روزنامه «قانون» نوشت: 14 خردادماه 1395 بود که یک خبر ناگوار همه دنیا را
بهت زده کرد؛ محمد علی (کلی) که در روزهای آخر حیاتش دچار بیماری پارکینسون
شده بود، درگذشت، تا فضای مجازی پر از تصاویر حضور او در ایران شود.
پس
از کش و قوسهای فراوان در نهایت تب عکسهای کلی در تهران خوابید ولی
اظهارنظری دست به دست شد که بسیار جالب بود. ظاهرا محمود اسلامیان،
مدیرعامل صندوق بازنشستگی کشوری در گفتوگویی درباره حضور کلی در ایران
خاطره عجیبی را از آن روزها نقل کرده است: «شب دوم صمیمیت زیادی برقرار شده
بود. ایشان به خاطر قدردانی از میزبانان کار عجیبی انجام داد که هنوز
برایم غیرقابل باور است. از دوستانی که در این صحنه بودند علیرضا رحیمی،
مدیرکل تربیت بدنی وقت و اکبر ترکان، رییس هیات فوتبال را به یاد دارم.
محمد علی از راه پله هتل بالا رفته و در پاگرد مذکور دستهایش را به طرفین
باز کرد و تمرکز فوقالعادهای انجام داد. به خاطر دارم رگهای صورت و گردن
او برافروخته شد، ناگهان حدود 3 سانتیمتر تمامقد از روی زمین در هوا
معلق قرار گرفت. همه حاضرین در صحنه شوکه شده بودند. احساس میکردم فشار
زیادی به او وارد شده است».
همه این صحبت ها و واکنشها باعث شد تا
سراغ احمد ناطق نوری، رییس همیشگی فدراسیون بوکس کشورمان برویم و از آن
روزها بپرسیم. ناطق نوری با خوشرویی درخواست ما را برای گفتوگو قبول کرد و
از آن روزها گفت.
- قبل از آنکه سوال اصلی مان را بپرسیم میخواهیم از شرایط ملی پوشان قبل از المپیک بگویید.
برای
المپیک یک سهمیه گرفتیم و دو سهمیه دیگر هم می توانیم بگیریم، بازیکنان
بیست و پنجم به مسابقات انتخابی اعزام می شوند تا دو سهمیه دیگر را هم
بگیریم.
- شانس کسب مدال داریم؟
مدال؟ اول باید ببینیم میتوانیم سهمیه بگیریم یا خیر.
- جایی گفته بودید اگر 4 سهمیه نگیریم کنارهگیری میکنم.
نگفتم چهارتا، گفتم اگر سه سهمیه دیگر نگیریم، ول میکنم و میروم.
- به بحث اصلی برگردیم. از نخستین برخوردهای محمد علی وقتی به ایران آمد بگویید.
عالی
بود، عاشق ایران شده بود، او مسلمان بود و وقتی به ایران آمد خیلی موثر
بود، ایشان برای آنکه کاری برای ایران کند به عراق رفت و یک عده از اسرای
ایرانی را هم آزاد کرد. آنجا به صدام گفته بود که دو کشور اسلامی نباید با
هم بجنگند.
آدمی بود که به شدت به عقایدش پایبند بود، یک پیشنماز
با خودش آورده بود و هیچ وقت اجازه نمی داد یک ساعت از اذان بگذرد و سریع
نمازش را اول وقت می خواند. آن موقع محرم بود، همین جا آمد و سینه زد، یک
سفر هم به مشهد داشت و قرار بود برود خدمت مرحوم طبسی که شیعه شود. آنجا
نمی دانم چه اتفاقی افتاد كه مریض شدند و محمدعلی موفق نشد ولی زیارت
هایش را انجام داد و به رشت رفت تا مرحوم احسان بخش، نماینده ولی فقیه را
ملاقات کند.
