به گزارش گروه سیاسی ایران اکونومیست، محسن سلگی کارشناس مسائل سیاسی طی یادداشتی درباره بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اخیر با جمعی از مردم اصفهان نوشته است:
ایشان افزودند: «در سه قرن اخیر به بهانه نبود آزادی و یا نبود مردم سالاری، منابع کشورها را غارت کردند و اروپای فقیر به قیمت به گِل نشستن بسیاری از کشورهای ثروتمند، ثروتمند شد.»
رهبر حکیم انقلاب اسلامی چنین ادامه دادند: «کشور افغانستان یک نمونه نزدیک و بارز است که امریکاییها به بهانه مردمی نبودن حکومت، به آنجا حمله نظامی کردند، اما بعد از 20 سال جنایت و غارت، همان حکومتی که علیه آن اقدام کرده بودند، سرکارآمد و آنان با فضاحت خارج شدند.»
رهبر الهی انقلاب فرمودند: «اکنون یک نظام، برمبنای دین و مردم سالاری واقعی در ایران، به مردم خودش هویت داده و آنها را زنده و در واقع منطق لیبرال دموکراسی غربی را ابطال کرده است.»
امام خامنهای افزودند: «عدهای در داخل بر مبنای تبلیغات غرب، میگویند در نظام اسلامی آزادی و مردم سالاری نیست در حالیکه بیان همین سخنان نشانه آزادی است و روی کار آمدن دولتهایی که از نظر تفکر سیاسی شباهتی به یکدیگر ندارند نیز نشانه حق انتخاب مردم و مردمی بودن نظام اسلامی است.»
گذر سریعتر غرب از قانون به امنیت و ترس
دولتهای غربی به نحو روزافزون از قانونمداری به سمت امنیتی بودن رفتهاند. بهویژه بعد از یازده سپتامبر و حوادث تروریستی اروپا که ایجاد قانون وضعیت استثنایی را در پی داشت و در ادامه در فرانسه این قانون به قانون مبارزه با تروریسم بدل شد و در مجلس این کشور به تصویب رسید.
اما قبل از اینها در ذات لیبرالیسم سویه امنیتی بر قانون برتری داشته است. قانون هم به منظور امنیت و ممانعت از تعرض افراد به یکدیگر و تضمین امنیت مالی و جانی بوده و مقصودی برای تعالی یا تربیت اخلاقی شهروندان در میان نبوده است. اگر هم تربیتی در میان بوده همان تربیت سیاسی هابزی است که به منظور امنیت و کنترل افراد است و در این میان نه آزادی، که امنیت سرمایه و زندگی و عدم تجاوز به یکدیگر و ترس از قانون جنگل اولویت داشته است. بنیاد این نگاه ترس از انسان و گناهکار دانستن ذاتی اوست که در کلیسا و انگاره هبوط و مصلوب شدن مسیح (ع) هم تثبیت شده است. به بیان دیگر قانون محوری مذکور مبتنی بر جنگل دیدن جامعه و جهان و بنابراین آلوده به ترس و نگاه حیوانی به انسان است (انسان حیوان شهوتران).
بنابراین، ترس از انسان و ناامیدی از سعادت او و نیک سرشتی او در دنیا بر اندیشه سیاسی غرب و مشخصاً لیبرالیسم حاکم است. هرچند اندیشه کمونیسم نیز مبتنی بر ترس از انسان و بدبینی به ذات انسان است بی آن که پشتوانه الهیاتی و مسیحی داشته باشد.
کسانی مانند رینهولد نیبور با ریشه کلیسایی همچون هابز مدعی واقع گرایی شده و در برابر خوش بینی برخی لیبرالهای مانند جان لاک اقامه دعوا کرده اند. اما مسأله مغفول آنجاست که لاک هم نگاهی امنیتی دارد و ترس بنیادین او تعرض به مالکیت خصوصی حتی بیش از تعارض به آزادی و هویت افراد است.
ضمناً لاک به ذات انسان خوش بین است اما در عوض، به دولت به عنوان نهاد جمعی و جمعی ترین نهاد افراد بدبین است و دچار تناقض یا دست کم تعارض شود.
