به گزارش ایران اکونومیست، روزنامه اعتماد نوشت: «در رمان ژان کریستف، از زبان یکی از شخصیتها میگوید «مدتهاست که از جنگ میترسم. از دوران کودکی جنگ کابوسی بود که فکر و خیالم را زهرآلود میکرد.» حرف، حرف خود رومان رولان بود. در همین رمان، پرسش مهم دیگری را هم پیش میکشید. اینکه «چگونه میتوانم با کسی دشمن باشم که کینهای از او در دل ندارم؟» اوت ۱۹۱۴ در چنین روزهایی در دفتر خاطراتش نوشت: «رنج میبرم و عذاب میکشم. دلم میخواهد بمیرم و شاهد چنین روزهایی نباشم و مجبور نباشم در میان چنین انسانهای مجنونصفتی زندگی کنم که حاصل تمدن خود را از بین میبرند. این جنگ، بزرگترین فاجعه تاریخ بشر است. ما به برادری انسانهای روی زمین میاندیشیم و حالا به چشم خود میبینیم که همه آرزوها و امیدهای ما بر باد میرود.»
از جنگ اول جهانی صحبت میکرد؛ از آن جنونی که اروپا را فراگرفت و بعد به قارههای دیگر هم کشیده شد. او از جنگ و سوءاستفاده از شعارهایی مثل عمل به وظیفه ملی متنفر بود و میدید آنچه از آن نفرت دارد در عمل اتفاق افتاده است. «یک ملت بزرگ جز برای حفظ مرزهایش نیازی به دفاع ندارد. چنین ملتی را باید به صحنه عقل و دوراندیشی بازآورد و تصورات باطلی را که باعث برافروختن جنگ میشود باید از بین برد و هر کس باید در این هنگام در جایگاه خود قرار گیرد. سرباز برای جنگیدن به جبهه برود و اندیشمندان در صحنه تفکر مبارزه کنند و راهی برای صلح و آشتی بجویند.»
اما کسی قصد صلح و آشتی نداشت و زمانه، زمانه چنین چیزهایی نبود. رولان آن زمان در سوییس اقامت داشت. در جای دیگری از همان دفتر خاطراتش نوشت: «احساس میکنم استخوانهایم در میان پنجههای هلاکتبار رنج و عذاب شکسته میشود و به زحمت نفس میکشم. این جنگ باعث ویرانشدن و درهمشکستن فرانسه خواهد شد. دوستان و آشنایان من در فرانسه یا کشته خواهند شد یا زخمی و معلول. این جنگ میلیونها انسان بدبخت و بینوا را نابود خواهد کرد. این جامعه بشری دیوانهصفت، گرانبهاترین گنجینههایش را با دست خود از بین خواهد برد و افتخارات خود را بر باد خواهد داد. نوابغ و دانشمندانش در آتش جنگ خواهند سوخت و دیگر کسی باقی نخواهد ماند که جامعه را به سوی ترقی و تعالی ببرد. زیرا همه دلاوریها و قهرمانی ملتها در پیشگاه این بت وحشتآفرین نثار خواهد شد و جز پشیمانی و عذاب چیزی برای ملتها نخواهد ماند. دلم میخواهد همین حالا به خواب بروم و دیگر از خواب بیدار نشوم و چشم به چنین دنیایی نگشایم.»
اما زنده ماند و پایان نخستین جنگ جهانی را - که آن زمان آن را جنگ بزرگ مینامیدند - به چشم دید. در تمام طول جنگ، با تنها سلاحی که در دست داشت، از زشتیهای آن نوشت و در دنیایی که در آن آتش ناسیونالیسم و نظامیگری شعله میکشیدند، از صلح و همزیستی و کنارگذاشتن سلاح گفت. بدیهی بود که کسی صدایش را نشنود و اعتنایی به نوشتههای او نکند. از رهبران و مردان قدرت گرفته تا بسیاری از مردم عادی به نوشتههای رولان اعتنا نمیکردند و بیشترشان این نویسنده پنجاهساله مدافع صلح را جدی نمیگرفتند. اما او به قول اشتفان تسوایگ وجدان بیدار آن مقطع از تاریخ بود.»