شیری که مقابل دیدگان ابنسینا رام شد
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، ابوعلی سینا بیشتر میان مردم با دو چهره پزشکی و فلسفی خود شناخته میشود، در حالی که او با عرفان هم بیگانه نبود و در همین راستا سه حکایت عرفانی نیز داراست که عبارتند از: رساله حیّ بن یقظان، رسالة فی العشق و رسالة الطیر.
ابن سینا دیدارهایی با عرفا داشت و با برخی از آنها نیز مکاتبه کرد. در تذکرههای عارفان، گزارشهایی از دیدار ابن سینا با عارفانی همچون شیخ ابوالحسن خرقانی (وفات: 425 ه. ق) و شیخ ابو سعید ابوالخیر (وفات: 440 ه. ق) و مکاتبه با برخی از آنان دیده میشود.
* دیدار ابن سینا با شیخ ابوالحسن خرقانی
در ملحقات تذکرة الاولیاء عطار (ص 667) درباره دیدار ابن سینا، با شیخ ابوالحسن خرقانی، عارف مشهور قرن چهارم و پنجم آمده است:
«نقل است که بوعلی سینا به آوازه شیخ، عزم خرقان کرد. چون به وُثاق (اتاق، خانه) شیخ آمد، شیخ به هیزم رفته بود. پرسید که: شیخ کجاست؟ زنش گفت: آن زندیق کذاب را چه میکنی؟ همچنین بسیار جفا گفت شیخ را؛ که زنش منکر او بودی.
حالش چه بودی! بوعلی عزم صحرا کرد تا شیخ را بیند. شیخ را دید که همی آمد و خرواری درمنه بر شیری نهاده. بوعلی از دست برفت (پریشان شد). گفت: شیخا! این چه حالت است؟ گفت آری! تا ما بار چنان گرگی نکشیم ـ یعنی زن ـ شیری چنین بار ما نکشد. پس به وثاق باز آمد. بوعلی بنشست و سخن آغاز کرد و بسی گفت.
شیخ پارهای گل در آب کرده بود تا دیواری عمارت کند. دلش بگرفت. برخاست و گفت: مرا معذور دار که این دیوار را عمارت می باید کرد و بر سر دیوار شد. ناگاه تبر از دستش بیفتاد. بوعلی برخاست تا آن تبر به دستش باز دهد. پیش از آن که بوعلی آنجا رسد، آن تبر برخاست و به دست شیخ باز شد. بوعلی یکبارگی اینجا از دست برفت و تصدیقی عظیم بدین حدیثش پدید آمد ...»
احتمالا بوعلی مبهوت رامشدن شیر و هیزمنهادن بر او توسط شیخ شده است که بعدها در نمط دهم اشارات و تنبیهات مینویسد: «شاید اخباری درباره عارفان بشنوی که مربوط به دگرگونی عادت باشد و شما به تکذیب آن مبادرت ورزید. مثلا ... درنده رامشان شود و ... یا امثال این کارها که محال و ممتنع قطعی نیستند، پس ... توقف کنید و عجله نکنید». (ترجمه و شرح، صص 485 - 486)
* ملاقات ابو علی سینا با ابو سعید ابوالخیر
حکایت ملاقات ابو علی سینا با ابو سعید ابوالخیر در کتاب اسرار التوحید محمد بن منور (صص 209 ـ 211) بدین صورت آمده است:
«یک روز شیخ ابوسعید قدس الله روحه العزیز در نشابور مجلس میگفت. خواجه بو علی سینا از در خانقاه شیخ در آمد و ایشان هر دو پیش از این یکدیگر را ندیده بودند؛ اگر چه میان ایشان مکاتبه رفته بود. چون بوعلی از در آمد، شیخ روی به وی کرد و گفت: حکمت دانی آمد، خواجه بوعلی در آمد و بنشست، شیخ با سر سخن رفت و مجلس تمام کرد و در خانه رفت. بو علی در خانه شد و در خانه فراز کردند و با یکدیگر سه شبانروز به خلوت سخن گفتند که کس ندانست ... بعد سه شبانروز، خواجه بوعلی سینا برفت.
شاگردان او سؤال کردند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من میدانم، او میبیند و مریدان از شیخ سؤال کردند که ای شیخ! بوعلی را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه ما میبینیم او میداند!»