او اطلاعات خوبی درباره کلی داشت و حتی می دانست ضربه
او چند کیلو است. در رشت نزد مرحوم احسانبخش رفت و او گفته بود: من شما را
خیلی خوب میشناسم، ضربه دست شما 120 کیلو را پایین میبرد. کلی هم خیلی
خوشحال شده بود که یک روحانی اینقدر از ورزش اطلاعات دارد. در مراسم
عزادارای شرکت کرد،خیلی انسان اخلاق مدار و مهربانی بود. هر بچه ای می دید
نوازش می کرد. یک بار با هم رفتیم جمشیدیه و هر بچهای را میدید کنار
میکشید و بغل میکرد.
من او را از کودکی میشناختم، خیلی ورزشکار
متفکری بود. یک بار به فریزر به خاطر ضربه از شکم باخته بود، یکسال تمرین
کرد و سال بعد با او مسابقه داد. 8 راند شکمش را آزاد گذاشت، شکمش سنگ شده
بود، حریف خسته شد و بعد از راند 8 تازه شروع به رقص پا کرد. آنقدر فریزر
را زده بود که او در راند آخر نتوانست بازی کند و گفت دیگر نمیتوانم بازی
کنم چون نمیبینم. از مربیاش پرسیدند شما برای کلی چه کار کردید که توانست
فریزر را مغلوب کند؟ گفت خودش همهچیز را برنامهریزی کرد و من کاری
نداشتم.
- چرا نمیتوانست ببیند؟
آنقدر به صورتش ضربه خوده بود که زیر چشمهایش ورم کرده بود و نمی دید.
- خیلی روی باهوش بودن او تاکید دارید، مورد خاصی دیده بودید؟
مردم
ایران خیلی به او علاقه داشتند، خیلی باهوش بود، روز اولی که به ایران آمد
در هتل استقلال اقامت داشت، فردای آن روز گرمکن پوشید و به خیابان رفت تا
بدود. تنهایی آمد در خیابان ولیعصر و دوید، به خیابان چمران رفت و تا هتل
آمد. خیلی بعید است که یک غریبه اینقدر سریع آدرس را یاد بگیرد.
- کسی کلی را نشناخت؟
در خیابان ولیعصر مردم او را میشناختند و دو دل بودند، نمیدانستند او کلی است یا خیر.
- یک مسابقه هم در تهران و در مقابل بوکسوری به نام کاظمی برگزار کرد.
مسابقه
نبود، ما گفتیم لخت شود و یک بازی کند. کاظمی (حریفش) هم فقط دفاع میکرد
که مشت نخورد. چه کسی میتوانست مقابل کلی بایستد؟ او سه بار قهرمان المپیک
شده بود. یک بار هم رفتیم شهریار و قرار شد کلی را ببریم به یک مراسمی،
تدارک خوبی چیده شد. خانمهایی که آنجا بودند همه چادر مشکی داشتند، تا کلی
وارد شد بلند شدند و او هم به فارسی گفت: خیلی خوب، خیلی قشنگ. فارسی را
خوب یاد گرفته بود. به من گفت سه تا از این چادرها برای همسر و فرزندانم
میخواهم، ما هم گرفتیم و به او دادیم. یک بار هم به هتلی رفته بودیم که
شام بخوریم. یکی داشت تار می زد، رفت تار را از او گرفت و زد.
- بلد بود بنوازد؟
بله، خوب هم مینواخت. عجیب بود. آدم باهوشی بود، قلیان هم میکشیدند، آمد یک کام قلیان کشید و گفت این دیگر چیست؟
- خیلی عجیب است که شخص دیکتاتوری مثل صدام به خواستههای کلی احترام میگذارد.
بار
دومی که آمد، رفت با صدام صحبت کرد که اسرای ما را آزاد کند. خیلی مشهور و
قابل احترام بود و باعث شد جمعی از اسیران ما آزاد شوند. شخصی که تمام
المپیک ها دعوت می شود قطعا آنقدر اعتبار دارد كه کسی نتواند حرفش را زمین
بیندازد.
- در نهایت اما پارکینسون او را از پا انداخت.
