«کلاه پهلوی» یک فرصت چشمگیر در روزهایی تلقی میشد که نقدهای فراوانی به سطح کیفی مجموعه آثار تولیدی صداوسیما در حوزه فیلم و سریال وارد بود؛ اما این سریال نه چندان خوشساخت با حجم انبوهی از نقدهای جدی ـ از محتوایی تا فنی ـ همراه شد و هرچند کارگردان این مجموعه، منتقدان را به صبر فراخواند، این صبر نیز کارساز نشد و هرچه از این مجموعه، بخشهای بیشتری به نمایش درمیآید، این احساس بیش از پیش تقویت میشود که به تلویزیون کلاهی فروخت که مفت نیز گران است و میتواند یک عقبگرد جدی در کارنامه تلویزیونیِ سازنده این سریال به شمار رود.
به گزارش «تابناک»؛ متصور شوید کلاهی با مشخصات خاصی را به یک فروشگاه خوش سابقه سفارش میدهید و مبلغی را نیز پیشاپیش بابت تولید کلاه مدنظرتان پرداخت میکنید، ولی در پایان آنچه تحویل میگیرید، در سطح کیفی مدنظرتان حین سفارش نبوده باشد. با این حساب، شاید پس از دریافت کلاه نهایی و مطلوبِ نظر واقع نشدن سفارشتان، تنها بتوان از پرداخت وجوه بعدی خودداری کرد و اصل پرداختهای اولیه عملاً از کف رفته است؛ چیزی که برای کلاه پهلوی رخ داد و کالای خروجی، به رغم برخورداری از رده بندی الف ویژه و طبیعتاً مخارجی در سطح این ردهبندی، کیفیت قابل قبولی نداشت.
بنا بر این گزارش، سیدضیاءالدین دری که با سریال نسبتاً خوشساخت و البته با مختصر تحریفات تاریخیِ «کیف انگلیسی»، اعتبار ویژهای نزد مخاطب یافته بود، این بار با لشکری از ستارهها به سراغ مضامینی تاریخی نزدیک به اثر پیشینش رفت و بخشی دیگر از تاریخ معاصر کشورمان را در دوره پهلوی اول به تصویر کشید؛ اما آنچه از این مجموعه داستانی پرخرج به نمایش درآمد، نه به لحاظ محتوایی و مضمونی قابل هضم بود و نه به لحاظ شکلی و فنی در سطح تولیدات ممتاز سالهای اخیر صداوسیما بود. این مجموعه کمترین انتظارات افکار عمومی را نیز در مقطعی که رسانه ملی به شدت نیازمند یک سریال سطح بالا بود، برآورده نکرد و مخاطبان تلویزیون که با کیف انگلیسی، انتظاراتشان از دری افزایش یافته بود، با دیدن همان چند بخش نخست ناامید شدند.
آقای کارگردان اما منتقدان این سریال را که از همه جانب بودند، به صبر فراخواند و وعده داد سریال هر چه پیش رود، از کیفیت بالاتری برخوردار شود؛ وعدهای که به ثمر ننشست و ماجرای کشف حجاب و وقایعی که بر مردم آن دوران گذشت که آنچنان نیز کهنه نیست که بتوان به دلخواه به تصویرش کشید، ضعف داستانی و رویکرد سیاه و سفیدش را حفظ کرد و بر خلاف «کیف انگلیسی» که رویکرد میانهای در پیش گرفته بود، ملودرام تازه دری، انگار یک اثر کاملاً سفارشی بدون در نظر گرفتن حداقل شعور مخاطب است و برگهای تازهای به تاریخ معاصر پس از ۱۳۰۰ افزوده است!
در این باره باید گفت، نویسنده و کارگردان که هر دو یک نفرند؛ بنابراین، راه گریزی برای نقدها نمیماند، حتی در نگارش سناریو و پیادهسازیاش به شدت شعاری کار کرده تا هرچه اثر پیشینش به دل مینشست، این سریال برای یک ربع نیز از سوی مخاطب تحمل کردنی نباشد و مورخان شهیر ایرانی به طور خاص با دیدن هر سکانس از سریال به خشم آیند.
