به گزارش ایران اکونومیست به نقل از مشرق؛ حدود ۳۳ روز قبل خبر قتل رئیس یکی از بانکهای تهران به پلیس اعلام شد. راز این جنایت با تماس زن جوانی در روز ۱۳ شهریور امسال برملا شد. زن جوان مدعی بود برادرش ناپدید شده است. زمانی که مأموران کلانتری راهی خانه مرد میانسال در شهرزیبا شدند با جسد خونین او مواجه شده و گزارش این قتل به بازپرس محمد مهدی براعه اعلام شد.
با حضور بازپرس جنایی و تیم بررسی صحنه جرم، مشخص شد که همسر سابق مقتول با همدستی شوهرش و دختر ۱۶ ساله خود دو مرد را برای کشتن رئیس بانک اجیر کردهاند. پس از دستگیری متهمان و با گذشت حدود یک ماه از قتل، عامل اصلی این جنایت لب به اعتراف گشود و مهر سکوت را شکست.
روز گذشته متهمان به شعبه سوم دادسرای امور جنایی تهران منتقل شده و جزئیات ماجرای قتل و نقشه آن را برملا کردند.
همسر مقتول در تحقیقات گفت: مهندس کامپیوتر هستم و چند سال قبل در ترکیه درس خواندم و وکیل شدم. من یک نابغه هستم اما شوهرم اجازه نداد که به درسم ادامه دهم. از پدری روس و مادری ایرانی به دنیا آمدهام و در حال حاضر ساکن ازمیر ترکیه هستم. بعد از جدایی از همسر اولم با مردی دیگر آشنا شدم و ازدواج کردم و دو پسر ۷ و ۱۲ ساله دارم که الان نگرانشان هستم چرا که بعد از دستگیری من در بهزیستی هستند. من هیچ مشکل مالیای ندارم و جنایت را فقط برای پایان دادن به اذیتهای شوهر سابقم انجام دادم نه به خاطر پولهایش؛ مدتی قبل برای درمان پسرم به ایران آمدیم و دخترم هم قهر کرد و به خانه ما آمد. همسر سابقم مدام مقابل خانه ما بود و میگفت باید از همسر دومت جدا شوی و با من ازدواج کنی. برای پایان دادن به اذیتهایش چنین تصمیمی گرفتهام و حاضرم تمام جرائم را به گردن بگیرم تا شوهرم آزاد شود.
در این میان یکی از دو مرد اجیر شده به قتل اعتراف کرد و گفت: ما اصلاً مقتول را نمیشناختیم، حسن، همدستم با پسری به نام امید دوست بود. یک روز که در قهوه خانه نشسته بودم متوجه شدم حسن تلفنی با شخصی صحبت میکند و مدام میگوید ما این کاره نیستیم و نمیشود. از او پرسیدم ماجرا چیست؟ گفت شوهر دوم این خانم از او خواسته که از رئیس بانک زهر چشم بگیریم و پول خوبی هم در این میان گیرمان میآید. راستش را بخواهید من وسوسه شدم و به حسن گفتم با آنها قرار بگذارد. اول ماجرا زهرچشم و آسیب رساندن بود اما بعداً قضیه قتل را رو کردند.
وی درباره قرار قتل گفت: وقتی سر قرار رفتیم به ما گفتند در ازای این کار یک ماشین به ما میدهند؛ اما پشیمان شدیم و گفتیم که این کار را انجام نمیدهیم. اما امید اصرار کرد و گفت به دختر مقتول علاقهمند است و در صورتی که او کشته شود امید هم میتواند با دختر مقتول ازدواج کند.از یک طرف وسوسه و از طرف دیگر عذاب وجدان بود و به همین دلیل، شیر یا خط انداختیم و از بخت بد، سکه به رویی افتاد که نشان میداد باید کار را انجام دهیم. دوباره به محل قرار با آنها در اطراف کرج رفتیم و قبول کردیم. قرار را در ماشین گذاشتیم اما زمانی که برگشتیم به خانه بازهم پشیمان شدیم. برای بار سوم در خانه خودشان قرار گذاشتیم.
این بار قرار ۲ میلیارد تومان بود و با دختر مقتول هم قرارداد نوشتیم تا اگر مشکلی پیش بیاید، دختر مقتول از ارثیهای که به او میرسد پول را به ما پرداخت کند.
به ما گفتند بعد از قتل لباسهایتان را عوض کنید تا شناسایی نشوید بعد با شوهر این خانم به چیتگر رفتیم و دختر مقتول و مادرش هم به بانک رفتند به این بهانه که دختر مقتول قصد آشتی با پدرش را دارد. آنها که به بانک رفتند ما هم سه نفری راهی خانه مقتول شدیم. قرار بود که ما در آنجا پنهان شویم تا مقتول بیاید، اما کلیدهایی که به ما دادند به درخانه نمیخورد. همسر مقتول تماس گرفت و گفت منتظر بمانید دخترم با پدرش در راه خانه هستند. وقتی آنها وارد خانه شدند دختر در ورودی را باز گذاشت و لحظاتی بعد ما وارد شدیم اما در آکاردئونی ورودی بسته بود.
این بار واقعاً منصرف شدیم و میخواستیم برگردیم که زن جوان تماس گرفت و گفت دخترش گفته منتظر است پدرش بخوابد بعد در را برایمان باز کند. درنهایت برای سومین بار وارد خانه شدیم و دختر مقتول اتاق خواب پدرش را به ما نشان داد و خانه را ترک کرد.وقتی وارد شدیم و خواستیم کیف او را سرقت کنیم، دستم به وسیلهای خورد و شکست و او از خواب بیدار شد. باهم درگیر شدیم و در نهایت هم با ضربات چاقو او را زدم و دوستم هم طنابی را به دور گردنش انداخت.
وقتی کارش را تمام کردیم با خانواده مقتول در ایستگاه اتوبوس قرار گذاشتیم و به خانهشان رفتیم و یک میلیون تومان بابت کرایه و خرید وسایل به ما دادند. قرار شد که پول را به صورت سکه و دلار پرداخت کنند اما خوب همه ماجرا لو رفت و گرفتار شدیم.مرد جوان در ادامه گفت: از مرگ میترسیدم به همین خاطر اعتراف نمیکردم اما وقتی وارد بازداشتگاه شدم، متوجه شدم که نمیتوانم آنجا را تحمل کنم و حالا دلم میخواهد مرا اعدام کنند. خیلی وحشتناک است که چشمانت را باز کنی و ببینی که در زندان هستی و نمیتوانی آزاد باشی. دلم میخواهد که مرا اعدام کنند تا از این عذابی که در آن گرفتار شدهام نجات پیدا کنم.