جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳ - 2024 December 13 - ۱۰ جمادی الثانی ۱۴۴۶
۰۱ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۴:۴۴

کرونا آرامش آپارتمان را کشت

چند روایت از همسایگی در دوره کرونا پیش روی شماست.
کرونا آرامش آپارتمان را کشت
کد خبر: ۴۳۹۶۵۹

به گزارش ایران اکونومیست، روزنامه همشهری نوشت: ««همسایگی» مفهومی است که با شیوع کرونا شکل و شمایل تازه‌ای به‌ خود گرفته. زندگی جمعی آدم‌ها در کنار هم و مجاورتی که تا پیش از آن چندان به چشم نمی‌آمد، دردسرهای زیادی برای آپارتمان‌نشین‌ها به همراه داشت. وقتی برای تهیه این گزارش سراغ تعدادی از آپارتمان‌نشین‌ها رفتم، برخلاف تصورم مشکلات مربوط به بهداشت و وسواس‌های دوره کرونا در دعواهای همسایگی چندان دخالتی نداشت. در عین حال حضور همیشگی اعضای یک آپارتمان و سروصدا و کوچک‌شدن حریم خصوصی، بیش از هر چیزی آپارتمان‌نشین‌ها را به رنج و درد سر انداخته بود. اگر تجربه آپارتمان‌نشینی در مجتمعی شلوغ را داشته باشید، می‌دانید که بچه‌ها نقش مهمی در این میان دارند. چند روایت از همسایگی در دوره کرونا پیش روی شماست.

آرامش ازدست‌رفته

مرضیه عربگری، ۳۲ساله

خیابان آرامی در حومه شهر را که هر روز صبح از آن راهی محل کارم می‌شدم و بعد از غروب به آن برمی‌گشتم، دوست داشتم. ساکت و آرام بود. شب‌ها جز صدای عبور تک و توک اتومبیل‌ها که از خیابان می‌گذشتند، صدایی نبود. این یعنی خواب راحتی داشتیم. سوپرمارکت و نانوایی هم که دم دست بود و نور علی نور. اما درست بعد از شروع دورکاری‌ها در دوره کرونا ورق برگشت. من و همسرم به جز جمعه‌ها، چندان تصوری از زندگی در ساعات روز در این خیابان نداشتیم؛ خیابانی که یک مکانیکی و یک صافکاری اتومبیل، آن را به ناآرام‌ترین نقطه زمین در آن روزها تبدیل کرده بود. درست در رخوت ظهر، صدای بی‌وقفه کوبیدن چکش روی بدنه خودروها مغزمان را زخمی می‌کرد. ماجرا وقتی پیچیده‌تر شد که یکی از همسایه‌ها برای جبران کم‌شدن درآمدش در این دوران، مغازه کوچکی را که به‌ عنوان انبار از آن استفاده می‌کرد، به جوانی اجاره داده بود که ضبط و باند خودروها را نو نوار می‌کرد.

تازه آن زمان بود که به حضور «همسایه» غیر مسکونی و نقشی که در آرامش برهم‌خورده‌مان داشت، پی بردم. برای تولید محتوا در فضای مجازی، باید متن از پیش نوشته‌شده‌ای را در خانه ضبط می‌کردم. یادم است که این کار به‌ ظاهر ساده که در شرایط عادی ۱۰ دقیقه وقتم را می‌گرفت، یک روز تمام در گوشه و کنار خانه سرگردانم کرده بود. به هر گوشه‌ای از خانه که می‌رفتم، صدای تیز چکشی که روی بدنه اتومبیل کوبیده می‌شد به گوش می‌رسید یا عربده‌های رپری عاصی که کیفیت گرومپ گرومپ ضبط و باند تازه را با آن تنظیم می‌کردند. چند ماهی بیشتر دوام نیاوردیم. قبلش حتی به ضبط صدا در کمد دیواری و استراحت میانه روز در این چارچوب تنگ و تاریک هم فکر کرده بودیم؛ کاری که به‌ نظرمان راحت‌تر از گفت‌وگو با همسایه‌های پرسروصدا می‌رسید. بی‌فایده‌بودن این کار ما را با گردن کج و شرمندگی از درخواستی که می‌دانستیم رد می‌شود، جلوی در همسایه‌های پرصدا رساند. اول از جوانی شروع کردیم که تازه ضبط و باندفروشی را راه انداخته بود. قول داد سر ظهر صدای ضبط را بیشتر از ولوم ۵۰ نبرد: «به شرطی که مشتری عجله نداشته باشد و صبوری کند. ما هم بالاخره باید نان دربیاوریم.»