سریال با این پیش فرض نوشته شده که همه مسئولان در دوران پهلوی عامل بیگانه بودهاند و کوچکترین تصمیمی در ایران نیز از سوی انگلیس گرفته میشده و مسئولان همگی بیاختیار و دستبسته نیز بودهاند؛ حال آن که شاید در برخی تصمیمات اصلی دوره رضا پهلوی، نقش انگلیس قابل مشاهده تاریخی باشد، ولی نسبت دادن کوچکترین حرکت به مستشاران انگلیسی به شدت شعاری و نه تنها خلاف تاریخ که خلاف منطق است.
پیش فرض دیگری که به ظاهر یکی از محورهای نوشتاری سریال باید به شمار میرفته و کلاه پهلوی را از نظر انداخته، تریاکی خواندن همه کارگزاران آن دوران است که در واقع نویسنده و کارگردان میخواهد با تکیه بر این مسأله، مهمترین عامل بیکفایتی مسئولان وقت تا سر حد یک دهدار را همین تریاکی بودنشان بداند که باعث شده عنان همه امور به دست بریتانیانیها باشد و اصرار عجیبی هست که همه مسئولان معتاد و پامنقلی خوانده شوند.
از سوی دیگر، به شدت تلاش میشود در هر محفل و مهمانی که این سریال به عنوان نماد تجددخواهی رضاخوانی روایت میکند، مشروبات الکلی سرو شود و البته این موضوع با سکوت حمله کنندگان به فیلم «من مادر هستم» همراه شده و تناقضی را رقم زد. به هر حال، جدای بحث تاریخی که چنین سیاه و سفیدبینی دروغ آشکار تاریخی است، اگر شرابخواری بد است که تلویزیون دهها برابر سینما مخاطب دارد؛ بنابراین، چرا فریادی در نقد این تکرار موضوع تریاک کشی و نمایش شراب خواری مطرح نمیشود؟!
در حرکتی عجیبتر، در این سریال برای پر رنگ کردن نقش فراماسونری در معادلات دوره پهلوی، برخی نمادها به فیلم افزوده شده که اصولاً اثری از آنها در کل تاریخ ایران دیده نمیشود؛ برای نمونه، میتوان به رونمایی از چند میدان ساخته شده به دست انگلیسیها در طرح اشاره کرد که یکی از این میدانگاهها، نماد ابلیسک است و جالب آن که انگلیسیها این نماد را هم نه در یک شهر بزرگ که در شهری کوچک ساختهاند و به دورش مشابه کعبه میگردند!
این رویکرد بسیار عجیب است، ولی گویا دری به خوبی دریافته در یک دهه اخیر، جریانات همه چیز فراماسون بین رشد چشمگیری یافتهاند و برای جذب آنها حتی از چسباندن چند برگ به صفحات دفتر تاریخ معاصر ایران نیز ابایی نداشته و به جای نقد مضمون اصلی این سریال که مشابه نامش قرار بوده، پیرامون واقعه کشف حجاب باشد، نکاتی بیربط با تاریخ و سفارشی را در خود جای داده که هر شخص با اندک آگاهی نسبت به تاریخ معاصر با دیدنش با تاریخ جدیدی از ایران روبهرو میشود.
