شکاف های جامعه را توسعه می دهد و مبدل به عاملی برای تنش زدایی داخلی می
شود.فقر حاصله از قطبی شدن به نظر می رسد احساس خوشبختی را در طبقات فرودست
کاهش می دهد و احساس فقر است که می تواند گرایش به کجروی و بزهکاری را نزد
کنشگران تسهیل و تقویت نماید و نه خود فقر .قطبی شدن جامعه عامل موثری در
ایجاد «زیر طبقه اجتماعی »یعنی مردمی می شود که آرزومند مسکن مناسب ، شغل
مطمئن و محروم از امکانات بهداشتی مناسب می باشند . این فرایندها بیانگر
آن است که الگوهای تفکیک دارای پویایی است و استمرار کاهش ارزش پول ملی ،
دایما الگوهای اجتماعی ونابرابریهای طبقانی را نظمی مجدد می بخشد و نکته
نگران کننده آن است که آنچه به دلیل نابرابریها ی مادی درزندگی روزمره گروه
های آسیب پذیر ظهور می یابد ، دارای ابهام است.درباره ارتباط کنش متقابل
در جامعه دو قطبی با منطق وماهیت انباشت سرمایه که متشکل از شبکه ای از
آثار می باشد آگاهی کافی هنوز نداریم. در هر حال نابرابری اجتماعی ،عامل
مهمی در تولید تنش و شکاف های طبقاتی در شرایط کنونی است و نباید آن را بی
اهمیت تصور کرد.چنانچه لوشین ویرث معتقداست:ناهمگونی غیر متعارف در بدنه
محکم و نفوذ ناپذیر ساخت های اجتماعی شکاف ایجاد می کند و باعث تحرک ، بی
ثباتی، نا امنی و وابستگی افراد به گروههای اجتماعی درهم و فرعی با
تغییرات زیاد و پی درپی اعضا می شود.کاهش امنیت و پیوندهای اجتماعی مسلط
پیامدهای اولیه نابرابریهای اجتماعی و ساختاری است. میزان شرکت در انتخابات
و یا رای دادن تابعی از اوضاع متحول اقتصادی و رفاه اجتماعی است. نکته
بسیار مهم به عکس اعتراضات طبقه متوسط ، حرکت گروههای فقیر و تهیدست
محتملا بر غلیان های موقت اعتراضی، مثل اغتشاشات یا شورشهای خیابانی است
.که بسیار نگران کننده است. کاستلز معتقد است این شورشها یا جنبش های
اجتماعی می تواند ساختار جوامع را به طور بنیادی دگرگون سازد. مسئولان
کشور باید به هشدارهای جامعه شناسان توجه بیشتری کنند. چنانچه طی سالیان
گذشته مکررا جامعه شناسان درمورد انباشت اختلاس ها و فساد سازمان یافته
هشدار دادند در همین گروه صلح انجمن جامعه شناسی ما هشدار دادیم ه فساد
ساختاری و اختلاس ، فقط یک بزهکاری نیست ، بلکه میتواند قلب اعتماد اجتماعی
و نظم اجتماعی را هدف قرا ر داده و باعث گسستگی نظام اجتماعی گردد که
تخمین خسارات وارده بر سیستم و نظام حاکم به سادگی میسر نمی باشد. و لیکن
مسئولان توجه نکرد ندو ما عواقب و گسست اعتماد اجتماعی را در نحوه کمک
رسانی مردم به زلزله زدگان کرمانشاه مشاهده کردیم.لذا مطالعات مکرر مردم
نگارانه که بتوان ازطریق آن تحولات روزمره را مشخص کرد برای درک روابط
دیالکتیکی بین سازوکارهای تصمیمات مهم سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و تجربه
نتایج آن تصمیمات ضرورت می یابد.