
در گزیده ای از سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم نیما نامداری آمده است: به زبان ساده، سپردهها را مردم عادی میآورند اما وامها و سودها را ثروتمندان میبرند. بیجهت نیست مردم کوچه و بازار از هر خبر و شایعهای که به فساد در بانکها اشاره دارد استقبال میکنند و دادگاههای اختلاس بانکی را با حرارت و کمی حس خنک شدن دل دنبال میکنند. چرا بانکداری چنین وضعیتی پیدا کرده؟ آیا میشود مردم و بانکها را با هم آشتی داد؟
بانکداری کلاسیک بهصورت طبیعی «بانکداری داراییمحور» است. یعنی بانکها به مشتریان بر اساس داراییشان سرویس میدهند. کسی که دارایی نقدی بیشتری را سپرده کند یا داراییهای مشهود نظیر ملک و ساختمان و ماشینآلات یا داراییهای مالی نظیر سهام و اوراق و مجوزهای انحصاری داشته باشد از بانکها سرویس بیشتری میگیرد. علت این وضعیت خیلی ساده است؛ بانک به مشتریانی سرویسهای اعتباری و تسهیلات میدهد که بتواند به آنها «اعتماد» کند و دارایی مشهود، اعتمادساز است. مثلا وقتی بانک در ازای وثیقه ملکی وام میدهد، طبیعی است که بخش مهمی از جامعه از دامنه شمول دریافت تسهیلات بانکی خارج میشوند. در نتیجه بانک به خانم خانهدار یا آقای بازنشستهای که ممکن است سالها مشتری بانک بوده حاضر نمیشود یک وام اندک بدهد، چون سپرده درشت یا وثیقه ملکی ندارد، اما ممکن است به جوانی که همین دیروز مشتری بانک شده و صاحب ملک است یا آورده نقدی درشتی دارد به راحتی وام کلان بدهد. این وضعیت غیرمنصفانه است، اما با منطق بانکداری داراییمحور قابل فهم است. ثروتمندان چون دارایی بیشتری دارند راحتتر اعتماد بانکها را جلب میکنند. یعنی مساله اعتماد است که بانکداری کلاسیک را در خدمت ثروتمندان درآورده است.
البته راهکارهای جایگزینی برای حل مشکل اعتماد وجود دارد، اما این راهکارها هم محدود و موقت هستند. مثلا ضمانت یک راهحل جایگزین برای اعتماد است، ولی در جوامع بزرگ امروزی که روابط محلی کمرنگ شده و افراد خودشان هم به یکدیگر اعتماد کمتری دارند پیدا کردن ضامن مورد پذیرش بانکها کار دشواری است. نهادهای مالی کوچک هم راهکارهای ابداعی دارند. مثلا در صندوقهای قرضالحسنه عموما طلا و جواهرات و قالی را بهعنوان وثیقه وامهای قرضالحسنه کوچک میپذیرند. هنوز هم به خصوص در استانهای شمالی کشور صندوقهای قدیمی این رویه را دنبال میکنند، اما چنین روشهایی هم قابلیت توسعه محدودی دارند و نمیتوانند در بانکهای بزرگ استفاده شوند.
علاوه بر موارد فوق که در همه دنیا بانکهای بزرگ را با مشکل مواجه کرده است سه علت خاص ایران هم باعث شده بانکهای ما حتی بیشتر از بقیه دنیا «دارایی محور» شوند. نخستین علت، تورم دورقمی مزمن در ایران است. وقتی نرخ تورم بالا است دسترسی به تسهیلات بانکی با نرخ سود کمتر از تورم یک مزیت فوقالعاده تلقی میشود. ثروتمندان چون دارایی بیشتری دارند تسهیلات بیشتری از بانکها میگیرند و داراییهای جدید خلق میکنند و در نهایت از تورم بهرهمند میشوند، اما طبقه متوسط و همینطور فقرا چون دارایی مشهود چندانی ندارند از منابع بانکی هم محروم میشوند و از تورم بیشتر لطمه میبینند. این وضعیت یک چرخه بسته فروکاهنده ایجاد کرده و شکاف غنی و فقیر را حتی بیشتر هم میکند. دومین علت، بانکداری دولتی است. اغلب بانکهای ایرانی مستقیم یا غیرمستقیم به منابع عمومی وصل هستند و به همین دلیل منطق حاکم بر اداره آنها منطق دولتی است یعنی حداقل ریسکپذیری و نوآوری و حداکثر محافظهکاری و سیاستپیشگی! چنین بانکهایی ترجیح میدهند فقط با مشتریان دانه درشت کار کنند یا مشتریانی که متکی به قدرت سیاسی هستند. فساد و بیلیاقتی در انتصاب مدیران دولتی را هم اگر به داستان اضافه کنیم موضوع ملموستر میشود.