بدین ترتیب، ترس و امنیتی بودن، مشخصه های کمابیش مشترک دولتهای غربیاند. تلاش حداکثری و بیتوجه به حقوق و سود دیگران برای منافع خود، امتداد یا برخاسته از همین ترس از آینده و ترس از دیگری و بیاعتمادی است که مشخصه نگاه امنیتی و غیرانسانی است.
از سویی دیگر در غرب امروزین ایده پیشرفت رو به افول رفته است. زمانی در قرون هجدهم و نوزدهم، ایده پیشرفت امری محتوم، انباشتی، علمبنیاد و تدریجی تلقی میشد که سعادت بشر و بهتر بگویم سعادت جمعی بشر را تأمین میکند. ملیگرایی و حتی گرایشهای دینی که منجر به فداکاری فردی برای آرمان جمعی پیشرفت میشد از اینجا برمیخاست.
امروز اما غرب هم پایه ملی هم پایه دینی را تا حد زیادی از دست داده و از طرفی در اثر فردگرایی منفی لیبرالیسم و پست مدرنیسم ایده جامعه و جامعهگرایی یا جمعگرایی را از کف داده است. حتی مخالفت با مهاجران نه یک پایگاه ملی، که پایگاه بازاری و سودمحور دارد. به عبارت دیگر بیش از نگرانی برای تغییر قومی، نگران از دست منافع اقتصادی هستند.
در این میان، دینی که عقلانی باشد (الگوی جمهوری اسلامی ایران) مهمترین رقیب و بدیل برای غرب است.
دین عقلگرا خطر بزرگ برای غرب است. اگرنه آنها دین فردی و منزوی و غیرسیاسی را تشویق هم می کنند و در دامان سرمایهداری و فردگرایی مخصوص به آن ارزیابی میکنند.
روحیه ملی، دینی و جمعی که تضعیف شد، تنهایی انسانها بیشتر شده و این، جامعه تودهایتر و قابل کنترلتر توسط دولت را رقم میزند. این جامعه به جای انسانی بودن، ماشینی است و زمینه قویتر شدن دولت امنیتی و کنترل گر مجهز میشود.
در این سو، جمهوری اسلامی، دولت قانون و دولت فطرت است و عمدتاً امنیت آن نیز هستی شناختی، نرم و چند بعدی و مردمی و افقی است نه از بالا به پایین. این امنیت، امنیت صرفاً سخت و از بالا به پایین و یکسویه نیست بلکه از جانب مردم و چند ضلعی و عمیق و در یک کلام مردم نهاد است. همچنین این امنیت وجودی، برخاسته از مبانی الهی و فلسفی (صدرایی) انقلاب است که نه تنها منافی آزادی فردی نیست که عامل و پایه محکم آن است.
نگاه جمهوری اسلامی مبتنی بر حضور شهروندان است. درحالی که دولتهای غربی این مسأله را حذف یا مورد بیاعتنایی قرار داده و به شهر و جامعه ماشینی و خودبخودی تن دادهاند. در این شرایط آزادی هم بیمعنا یا کممعنا میشود و به آزادی انتخاب به جای آزادی به مثابه توانستن تقلیل مییابد. حتی ماشینها و هوش مصنوعی هم توان انتخاب دارند (بازی شطرنج با رایانه را در نظر آوردید که رایانه هم انتخاب میکند).
آزادی اصیل بر استقلال فردی و ملی و آگاهی و مبارزه و شجاعت مبتنی است. استقلال بینظیر سیاسی ایران در دنیا، مبنایی محکم برای آزادی فردی و شرافت و اصالت و شجاعت و تمایز شهروندی است. این استقلال هرچند توأم با سختی است اما مردم را در ایده پیشرفت که مستلزم سختی است نگه داشته است. تا حدی که عمده مردم ایران خواهان پیشرفت کشور و اهداف بزرگ هستند و به قدرت دفاعی و علمی کشور میبالند. تحریمهای سخت و هوشمند نیز در همین راستا سبب پیشرفت کشور و هوشمندی ملی شد. در نهایت، رفاه و اعتدال و تعالی و در یک کلام پیشرفت، محصول همزمان استقلال و آزادیهای جمهوری اسلامی است.
