«مظلومانه و غمانگیز. ماندهایم که چه کنیم و درددلهای کهنه را به کجا ببریم. هرچند صباحی رفیقی نازنین از گنبد مینای زندگی پرواز میکند و ما را چشم به راه آسمان بهتزده و حیران تنها میگذارد. افسوس که نهپای رفتن داریم و نه توان ایستادن. طبیعت سرنوشت با افسونگری تمام عصایی به دستمان داده، لنگلنگان قدمی برمیداریم و در کوره راه زندگی دربهدر و سرگردان. به هرحال شریک و سهیم این مصیبت بزرگ هستیم و شرمنده که ماندهایم. کمکم تنهای تنها شدهایم و همه آنهایی که دوستشان داشتیم و داریم رفتند و هزار خاطره و یادبود برای ما باقی گذاشتند.
ما ماندهایم تا ادای احترام کنیم و جوابگوی مهر و صفای مردم خوب وطنمان باشیم. رفیق و همکار عزیز ما مثل دیگر دوستان مظلومانه و غمانگیز رفت. مردی که در کارش بسیار موفق بود. بازیگر و کارگردانی که به کارش عشق میورزید. کوشش و جدیت و تلاش سالهای نوجوانی و جوانی و فرو رفتن در قالبهای مختلف و نقشهای فراوان او را ساخته و پرداخته کرده بود. شانس و موقعیت در این پیروزیها نقشی نداشت و همه و همه حاصل زحمات خستگیناپذیرش بود که متأسفانه پایان ناخوشایندی داشت.
درگذشت او برای مردمی که عاشقانه دوستش داشتند بسیار غمانگیز و تأسفبار بود برای همکاران و یاران قدیمی او فاجعهای بسیار دردناک.
و این طبیعت سرنوشت است که بیرحمانه میتازد و فرصت و مهلتی نمیدهد. قبول میکنیم که ما هم در این فصل از زندگی آسیبپذیر و شکننده شدهایم و روزگار گوش شنوایی ندارد.
سخن کوتاه و راضی به رضای حق و شاکر خداوند بزرگ و سپاسگزار مردم خوب و دوستداشتنی هستم که ما را رها نکردهاند. هم دردی صمیمانهای دارم برای خانواده قادری با احترامی فراوان و تسلیت و سرسلامتی برای دوست و همکار و رفیق گرمابه و گلستان او سعید مطلبی که دنیایی از مهر و عاطفه و رفاقت است.
یادش گرامی باد.»