به گزارش خبرنگار تاریخ و اندیشه ایران اکونومیست، سید بن طاووس در کتاب لهوف مینویسد: حسین که دید جوانان و دوستانش همه کشته شدند و روی زمین افتادهاند، تصمیم گرفت خود به جنگ دشمن برود. صدا زد: آیا یاوری هست که به امید پاداش خداوندی، ما را مدد کند؟
تیر حرمله
زنان که صدای حسین را شنیدند ضجه برآوردند. حسین به زینب گفت: فرزند خردسال مرا بده تا برای آخرین بار او را ببینم.
حسین کودک را روی دست گرفت و همین که خواست او را ببوسد، حرمله بن کاهل اسدی تیری پرتاب کرد که به گلوی کودک رسید و گوش تا گوش او را برید.
حسین کودک را به زینب داد و هر دو دست را زیر خون کودک گرفت. چون کف دستهایش پر خون شد، خون را به سوی آسمان پاشید. سپس گفت: آن چه این مصیبت را برای من آسان میکند، این است که خداوند آن را میبیند.
امام باقر گفت: از آن خون یک قطره هم بر روی زمین نیفتاد.
کشتار بزرگ
راوی میگوید: تشنگی حسین به نهایت سختی رسید. پس بر فراز سد آب برآمد تا داخل فرات شود و برادرش عباس نیز پیشاپیش او بود.
سربازان ابن سعد جلوگیری کردند و مردی از قبیله دارم، تیری به سوی حسین پرتاب کرد که زیر چانه حسین جای گرفت. حسین تیر را بیرون کشید. سپس سربازان، عباس را از حسین جدا کردند و گرداگردش را گرفتند تا او را کشتند.
حسین بر قتل برادرش سخت گریست و دشمنان را به جنگ تن به تن فراخواند. او هر کس را که به میدان میآمد، میکشت تا آن که کشتار بزرگی کرد.
لااقل به شئونات عربی خود برگردید
یکی از راویان میگوید: به خدای قسم هرگز دلاورتر از حسین ندیدم. همین که او شمشیر به دست به سمت دشمنانش هجوم میبرد مانند آنها مانند گوسفندانی که گرگ به آنها حمله کرده باشد، از مقابل شمشیرش فرار میکردند و مثل ملخهای پراکنده در آن بیابان پخش میشدند. سپس حسین به جایگاه مخصوص خود برمیگشت و میگفت: لاحول و لاقوه الا بالله.
راوی میگوید: آنقدر با آنان جنگید که بر اثر به هم خوردن صفها، انبوه لشکر در فاصله میان حسین و خیمهها قرار گرفتند. حسین فریاد میزد: وای بر شما ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین و از روز جزا پروایی ندارید لااقل در دنیای خود آزادمرد باشید. اگر هم عربید لااقل به شئون عربی خود برگردید.
شمر فریاد زد: پسر فاطمه چه میگویی؟
حسین گفت: من با شما میجنگم و شما با من. زنان را در این میان گناهی نیست. تا من زندهام، نگذارید متعرض حرم من شوند.
شمر گفت: پیشنهادت را میپذیریم.
فحاشی به حسین (ع)
پس همگی آهنگ جنگ با حسین کردند. حسین به آنان و آنها به حسین حمله کردند. در این میان حسین جرعهای آب خواست ولی ندادند. هفتاد و دو زخم بر بدنش رسید. ایستاد تا مگر ساعتی استراحت کند که دیگر طاقت جنگش نمانده بود. در این حال سنگی آمد و به پیشانیاش خورد. دامنش برگرفت تا پیشانیاش را از خون پاک کند که تیری سه پر و زهرآگین بر سینهاش فرود آمد. سپس تیر را گرفت و بیرون کشید. دیگر حسین را یارای جنگ نمانده بود. در جای خود ایستاد.
هر کس از دشمن که میآمد، چون نمیخواست دامنش به خون حسین آلوده باشد، بازمیگشت تا این که مردی از قبیله کنده به نام مالک بن یسر آمد. نخست حسین را ناسزا گفت و با شمشیر آن چنان بر سر او زد که کلاه حسین را برید و شمشیر بر سر او نشست و کلاه پر از خون شد.
شمر خجالتزده
عبدالله بن حسن بن علی که بچهای نابالغ بود از خیمه زنان بیرون آمد و دوید تا به حسین رسید. زینب دوید تا او را از آمدن بازدارد ولی او حاضر نشد و سخت خودداری کرد و گفت: به خدا قسم از عمویم جدا نشوم.
بحر بن کعب و بعضی گفتهاند حرمله بن کاهل، نزدیک شد تا شمشیر بر حسین بزند که عبدالله گفت: وای بر تو ای فرزند زن ناپاک! عموی مرا میکشی؟
و او شمشیر را فرود آورد که پسرک دست خود را سپر کرد و دستش از پوست آویزان شد. پسرک صدا زد: مادر.
حسین او را به سینه چسباند. حرمله بن کاهل تیری انداخت که گلوی پسر را که در آغوش عمویش بود، گوش تا گوش برید.
سپس شمر بن ذیالجوشن به خیمههای حسین حمله کرد و نیزهاش را به خیمه فروبرد و گفت: آتشی بیاورید تا خیمه و هر چه در آن است را بسوزانم.
حسین گفت: خدایت به آتشش بسوزاندت.
شبث آمد و شمر را برای این کار سرزنش کرد و شمر هم خجالتزده بازگشت.
منبع: لهوف، سید بن طاووس، مترجم: سیداحمد فهری زنجانی