«احمد خال‌دار» گفت صدای چکش ۱۰ سال است در محله می‌پیچد و تا به‌ حال کسی اعتراض نداشته و «شما تحملتان را کمی بیشتر کنید.» تهدید بر زبان نیامده‌ای در حرکات دست و حالت بدنش بود که حساب کار را دستمان داد. مکانیکی هم گردنش را از مو باریک‌تر می‌دید و به کل منکر هر گونه نشر سروصدا در طول روز شد و ما را دست از پا درازتر راهی خانه کرد.

باورمان نمی‌شد اما کشف همسایه‌های جدید در دوره کرونا باعث شد جدی جدی به فکر عوض‌کردن خانه و خیابان بیفتیم؛ تصمیمی که حداقل برای دو سال آینده در برنامه نداشتیم. در روزهایی که مردم از ترس کرونا در خانه مانده بودند و حتی به مهمانی عزیزانشان هم نمی‌رفتند، چنین کاری خیلی سخت بود. آگهی‌های اینترنتی تأکید می‌کرد: «صرفا اگر قصد اجاره دارید از خانه بازدید کنید.» و ما بیشتر از اینکه ظاهر خانه را معیار قرار دهیم، به این فکر بودیم که در محله‌ای آرام و بی‌صدا خانه پیدا کنیم. دو سه هفته‌ای درگیر این تصمیم بودیم تا اینکه در یکی از جست‌وجوها به محله‌ای رسیدیم که یکی از همسایه‌ها در دعوا سر جای پارک، دماغ یکی دیگر از همسایه‌ها را شکسته بود. یا آپارتمان ۱۶واحدی‌ای که پمپ آب، کشش روشن‌بودن ۲۴ساعته را نداشت و سوخته بود و حالا همسایه‌ها که بی‌خیال توافق عمومی بر سر خرید پمپ جدید شده بودند، در بالکن هر واحد برای خودشان پمپ مجزایی نصب می‌کردند و هر کدام‌ ساز خود را می‌زدند. در آن کمتر از یک ماه آنقدر اتفاقات عجیب و غریبی از اختلاف همسایه‌ها دیدیم که عطای محله خلوت و ساکت را به لقایش بخشیدیم.

خانه بوی پیاز می‌داد

رویا عباس‌زاده ۳۵ساله

خانه‌نشینی دوره کرونا و دورکاری‌ها برای من که عادت داشتم هر روز سر کار بروم و کمتر زمانی در خانه بودم، بسیار سخت بود. کلافه می‌شدم و بهانه‌گیر. حتما بقیه همسایه‌های ساختمان هم همین شرایط را داشتند. تنش‌ها و دعواهای همسایگی در ماه‌های اول خیلی زیاد بود. روزی نبود که صدای دعوایی از یکی از واحدها به گوش نرسد. دیوارهای نازک ساختمان هم هیچ مانعی برای کم‌کردن این صداها نبود و حتی گاهی صدا در هواکش می‌پیچید و بدتر و شدیدتر از دیگر وقت‌ها به گوش می‌رسید.

چند ماهی از کرونا گذشته بود که اتفاق عجیبی رخ داد. هر روز بوی پیاز خام تمام ساختمان را پر می‌کرد و بعد از آن بوی پیاز سرخ‌شده خانه را برمی‌داشت. مدتی نگذشت که فهمیدیم یکی از همسایه‌ها برای گذران زندگی در روزهایی که شوهرش خانه‌نشین شده، تصمیم گرفته بود با کار در منزل خرجی خود و خانواده را دربیاورد. هر روز کیلوکیلو پیاز خرد و سرخ می‌کردند و بوی این پیازها هر روز درتمام ساختمان می‌پیچید.