انقلاب اسلامی اولاً و بالذات برای آزادی به وجود آمد. حتی امنیت کشور محصول آزادی است و این در برابر دوگانه آشتیناپذیر یا ثنویت سخت امنیت و آزادی در اندیشه سیاسی غرب است. مصداق این مدعایمان این که بسیج یک نیروی مردمی و خودجوش بود که مبتنی بر آزادی شکل گرفت و در دفاع مقدس و اوایل انقلاب، امنیت کشور را تأمین کرد و همچنان تأمین میکند.
در این شرایط، اندیشه غربی از جمعگرایی، احیای جامعه و همدلی و تعاون و خودجوشی (مشخصه بسیج) ناامید شده و خود را در بنبست افق میبیند(بیافقی) و حکیمانه است که رهبر انقلاب القاکنندگان بنبست و نامید را ایرانستیز میدانند.
افول حماسه و تلاش و سختی کشیدن برای سعادت جمعی و حتی سعادت فردی یکی دیگر از معضلات غربیهاست. آنها تحت سیاست شادکامی از آرمانهای بزرگ خود دست کشیدند؛ آرمانهای که علم را انباشتی و نجات بخش می دانست.هرچند علم بدون دین بود که علم را از اخلاقیات و آرمان بودن انداخت و فجایعی چون جنگهای بین الملل اول و دوم و کشتار جمعی در جای جای دنیا را به وجود آورد.
مشکل دیگر غرب، کشتن نسبت آزادی و حقیقت است که پوچ گرایی پست مدرن را در پی داشته است. تناقض آنها در آزادی در خصوص کشورهایی مانند افغانستان و... که دیدار با مدرک اصفهان مورد اشاره رهبر حکیم انقلاب هم قرار گرفت محصول یقین ستیزی و قطع نسبت حقیقت یا واقعیت با آزادی در اندیشه دولتها و سیاست رسمی غرب است.
کانون محوری آنها نه حقایق و فلسفه سیاسی و عدالت و آزادی که منافع اقتصادی است(حتی در مرتبه دانشگاهی و علمی نیز معمولاً چنیناند تا چه رسد به عرصه عمل سیاسی و رسمی). در این میان، چون از ایدهها و آرمانهای فلسفی و کلاسیک خود(یونانی) دست کشیدهاند، دچار روزمرگی، بیآیندگی، یأس اجتماعی، بیافقی و تناقض شده و تأکید میکنیم حتی ایده پیشرفت که ایدهای مبتنی بر باور به انسان و علم است را از کف دادهاند. ایده امروز آنها زندگی رفاهی معطوف به زمان حال و دل کندن از ایده ملی و دینی و جهانی (مشخصاً علم) است. بیهوده نیست که اعتراضات اخیر در ایران نیز هدفی جز حضور در خیابان نداشته و هیچ افق و آرمانی برای آینده و بدیلی ندارد.
یک وجه دیگر اینکه غرب از ایده پیشرفت و تکامل تاریخی دست کشیده یا تا حد زیادی دست کشیده این است که خود را پایان تاریخ میداند. نظریه پایان تاریخ فوکویاما با وجود برخی تعدیلات صورت گرفته توسط او و نظریه پایان ایدئولوژی دانیل بل و نظریه پایان آرمان صورت دیگر این ماجراست. اما مدل پیشرفت و مردم سالاری جمهوری اسلامی، آرمانگرا، واقعبین، آیندهگرا و مبین خلاقیت و تفاوت-تفاوت با سیستم مرسوم، مختوم و محتوم غربی است. نظریه پیشرفت آن مردم بنیاد و دمکراسیِ یا مردم سالاری گذرکردن است اما دمکراسیِ تردیدگرای غرب نیست. در این دمکراسی، فرد مردممدار و مردمی، یقینگرا است و به آزادی و عدالت و ارزشهای انسانی_ جهانی(الهی) مانند علم، استضعاف، ظلمستیزی، عدالت و... باور یقینی دارد.
