سه‌شنبه ۰۱ آبان ۱۴۰۳ - 2024 October 22 - ۱۷ ربیع الثانی ۱۴۴۶
برچسب ها
# اقتصاد
۰۵ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۴

برای رسول ، برای امیر ، برای علی و برای آنها که فوتبال دوست دارند

این برداشتی آزاد است از 3 شخصیت مهم هفته اول لیگ سیزدهم .
کد خبر: ۲۹۶۵۲

فرهاد عشوندی: هفته اول لیگ آمد و تمام شد . لیگی که این بار به نظر می رسد پر تلاطم از سال های قبلش باشد. لیگی که بازیکنان باید برای رسیدن به پیراهن تیم ملی در آن از جان مایه بگذارند و البته مربیان هم پا پس نمی کشند. هفته اول سوژه های بسیاری داشت اما از میان شان این سه برای نوشتن ، حرف های در دل مانده بیشتری داشتند:

1. پیرمردی از جنس موسفید کرده های فوتبال در خاطراتش از پسری 14 ساله می گفت که پارس خودرو در اوایل دهه 70 برای بازی اش در تیم جوانان ، بلیت هواپیمایش را می گرفت. او می آمد یکتنه کار تیم را در می آورد و بر می گشت به شهرش تا برای تراکتور بازی کند. این پسر که رسول نام داشت تا هامبورگ هم پیش رفت اما مزاج تند و سر ناسازگارش نگذاشت آنی باشد که حقش بود. او بعد از دو سه سالی بی خبری حالا دوباره سری بین سرها دارد. او حالا مربی - بازیکن است و تیمی ساخته قابل ستایش. تیمی پر از جوانان آینده دار که امید دارند سرنوشت فوتبال شان مثل مربی شان زودگذر نباشد . رسول اما در اولین تجربه مربیگری لیگ برتری اش درسی بزرگ آموخت. او به زمین رفت و یکی شد مثل بچه های تیمش. رفت و کنترلش را از دست داد و شروع کرد به غر  غر. او رفت و دیگر نبود آن جوان با وقار کنار نیمکت. دوباره شد همان رسول شر و شور توی زمین و حاصلش شد از دست رفتن 3 امتیاز کامل بازی با استقلال. نتیجه ای که شاید آبی های تبریزی سزاوارش نبودند. رسول جوان اما بازی را به خودش باخت وقتی خواست یکی باشد مثل گلن هادل ، رود گولیت ، جان فرانکو زولا و یا حتی علی دایی. آنها که هم بازی می کردند و هم مربی بودند اما تجربه این کار برای او و این تیم جوان ، گران تمام شد. رسول بعد از بازی گلایه داشت از تماس هایی که روند ذهنی بازیکنش را به هم زده اما شاید او باید باری دیگر فیلم بازی تیمش را ببیند ، فیلم لحظه ای که دستور تعویض هافبک جوانش با یار پرویی را از درون زمین داد ، لحظه ای که چه راحت برتری میانه زمین را از دست داد. حیف از این خطیبی با استعداد که می تواند خیلی بهتر از این ها باشد.

 

2. کارش را بلد است. حالا هرچه دوست دارید اسمش را بگذارید. او مرد پیروز است . مهم نیست دیگران چه می گویند کارش را می کند و سفت سر جایش می ایستد. اسمش را  امیر گذاشته اند و دوست داشتند که امیری کند. از همان روزهای نوجوانی که هم بازی هایش در میدان راه آهن می گویند بعد از تمرین با خطی های ولیعصر تیغی می زده سر اینکه از فاصله ای دور توپ را بین دیوار و پیت روغن جا کند و هر روز دست پر به خانه می رفته تا همین حالا. او امیر قلعه نویی است که کارش را می کند ، بی توجه به اینکه مدام به پر و پایش می پیچند . می گوید خدا با من است وگل های دیرهنگام  تیمش در سخت ترین شرایط مهری است برای تائید این گفته او و دوستانش. حالا هی به پایش بپیچند ، او کار خودش را می کند. به اطرافیانش بند می کنند و او آنها را جلوی فلش دوربین عکاسان ،به دیدار رئیس مجمع تشخیص مصلحت نام می برد و قدرتش را به رخ می کشد. او امیر است ، امیری که اگرچه سنتی اش می خوانند  ، امسال موظف شده به پایان قصه تکراری ناکامی فوتبال ایران در لیگ قهرمانان آسیا. حسرتی که بر دلش ماند در روز جدایی از سپاهان. سپاهانی که آن سال بی شک در قواره قهرمانی آسیا بود. این بار اما با استقلال همان حوالی ایستاده و 3 پله دارد تا کاپ قهرمانی آسیا. او با آن چهره همیشه ناراضی آیا این موفقیت را بدست می آورد و از فاصله ای دور توپ شانس استقلال را بین دیوار بلند و پیت روغن می اندازد تا دیگر هیچ بنی بشری جسارت نکند سنتی اش بنامد یا از اطرافیانش بنالد یا...؟ او امیر است. امیری که بی توجه به انتقاد ها تا لحظه آخر می جنگد. اگرچه زبانش تلخ است و همیشه ناراضی. امیر اما بچه کوچه های تلاش است. آدم رسیدن به همه خواسته ها ،حالا هر طور که شده و به هر قیمتی.


3. به ته خط رسیده؟ پسرک از روز اول با همه فرق داشت. از همان روزی که در سالن دانشکده مدیریت هی لایی می انداخت به یکی از ستاره های تیم ملی فوتبال و به تمسخرش گرفته بود تا کشیده ای زیر گوشش بخوابد. نه اصلا از روزی که ساکش را انداخت روی دوشش و رفت به ایویچ گفت من آمدم تیم ملی ! او یکی بود منحصر به فرد. از هردری وارد شوی او قصه ای دارد. قصه دعواهای بی پایان ، قصه طغیان ، قصه ای سراسر هیجان. او اما به ته خط رسیده انگار ،یکسال قبل از موعد پایان . علی کریمی ، اوست که پرسپولیسی ها برای دریبل هایش دوستش داشتند و دارند. استقلالی ها برای اخلاق خاص و استواری بر کلامش و غیر فوتبالی ها برای کارهای خارج از زمین فوتبالش . کریمی اعصاب ندارد. زیر بار حرف مربی نمی رود، سال هاست رنگ موفقیت را ندیده اما دلش صاف است مثل دریا.  مهدوی کیا می گوید :« علی احساسی است. دلش مثل دریاست. حال روز مرا که دید ، جوگیر شد و پشت پا زد به همه چیز. او نباید خداحافظی می کرد و خداراشکر که این کار را نکرد!» علی اما دیگر آن علی همیشگی نیست. شاید باید باور کند ته خط نزدیک است. اگرچه او حق دارد تلاش کند برای رسیدن به جام جهانی در آخرین سال فوتبالش. او شاید امسال آن کریمی 10 سال قبل نباشد اما برای همه علی کریمی است. برای من برای تو ، برای مادر سهراب و برای همه ما مردم ایران.