به گزارش ایسنا، روزنامه جوان در ادامه نوشت: واقعاً آنقدر که ما از مردم و دوستان و جامعه خود میترسیم از خدا هم میترسیم؟
البته ترس نه به معنای ترس. بیشتر نگران آبرو، وجهه و شخصیت خودمان هستیم. آنقدر که ظاهرمان با باطنمان متفاوت است. آنقدر که هیچ وقت کارهایی را که در خلوت میکنیم، در جامعه انجام نمیدهیم. فکرها و آرزوهایمان را بلند بلند نمیگوییم چون آبرویمان میرود اگر مردم بفهمند چه فکرهای پلیدی در سر داریم.
یاد داستان زهره مسکنی در کتاب «دوشنبههای داستان» میافتم. پسربچه موبور نقاشی که ظرف هفت ثانیه از چشمهای بچهها، خواستهشان را میفهمید و نقاشی میکرد و آن را از داخل بوم در میآورد و میداد دستشان؛ آرزوهایی مثل عروسک، توپ و کیف.
اما بزرگترها هرچند دوست داشتند آرزوهایشان را به دست بیاورند اما خجالت میکشیدند. « بزرگترها اما خیلی بیشتر از هر شب به آرزوهایشان فکر کردند و تقریباً هیچکدام نخوابیدند تا صبح. بعضیها فکر کردند فردا یواشکی بروند سراغ نقاش تا زل بزند توی چشمهایشان. اما آرزوی بیشترشان یا آنقدر بزرگ بود که توی بوم نقاشی پسرک جا نمیشد یا آنقدر ناجور بود که آبرویشان میرفت اگر پسر نقاش جلوی دیگران خیره میشد به چشمهایشان.
بعضیها تصمیم گرفتند نقاش را به زور هم که شده بیاورند توی خانهای، پستویی، جایی. خیلیها هم فکر کردند بهتر است اصلاً سر راه پسرک سبز نشوند که مبادا نگاهشان کند و برود سر بوم نقاشی. دستدرازی به مال و ناموس مردم و خوردن حق دیگران چیزهایی است که در خلوت به راحتی انجام میدهیم و جلوی دیگران برای موجه نشان دادن خودمان نه (انجام میدهیم). چیزهایی که در محضر خدا جایز است و در جلوی دوربین مدار بسته نه.