در عین حال شناخت از واقعیت را متدرج میداند و از این رو از مطلقگرایی دوری میکند: یقینگرایی در عین پرهیز از مطلقگرایی. این در برابر دمکراسی همزمان تردیدگرا و مطلقگرای (!) غربی است که در عین مطلقگرایی دچار روزمرگی، خودخواهی و بیآرمانی و ندیدن انسان و ملل دیگر است.
چی کسی واقعگرا است؟ جمهوری اسلامی یا واقعگرایی مسلط بر غرب؟
با وجود نگاه امنیتی و نگاه بدبینانه به انسان، مکتب واقعگرایی خود را مدعی مطابقت واقعیت میداند. اما واقعیت را برش میدهد و تجزیه میکند(تقلیل و تنزل میدهد). آنها تنها بخشی از واقعیت را دیده و درباره آن هم دچار اغراق و بزرگبینی میشوند . در مقابل در الگوی جمهوری اسلامی، واقعیت به معنای طبیعت و نیز به معنای بالقوهگی و بالفعلی یا تماما آفرینش خداوند است یا امتداد آفرینش اوست. اما بالقوهگیهای طبیعت و واقعیت را خداوند مقدر کرده و انسان در مقام فعلیتسازی است.
با این مبنا، الهی بودن یعنی واقع نما بودن، یعنی مطابقت یا دست کم سازگاری با واقعیت.
دمکراسی الهی یا مردم سالاری دینی، دمکراسی صدق و مطابقت با طبیعت و نیز طبیعت انسانی (فطرت) است. به بیان دیگر، حقیقت، کانون این دمکراسی است. بر این اساس و برای مثال این دمکراسی با انواع انحصارگرایی میستیزد. جانب حقیقت میایستد و از اینرو در حصر و حصار جناح، سازمانها، دولتها، گروهها، جنسیت و هیچ چیز دیگر نمیماند و آنها را کالبدزدایی میکند.
به دیگر سخن، دمکراسی مخصوص به جمهوری اسلامی، نهایت خلاقیت و آزادی فردی است . همچنین نهایت سازگاری با طبیعت و پرهیز از خشونت و کشتار جمعی است.
در برابر تردیدگرایی دمکراسی غربی و آنچه به عنوان نسبیگرایی-به منزله شرط تساهل و دمکراسی- از آن یاد میشود نیز باید گفت اگر یقینگرایی نباشد، دچار فرد یا سوژهی لَخت میشویم که ای بسا بزودی یا آسانی منفعل میشود و مایوس و بدبین شده و براحتی نیز تن به امر غیراخلاقی و شاید فروش شرافت و اصالت خود میدهد. کاری که پست مدرنیسم و لیبرالیسم متعارف با افراد میکند، در بسیاری موارد، چنین است. آنها یقین به انسان و ارزشهای انسانی را گرفته و همه اعتقادات را بعضاً به اسم تساهل در عرض هم القا میکنند. هرچند غرب در نهایت همین باور نسبیگرایی خود را درست و حتی مطلق دانسته و دچار تناقض و نقص غرض میشود.
دمکراسی غربی مصداق کنترل امنیتی، توتالیتاریسم و انحصارگرایی
آنچه در پی میآید نشان دهد مخالفت با حقیقت (امر توپر و دات دار) در دمکراسی غربی موجود آزادی نبوده است بلکه نوعی توتالیتاریسم و همه چیز خواهی انحصارگرایانه را پیشِ رو نهاده است. میتوان نئولیبرالیسم را به منزله لیتوگرافی، صنعت نشر و سطحیکردن، به بوته نقد گذاشت. در بعد زیبایی شناسانه، لیتوگرافی، اثر هنری را از ذات تهی و راززدایی کرده و به امر اقتصادی تقلیل میدهد. در بعد اقتصادی، با اختراع پول قابل چاپ به جای سکه، قدرت انتشار و اشغال سطوح را به دلیل عدم محدویت سکههای فلزی از حیث میزان موجود در عالم خارج، به دست آورده و ماهیتی همهگیر و توتالیتر مییابد.