این سریال به نوعی دستکم بخشی از مردم ۱۳۲۰ را نیز نواخته است و از آن تصویر مردمی را به نمایش گذاشته که به شدت چشمچران هستند و با لباسهای شیکی که ایرانیها را شبیه بورژوازیهای یک قرن پیش فرانسه نشان داده، در پی زنبازی بوده و غافل از رویدادهای پیرامونشان هستند و به واقع این گونه نیست که صرفاً انگلیسیها یا مستشاران غربیشان یا حتی مسئولان وابسته ایرانی، مورد نقد قرار گیرند، بلکه اصولاً یک نقطه سفید تاریخی در آن مقطع گذارده نشده و تنها چند خانواده که لابد قرار است نقش ابرقهرمان را بازی کنند، در این جامعه نشانه پاکی و سلامتند و دیگر یا در حال در جای زدن هستند، یا عامل بیگانهاند یا همچون خان به تصویر کشیده شده در این سریال، نماد توحش بوده و زنانشان را شبانه روز با شلاق سیاه میکردند.
از آن سو مشخص نیست، در حالی که اصرار صرفاً بر کوبیدن انگلیس است، چه پافشاری بر این حجم پررنگسازی آموزش زبان فرانسوی است؟ آیا دری آنقدر نیز مطالعه تاریخی نداشته که چنین سیستم آموزشی در آن دوران نبوده و گسترش زبان فرانسه در مقطعی از تاریخ قاجار و پس از آن، عمدتاً به واسطه فرستادن گروههای متعددی از دانشجویان به فرانسه برای تحصیل بوده و آیا حتی چنین بدیهیات تاریخی نیز در سناریو نمیبایست مورد توجه قرار میگرفت؟ این که در آن دوران، هنوز خودروی جیپ در ایران نبوده و خودروهای بسیار قدیمیتری در خیابانها دیده میشده و یا آن که زنان پوشیهزده آن دوران با پوشیه بالا داده شده در خیابان راه نمیرفتند تا اصل موضوع پوشیهشان به یک کمدی در این سریال تبدیل شود؛ مگر تا چه میزان درک و آگاهی تاریخی نیاز داشت؟!
اگر از آغاز قرار بود سریال با تحریفات تاریخی ساخته یا برخی واقعیات اگزجره نشان داده شود، دستکم میشد درباره انتخاب آکسسوار و جزییات صحنه با مورخین و نیز درباره نوع آرایش، پوشش و مواردی از این دست با کارشناسان تاریخی مشورت کرد و یا به سراغ مستندات انبوه تاریخی باقی مانده در مراکز اسناد تاریخی کشور رفت و دستکم تصاویر تاریخی را با دقتی در حد هزینه میلیاردی تخصیص یافته به این سریال مرور کردند، چرا که توجه بیش از این به همین جزییات یا برگزیدن یک موسیقی قویتر ـ شبیه موسیقی کیف انگلیسی ـ میتوانست بسیاری از ضعفهای «کلاه پهلوی» را در مسیر این اثر تماماً شعاری ـ که میخواهد سخنش را به روترین شکل ممکن به مخاطب بگوید ـ مرتفع سازد؛ اما در این سطح نیز توجه نشد.
اما در فیلمبرداری نیز کلاه پهلوی نتواسته دارای یک فلسفه مناسب باشد؛ آنجایی که باید دوربین کارکرد ثابتی داشته باشد، بیش از اندازه متحرک است و در موقعیت معکوس نیز در بسیاری از اوقات، رویهای برعکس در پیش گرفته شده و چشم بیننده در بسیاری از صحنهها خسته میشود و این شاید به همان دلیلی بود که اشاره شد: عقل کل بودن و خدایی یک کارگردان در پروژهای عظیم و با هزینهای بسیار که بنا بر ادعای کارگردانش، جزو کم هزینهترین پروژههای تلویزیون در سطح هزینهای و کیفی «الف ویژه» است.
«کلاه پهلوی» یک نمود کامل برای بیان این مسأله است که اگر برای چنین پروژههایی، مشاورین و همچنین ناظرین مسلط تاریخی گذاشته نشود و بر محمل عوامگرایی اثری ساخته شود، هر آنچه هزینه شده بر باد میرود و تنها کنداتور پر میشود؛ رخدادی که به نیکی میتوان آن را دید.