با
پارکینسون 20 سال جنگید، معمولا کسی که پارکینسون می گیرد دو، سه سال بیشتر
دوام نمیآورد ولی او در نهایت بعد از 20 سال فوت کرد. ما هم می خواستیم
برای او مجلس بگیریم ولی نتوانستیم چون شرایط مهیا نبود، یعنی جایی نبود که
بتوانیم از هوادارانش پذیرایی کنیم، در فضای باز هم نمی شد مجلس را برگزار
کرد، به همین دلیل چند حجله و بنر زدیم و تسلیت گفتیم.
- موضوعی هم که این روزها دست به دست میشود این است که او یک بار به جاذبه زمین غلبه کرده است.
او
زرنگ بود، جوری میایستاد که همه فکر میکردند روی هواست، کارهایی میکرد
که همه اینگونه فکر میکردند ولی همه اینها از باهوشی اوست. کلا آدم ضد
جنگی بود. روزنامه کیهان دعوتش كرد و با او مصاحبه کرد. آن موقع جنگ بوسنی و
هرزه گوین هم بود، پرسیدند نظرت راجع به جنگ چیست؟ یک عکس امام (س) آنجا
بود، به عکس اشاره کرد و گفت نظر من و نظر
امام (س) یکی است. گفت آن ها کشور اسلامی هستند و جنگ شان با هم صحیح نیست.
- این اواخر چرا به ایران نیامد؟
حضور
او در ایران خیلی هزینه داشت، بودجه ما آنقدری نبود که بتوانیم دوباره او
را به ایران بیاوریم، ماشین و اسکورت لازم بود، بالاخره آدم معروفی بود و
باید از او کاملا پذیرایی میکردیم.
- اولین باری که آمد، استقبالتان مناسب شأن او بود؟
آن موقع برایش بنز گرفتیم و اسکورت گذاشتیم، کلی هزینه کردیم و پذیرایی خوبی از او کردیم چون آدم کوچکی نبود.
- یادتان هست که هزینهها را از کجا تامین کردید؟
از
برخی کمک گرفتیم که هزینه ها را تامین کنند، پولی نگرفتیم ولی مثلا یکی را
فرستادیم که ماشین بگیرد، هتل نصف قیمت حساب کرد و همه این ها باعث شد که
پذیرایی خوبی از او داشته باشیم.
- میگفتند همسر چهارمش در اواخر عمرش خانواده او را طرد کرده بود.
من
چیزی درباره همسر چهارمش نشنیدهام، خیلی به خانوادهاش علاقه داشت و از
ایران هم چادر برای آنها گرفت، دخترش هم همانطور که میدانید قهرمان
دنیاست.
- شاید یکی از برنامههای خوب این باشد که خانواده کلی را به ایران بیاوریم.
باید
بررسی شود، به هر حال هزینه دارد، الان دنبال آدرسشان هستیم که پیام تسلیت
به آن ها بدهیم. این نرمافزارهای شبکههای اجتماعی قابل استناد نیستند و
شاید پیامهایمان را نخوانند.
- چه کسی آن روزها از او دعوت کرده بود که به ایران بیاید؟
آن
روزها خیلی سخت نبود، ایشان شیکاگو زندگی میکرد و خودش تمایل داشت به
ایران بیاید. آدم صلحطلبی هم بود، ایشان چند سال در زندان بود و به این
واسطه خیلی محبوب شد. برای همین صلحطلبیاش تمایل داشت به ایران هم بیاید.
به وسیله کاردارمان از او دعوت کردیم و آنها هم هماهنگ کردند که به ایران
بیاید. دفعه دوم هم خودش بلد بود چه کار کند، آمد و رفت با صدام صحبت کرد.
- ویژگی بارزی که از او دیدید چه بود؟
هرچه
از او دیدم به یادم مانده است، خیلی انسان عاطفی و خوبی بود، اصلا قیافه
نمیگرفت و مثل برخی نبود که خودش را گم کند. به من میگفت رییس (میخندد).
- خاطره جالبی از او دارید؟
آن
موقعی که بازی میکرد ما کوچک بودیم، تا سحر مینشستیم كه بازیهای کلی را
تماشا کنیم. هیچ ضعفی نداشت، این بازیها همه برای ما خاطره بود.
قهوهخانهها هم نصف شب مغازهها را باز میکردند تا مردم بیایند و
بازیهای او را تماشا کنند.