جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳ - 2024 December 13 - ۱۰ جمادی الثانی ۱۴۴۶
برچسب ها
# اقتصاد
۱۵ دی ۱۳۹۲ - ۱۴:۴۸

مینو فرشچی، بانوی اردیبهشت

«مینو فرشچی» در 55 سالگی هنوز همان بانوی صبور است. همان بانوی فیلمنامه نویسی که اسمش با اسم های بزرگی در سینما گره خورده. از بازی در فیلم رخشان بنی اعتماد تا فیلمنامه نوشتن برای «شوکران» بهروز افخمی و «کاغذ بی خط» ناصر تقوایی.
کد خبر: ۴۹۸۸۰
همشهری جوان: لبخندهای «بانوی اردیبهشت» حس مادرانه ای دارد. آرام است و متین. آنقدر آرام که آدم در مواجهه با او دست هایش را آرام تر تکان می دهد و کلمه هایش را شمرده تر به زبان می آورد. حتی اگر خانم نویسنده مثل این روزها از درگیری های کاری دلگیر باشد و نگرانی هایش بیشتر از قبل شده باشند. «مینو فرشچی» در 55 سالگی هنوز همان بانوی صبور است. همان بانوی فیلمنامه نویسی که اسمش با اسم های بزرگی در سینما گره خورده. از بازی در فیلم رخشان بنی اعتماد تا فیلمنامه نوشتن برای «شوکران» بهروز افخمی و «کاغذ بی خط» ناصر تقوایی. هنوز قلم تنهاس لاح و پناه اوست. فرشچی به سوال های ما در لحظه هایی جواب داد که در یک ترافیک سنگین مانده بود. بانوی تبریزی حتی در این لحظه ها هم آرام بود. مثل همین جواب هایش که آرامش و نگرانی همیشگی اش از آنها بیرون می زند.

هواپیمای شما دارد سقوط می کند. آخرین لحظه عمر چی از فکرتان می گذرد؟

- با کمال شجاعت اشهدم را می خوانم! چون از مرگ نمی ترسم. در زمان بمباران های تهران در طبقات بالای هتل هیلتون سابق (استقلال فعلی) پناه گرفته بودیم. چند خانواده در دو اتاق جمع شده بودیم. در یک اتاق مردها بودند و در اتاق دیگر زن ها. همه کسانی که در اتاق زن ها بودند، بچه ای روی پا و توی بغلشان بود. من داشتم از پنجره بیرون را نگاه می کردم. همان لحظه دیدم یک موشک به طرف همان پنجره می آید. اشهد خودم را خواندم! ترجیح دادم به بقیه مادرها خبر ندهم. این موشک های لعنتی چاشنی هایی داشتند که در آخرین لحظه ها باز می شد. من حتی آن چاشنی را هم دیدم ولی بعد از تغییر، به جای دیگری خورد. یادم هست که در آن لحظه صدایم درنیامد چون نمی خواستم دیگران را آشفته کنم. خیلی موقعیت عجیبی بود. هیچ وقت یک موشک و مرگ را از این نزدیکی ندیده بودم.



اگر آخرین بازمانده زمین باشید چه کار می کنید؟

- معمولا در تنهایی فکر می کنم اما اگر آخرین بازمانده باشم، نصف فکر کردنم از بین می رود! چون نصف زمان تفکر آدم این است که به اشتباهاتش فکر کند و از کسانی که باید معذرت بخواهد و به کسانی که زیاد بها داده بگوید قیمت شما کمتر از این بود. آخرین بازمانده بودن، رنج آور است. از تنهایی لذت می برم اما از حفظ کردن تنهایی در جمع، نه از تنهایی آخرین بازمانده بودن.

اگر امروز روز آخر زندگیتان باشد، ای کی عذرخواهی می کنید؟ چرا؟

- من یک عذرخواهی به کل بشریت بدهکارم! من آدم هایی را باور کردم و روی باورهایم جنگیدم اما بعضی از آن باورها اشتباه درآمد. باید از آنهایی که پشت سرم راه رفتند و من را الگو قرار دادند، عذرخواهی می کنم.

اگر دوباره دنیا می آمدید، همین مسیر را که الان طی کردید، انتخاب می کردید؟

- اگر همین آدم بودم، در همین محیط و در همین خانواده به دنیا می آمدم، قطعا همین مسیر را می رفتم. اگر آزادی بیشتری داشتم، فقط معلمی را انتخاب می کردم که عشق همیشگی ام است.

چیزی که دکمه عشقتان را فشار می دهد چی است؟

- یکی از موسیقی های فیلم «حکومت نظامی» ساخته تئودوراکیس. در آن سال ها با شنیدن این آهنگ با مقوله عشق آشنا شدم. هنوز هم بعد از گذشت 40 سال، وقتی می شنومش به همان فضا برمی گردم. به همان هوای عاشقی.