قصه به همین‌جا ختم نمی‌شد. صدای دعوا و گاهی فحاشی از بعضی واحدها به گوش می‌رسید. شنیدن همه این صداها از توان همسایه‌ها خارج بود. با این حال چیزی که ما را بیش از پیش تحت‌ تأثیر قرار می‌داد، صدای گریه بچه همسایه بود که وسط درگیری پدر و مادر گرفتار شده بود. بعد از چندین بار تکرار این دعواها، دیگر وقت دعوا که می‌شد در خانه را می‌زدیم و بچه بی‌گناه را به خانه خودمان می‌بردیم تا لااقل کمی از فضای پرتنش خانه دور باشد. این اتفاق‌ها سال بعد هم با تداوم کرونا ادامه پیدا کرد. این روزها بی‌آنکه ارتباط چندان زیادی با همسایه‌ها داشته باشم، جزئیات زیادی از زندگی هر کدام می‌دانم. از اختلاف‌ نظرهایی که در هر خانواده وجود دارد گرفته تا اسم و رسم افرادی که برای خانواده ساکن در هر واحد مهم است و حداقل روزی یکی - دو بار از زبانشان می‌شنویم.

پیست دوچرخه‌سواری خانگی

علی مه‌دوستی ۴۵ساله

تعطیلی مدارس، مهدکودک‌ها و مراکز تفریحی، بچه‌ها را حسابی کلافه کرده است. فکرش را کنید پسربچه هفت‌ساله‌ای که درست طبقه بالای خانه ما زندگی می‌کرد و تا قبل از کرونا به کلاس ژیمناستیک و دوچرخه‌سواری و ورجه‌ورجه عادت داشت، یکباره به همراه پدر و مادر در خانه حبس شده بود و نه‌تنها کسی را نمی‌دید، بلکه پایش از هر باشگاه و پارکی هم بریده شده بود. کمتر از یک ماه از آغاز قرنطینه در تهران می‌گذشت که سروصداهای وحشتناکی از طبقه بالای ما به گوش می‌رسید‎؛ صدای ضربه‌های شدیدی که چند بار پیاپی پشت سر هم تکرار می‌شد و معمولا در ساعات روز به گوش می‌رسید. عصرها هم صدای خش و خش کشیدن چیزی سنگین روی زمین در سرمان می‌پیچید که نمی‌دانستیم چیست.

یک روز طاقتمان تمام شد و سراغ همسایه رفتیم. تاتمی‌هایی که کف پذیرایی چیده شده بود خبر می‌داد که بچه مذکور در خانه آفتاب بالانس و مهتاب بالانس تمرین می‌کند. مادرش اعتراف کرد که عصرها پسر یکی دو ساعتی با اسکوتر یا دوچرخه در خانه نقلی‌شان دوردور می‌کند. در همین روزها همسایه‌ای که بدون هماهنگی با مدیر ساختمان هر روز بچه‌اش را به پشت‌ بام می‌برد تا آنجا بازی کند هم لو رفت. ساختمان به دو دسته بچه‌دارها و بی‌بچه‌ها تقسیم شده و جنگ داخلی در حال رخ‌دادن بود؛ جنگی که حداقل یکبار میان همسایه‌ها به وقوع می‌پیوست و با بلندشدن هر صدایی، دیگر معترضان هم صف‌کشی می‌کردند. تقریبا در شش‌ماه نخست شیوع کرونا هر هفته در ساختمان دعوایی عمومی برپا می‌شد. بالاخره همه از این وضع خسته شدند و آپارتمان با اسباب‌کشی یکی - دو واحد به آرامشی نسبی رسید. بعدها از همسایه‌های چند خانه آن‌طرف‌تر شنیدم که آپارتمان ما را به‌عنوان «آپارتمانی که همیشه در آن دعواست» می‌شناسند. یکی از همسایه‌هایی که آپارتمان را ترک کرده بود ادعا می‌کرد به‌ دلیل همین بدنامی ساختمان در سروصدا و دعوای همسایگی، مجبور شده خانه را ارزان‌تر از نرخ محله بفروشد.