در امر سیاسی نیز، دولت نئولیبرال بهعنوان نظامی سراسربین و یا مکانیزم کنترل نامحسوس، آزادی را بهگونهای نامحسوس تحدید میکند. روند «سکولاریزاسیون یا عرفیکردن» روندی است که ذاتزدایی و راززدایی را خودآگاه و ناخودآگاه در دستورکار قرار داده است. این ذاتزادیی و تهیکردن محتوای خویش، قدرت «انتشار» در سطح و اشغال وسیعتر را به نئولیبرالیسم میدهد و بدینطریق، نوعی توتالیتاریسم و فراگیریِ سراسری و ذاتزدوده را به رخ میکشاند.
دولت امنیتی غرب مانند دوربین کوچکشوندهای است که هرچه کوچکتر میشود بیشتر توان نظارت و سلب حریم خصوصی و آزادیهای اساسی افراد به بهانه امنیت را به دست میآورد. از این رو، دولت مینی مال یا حداقلی لیبرال نیز به شدت امنیتی است.
حاصل سخن
آنچه تاکنون گفته شد بر مبنای تعلیل و تحلیل بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع مردم اصفهان بود.
رهبر انقلاب در بیانات اخیر خود کار را به جای پول برجسته کرده و از این حیث درست در برابر منطق مانیتاریستی یا پولگرایی لیبرال و مادی غرب قرار گفت. ایشان همچنین امید را مورد تأکید قرار داد. امید متضمن شادی اصیل و و ماندگار و مبنامبند به جای شادی مبتنی بر هیجانات کاذب و زودگذر است که در آشوبهای اخیر هم دیدیم.
واقعیت آن است که الگوی جمهوری اسلامی هم دین هم پیشرفت مادی و هم استقلال فرد و هم آزادی او را تامین میکند و مانع از تنهایی و انزوا و بیمعنایی او میشود(مصداق آن جماعت ولایی و مسجد و نماز جماعت است). این عقلانیتی است که برخلاف عقلانیت لیبرال عاری از عاطفه نیست یا دچار دوگانه انگاری عقل و عاطفه نیست.
قابل ذکر است که نظریههای لیبرال، عمدتاً عنصر عاطفه را در دستگاه نظریه خود حذف با کمرنگ کرده و انسان را به منزله یک ماشین محاسبهگر و انسان اقتصادی در نظر گرفتهاند.
قابل تأکید است که در عین تأکید بر اصالت سود و لذت اما اندیشه سیاست رسمی غرب همچنان زیر سایه لویاتان(غول آبی) و بهیومت (غول خشکی) بوده و مبتنیبر ترس و امنیت و نومیدی به انسان و آزادی و فضیلت خودجوش او است؛ ترس و امنیت و ناامیدی و سنت اعتراف که در کلیسای قرون وسطی و دیدگاه آبای کلیسا نیز مشهود است که معتقد بودند انسان موجودی گناهکار است و شمشیر باید بالای سر او باشد. و در غیر این صورت و در صورت نبود دولت، به تعبیر هابز جنگ همه علیه همه شکل میگیرد.
این همان امنیتیسازی و پروژه جنگ همه علیه همه است که ضدانقلاب خارجی و داخلی و برخی فریبخوردگان و القاکنندگان دوقطبی بودن جامعه و تضعیف دولت یا القای نظام ضعیف در پی آن هستند تا زمینه جنگ همه علیه همه و خشونت بیهدف و ویرانگر فراهم آید.
با این توضیحات، مشخص است چرا دشمن سعی میکنند شرایط کشور را امنیتی و مبتنی بر ترس همه از همه کند. قصد نهایی آنها توقف پیشرفت معنوی و مادی ایران (ایران قوی) و الگو و رقیب و بدیل نشدن برای سایرکشورها است که در بیانات رهبر الهی و جامع انقلاب اسلامی قابل استخراج و تبیین بود.