دوست دارید جای کدام کاراکتر داستان/ فیلم های عاشقانه باشید؟

- تقسیم عشق کار خیلی جذابی است. دوست دارم جای کسی باشم که درست انتخاب کرده، یا لااقل درست انتخاب شده. دوست دارم جای کسی باشم که عشق را با آدمدرستی تقسیم کرده. در این تقسیم کسی که به اعتمادش لطمه ای وارد نشود، برنده است. معمولا در فیلم های عاشقانه چنین کاراکتری را نمی بینیم!

تجربه اولین عشقتان چطور بود؟

- تجربه یعنی نرسیدن، ولی خوشبختانه اولین عشق من یکی از مواردی بود که هم درست انتخاب کرده بود، هم با معیارهای امروز، آدمی که عشق من به طرف او جاری شده بود، آدم مناسب، حسابی ودرستی بود. خیلی خوشحالم که بدون هیچ پیش سابقه و حساب و کتابی آدم درستی را انتخاب کرده بودم. بعد از این عشق خودم را خیلی بیشتر از قبل شناختم. البته به اندازه همان سن و سالم به دور از تواضع، فهمیدم من آدمی هستم که هم لایق است عشق بورزد، هم لایق هستم که کسی به من عشق بورزد.

اگر می توانستید یک نفر را در تاریخ بکشید، اون یک نفر کی بود؟

- خوشبختانه همه کسانی که می خواستم آنها را بکشم، خودشان مرده اند! اتفاقا فوت نلسون ماندلا تلنگر خوبی بود. تسخیر قلب ها به قدرت و کارتل های نفتی و پول و ثروت و توپ و تانک و مسلسل احتیاجی ندارد. فقط باید صاحب دل باشی که بتوانی دل ها را به دست بیاوری. باید آنقدر راستگو باشی که این راستی در هوا پخش شود و همه مردم جهان با نگاه کردن به تو باور داشته باشند که راست می گویی و چیزی جز حقیقت نمی گویی. 

آیا خوابی می بینید که چندین بار تکرار شده باشد؟ چه خوابی؟

- خواب پدرم را. اخیرا جایی از قول کسی خواندم «قبل از اینکه بدانم عشق چی هست، من عاشق پدرم بودم.» من هم دقیقا همین حس را داشتم. در اکثر خواب هایم ایشان حضور دارند. معمولا هم من با ایشان حرف می زنم. در خواب هم می دانم که پدرم در این دنیا نیست و این بودنش و این دیدار موقت است.



اگر حق داشتید از خدا یک سوال بپرسید، چی می پرسیدید؟

- می پرسیدم که تو داشتی اشرف مخلوقات را می آفریدی، چرا شیطان را هم در وجودش پنهان کردی؟ کاش این شیطان را در وجود آدم ها نمی گذاشتی.

تا به حال اسمتان را در گوگل سرچ کرده اید؟ هر چند وقت یک بار این کار را می کنید؟

- فقط یک دفعه. دنبال عکسی از خودم بودم که بدهم به کسی.

یک اعتراف کنید.

- در بعضی زمینه ها من پرچمدار و علمدار شدم. اعتراف می کنم که احساسات بر من غلبه کرده بود و باید عقل را حاکم می کردم. اعتراف می کنم اشتباه کردم.

می توانیدجایی/ کسی/ چیزی را نام ببرید که زندگی تان را به دو قسمت قبل و بعد تقسیم کرده باشد؟

- فوت پدرم تاثیر عجیبی روی من گذاشت و من در چهل و چند سالگی تجربه سختی داشتم. البته که ازدواج، بچه دار شدن، انقلاب و گذر از مرز نوجوانی هم در این میان هست. گذر از این مرز برای من با انقلاب همزمان شد، بنابراین آن سال ها سال های مهمی برای من بود.

دوست داشتید استعداد چه کاری را داشته باشید که الان ندارید؟

- خوشبختانه هیچ حسرتی در زندگی ام ندارم. همیشه خدا را برای داشته هایم شکر کرده ام و هر چیزی را که خواسته ام، خداوند به من داده.

دوست دارید چطوری بمیرید؟

- دوست دارم طوری بمیرم که وقتی آدم ها یادم می افتند، بدانند جای من خالی است.

به نظر شما آخرش چی می شه؟!

- آخر این زندگی؟ آخر دنیا؟ یا این مصاحبه؟ آخرش همه چیز تمام می شود. هر چیزی که شروع شده، بالاخره تمام می شود. هم این زندگی و مصاحبه، هم خیر و شر. می گویند آدم باید طوری باشد که وقتی هست، بهشت با او باشد و وقتی نیست، او در بهشت باشد.
آخرین اخبار