دزدی از آپارتمان

علی‌اصغر کبادی ۶۸ساله

آپارتمان ما انباری ندارد. با توافق همسایه‌ها وسایلی مثل دیگ و دیگر خرت‌وپرت‌هایی را که به‌ندرت از آن استفاده می‌کنیم گوشه‌ای از پارکینگ گذاشته بودیم. تا این که متوجه شدیم این وسایل یکی‌یکی گم می‌شوند. ساختمان هشت واحدی ما سابقه چنین اتفاقی را نداشت اما حدس می‌زدیم که برادر یکی از همسایه‌ها، که چهره موجهی هم نداشت، حالا که به‌خاطر کرونا بیکار شده بود، با برداشتن و فروش این وسایل برای خود پولی دست و پا می‌کرد. مدیر ساختمان بودم و مسئولیت نگهداری ساختمان را بر عهده داشتم. بدون اینکه از این حدس و گمان چیزی بگویم با جمع‌آوری پول از هر واحد، دوربین مداربسته برای ساختمان نصب کردیم. کمتر از یک ماه دوباره از پارکینگ وسیله‌ای غیب شده بود و با چک‌کردن دوربین‌ها دیدیم که حدسمان درست بوده. من و یکی از همسایه‌ها فقط از ماجرا باخبر بودیم. بنابراین سراغ واحد چهار رفتیم و ماجرا را برایش شرح دادیم. زن بیچاره از شرم گریه می‌کرد و می‌گفت خودش هم حدس می‌زده که کار برادرش باشد. می‌گفت با او صحبت می‌کند و می‌خواست که ماجرا را به دیگر همسایه‌ها منتقل نکنیم اما  دو هفته دیگر دیدیم که خود دوربین را دزدیده و از جا کنده و برده است.

زن همسایه که خواهر سارق بود، باز هم شرمسار بود و عذرخواهی می‌کرد. شرایط بدی بود. می‌دانستیم که فرد سارق قبل از کرونا در مغازه ساندویچی پادویی می‌کرد و پولی به جیب می‌زد. اما حالا که به‌ دلیل شیوع کرونا بیکار شده بود، به هر چیزی چنگ می‌انداخت تا پولی برای خود دست و پا کند. تنها کاری که توانستیم انجام دهیم این بود که وسایل را به داخل هر واحد و به بالکن‌ها منتقل کنیم. حتی کفش‌ها را هم جلوی در نمی‌گذاشتیم. به قول معروف مالمان را سفت چسبیده بودیم تا همسایه را دزد نکنیم. همسایه‌ها از اینکه وسایلشان و بعد از آن دوربینشان دزدیده شده، حس می‌کردند نقره‌داغ شده‌اند. اما در همه این مدت سعی کردیم که کسی از اصل ماجرا خبردار نشود. با این حال تعدادی از آنها من را مسئول این اتفاق‌ها می‌دانستند که مدیر ساختمان بودم و با وجود نصب دوربین هم نتوانسته بودم دزد را پیدا کنم.

همسایه‌های دور از هم

رعنا علی‌مرادی ۴۳ساله

پسر من بیماری دیابت دارد و گاهی با افت ناگهانی قند روبه‌رو می‌شود. سال گذشته یک‌ بار نیمه‌شب دچار افت قند شد. من و پدرش هول شده بودیم و نمی‌دانستیم باید چه کنیم. من نیمه شب در خانه را باز کردم و فریاد می‌زدم و کمک می‌خواستم. با اینکه مطمئنم همه صدای ما را در ساختمان شنیده بودند، هیچ‌یک از واحدها حتی سرشان را از خانه بیرون نکردند تا ببینند مشکل چیست؟ تا اینکه اورژانس از راه رسید و پسرم را به بیمارستان منتقل کردند. این اتفاق درست در روزهایی افتاد که کرونا قربانیان زیادی می‌گرفت. به جز رفت‌وآمدهای ضروری هیچ رفت‌وآمدی در ساختمان نبود. مزاحمت همسایه‌ها برای همدیگر چندین برابر قبل شده بودو از سروصدا گرفته تا بلندشدن بوی شدید شوینده‌ها از هر واحد که نفس را بند می‌آورد. تمام این مدت سعی می‌کردیم دیگری را درک کنیم و مزاحمتی برای همسایه‌ها ایجاد نکنیم. اما وقتی آن اتفاق رخ داد، خیلی احساس تنهایی کردیم. گرچه نمی‌دانم که اگر من هم جای دیگر همسایه‌ها بودم واقعا چه می‌کردم؟ شاید فکر کرده بودند ما به کرونا مبتلا شده‌ایم و به همین دلیل نیاز به کمک داریم. البته بعدها این گلایه را به گوش همسایه دیوار به دیوارمان رساندم. هر چند چیزی نگفت و تنها سکوت کرد.

نزاع افزایش یافت؟

«وقتی درباره خشونت و نزاع صحبت می‌کنیم، باید بدانیم که درباره فقدانی صحبت می‌کنیم که در روابط اجتماعی وجود دارد. این فقدان ارتباط مناسبی است که به‌صورت خشونت ظاهر می‌شود.»  محمد زینالی، پژوهشگر اجتماعی، این را می‌گوید و به متکثربودن جامعه ایرانی اشاره می‌کند؛ اتفاقی که ارتباطات اجتماعی را تحت‌ تأثیر خود قرار می‌دهد و در شرایطی مثل شیوع پاندمی و قرنطینه شهرها، خودش را با اختلاف‌های متعدد نشان می‌دهد.

او می‌گوید: «شرایط اقتصادی و کرونایی باعث شده است که جای خالی جشن‌ها، مهمانی‌ها و ورزش‌های دسته‌جمعی که هیجانات را تخلیه و روابط را تعدیل می‌کند، محسوس باشد. در این شرایط است که صبوری خود را نشان می‌دهد نه اینکه مخصوص شرایط مطلوب اجتماعی باشد اما داشتن چنین شرایط فردی، مانند خویشتنداری و تأمل در روابط به‌ندرت در اعضای عادی جامعه ممکن است.»

این جامعه‌شناس می‌گوید: «هر نزاع و دعوایی یک رخداد است و خبر از قصه‌های درهم‌تنیده زندگی انسان‌ها می‌دهد و برای کاستن از این اتفاقات باید به کمک روانشناسان و تحلیلگران روابط اجتماعی از این قصه‌ها سر درآورد. در یک نگاه کلی کثرت این حوادث خبر می‌دهد که میزان تفاهم و الزامات اجتماعی در جامعه ما چندان کارساز نبوده و اتفاقات دیگری درون زندگی‌ها وجود دارد که نشان از حادبودن زمینه‌های اولیه، تغییرات و بحران‌ها یا حادبودن خود اتفاقات مورد نزاع دارد.»

بررسی میزان نزاع‌های رخ داده در کشور در سال ۹۸ تا ۱۴۰۰ نشان می‌دهد نزاع‌های منجر به جرح که در پزشکی قانونی ثبت شده در حال افزایش است. هر چند دلایل مختلفی برای این افزایش نزاع‌ها وجود دارد اما نمی‌توان از تأثیر کرونا بر این افزایش آمار غافل بود. طبق اعلام پزشکی قانونی این آمار در سال‌های ۱۳۹۸،  ۱۳۹۹ و ۱۴۰۰ به‌ترتیب ۵۷۴۹۶۱، ۵۸۵۳۷۴ و ۵۸۶۲۸۳ مورد در کشور بوده است.

 

آخرین اخبار