او پس از گذراندن دوره آموزشهای تخصصی و کسب سالها تجربه طولانی امدادگری، حالا به یک ستون مهم و پرتجربه عملیات امداد و نجات بدل شده است تا جایی که همقطارانش او را مادر امداد صدا میزنند؛ زنی موفق و نیکوکار که همزمان سه نقش مادری، همسری و فعالیتهای نیکوکارانه را به زیبایی بازی کرده است.
تا حالا شده همسرتان غر بزند و از فعالیتهای امدادی شما خسته شود؟
همسرم شغل آزاد دارد و در کار امدادگری نیست، اما کاملا با فعالیتهای امداد و نجات آشنایی دارد. اتفاقا او یکی از مشوقهای من در طول این سالها بوده است. شاید اگر هر مرد دیگری بود و میدید همسرش مدام در جاده و کوهستان به دنبال کمک به مصدومان و مجروحان میگردد و کمتر در خانه است، از این موضوع شکایت میکرد، ولی همسرم کاملا با روحیه امدادگری من آشناست و از این که میتوانم به دیگران کمک کنم، لذت میبرد.
اگر بخواهیم بیرو دربایستی صحبت کنیم، حقوقی هم بابت امدادگری دریافت میکنید؟
نه، من همیشه به صورت داوطلبانه با سازمان امداد و نجات جمعیت هلال احمر کار کردهام و هرگز به دنبال پول و درآمد از امدادگری نبودهام. حتی در دورهای که مسئول امداد و نجات در شمیرانات تهران بودم، آن موقع هم کارم داوطلبانه بود. همین الان هم خیلی از بچهها در سازمان امداد و نجات به صورت داوطلبانه کار میکنند.
اگر نخواهم تعارف کنم، همان زمان هم که من به عنوان یک زن میانسال وارد هلال احمر شدم، از روحیه ایثار و فداکاری امدادگران بسیار کم سن و سال درس میگرفتم. وقتی حادثهای در کوهستان اتفاق میافتاد و به عنوان مسئول میخواستم تیم امدادی تشکیل بدهم، امدادگران کم سن و سال ما برای حضور در میدان کمکرسانی با یکدیگر مسابقه داشتند. یعنی بدون آن که پولی به آنها برسد، حاضر بودند جانشان را کف دستشان بگیرند و به کمک فرد نیازمند بشتابند. همین الان هم که حضورم در سازمان امداد و نجات کمتر از چند سال قبل شده، شاهد هستم تعداد این نیروهای فداکار، روز به روز در حال افزایش است.
این چه حسی است که باعث میشود یک زن خانهدار مثل شما از زندگی بیدغدغهاش دل بکند و بهطور رایگان زندگیاش را وقف کمک به نیازمندان کند یا یک جوان 18 ساله در اوج جوانی، حاضر شود بیمزد و مواجب، جانشان را در دل کوهستان به خطر بیندازد تا فردی گرفتار شده در برف را نجات دهد؟
به نظرم حس نوعدوستی و انساندوستی در همه انسانها وجود دارد، اما امدادگران داوطلب توانستهاند این احساسشان را در مقام عمل بروز دهند. وقتی امدادگران کم سن و سال من به کوهستان میرفتند تا مصدومی را نجات دهند، تا موقع برگشتشان پر از اضطراب بودم، اما وقتی میدیدم امدادگری 18 ساله با فرد مصدوم برمی گشت و هر دو سالم بودند، آن زمان دوست داشتم از خوشحالی گریه کنم. امدادگری یک عشق است که تا وقتی آن را تجربه نکنید، نمیتوانید آن حس زیبای کمک کردن به دیگران را لمس کنید؛ حسی که با هیچ پولی قابل معاوضه نیست.
مردم و خانواده تان چه تصوری از شما به عنوان یک امدادگر زن دارند؟ چون خیلیها فکر میکنند امدادگری، یک شغل مردانه است که به زور بازوی زیاد نیاز دارد.
اصلا اینطور نیست. این روزها بسیاری از زنان به عنوان امدادگر در هلال احمر فعالیت دارند و پابه پای مردان امدادگر خدمت میکنند. امدادگر زن به عنوان الگویی قوی و محکم میان مردم جا افتاده است و خوشحالم توانستهایم با عملکردمان این را اثبات کنیم.
چطور شد وارد هلال احمر شدید؟
همیشه به کارهای امدادی علاقه داشتم، اما آشناییام با سازمان امداد و نجات، این حسم را سازماندهی کرد و به یک امدادگر آموزش دیده و با تجربه تبدیل شدم. موقعی که من وارد جمعیت شدم، زلزله بم اتفاق افتاد که کاملا مرا به هم ریخت.
وقتی تصمیم گرفتم به کمک زلزلهزدهها بروم، چندان تجربهای نداشتم. آنجا وظیفه جدا کردن اقلام اهدایی به زلزلهزدهها را بهعهده داشتم؛ مثلا یکی از وظایفم این بود که نگذارم مواد غذایی زیر بار اقلام اهدایی گم شود. با این کار از فساد مواد غذایی که باید به زلزله زدهها میرسید، جلوگیری میکردم.
به نظرم وظیفه کوچکی نبوده است؟
برایم مهم نبود چه وظیفهای به من بدهند، آن موقع فقط دوست داشتم هرطور شده به زلزله زدهها کمک کنم. هیچوقت یادم نمیرود دختر بچهای 14 ساله به من در جدا کردن هدایای مردم کمک میکرد. اسمش را یادم نمانده، اما به قدری جثهاش کوچک بود که امدادگران به شوخی او را جاسوئیچی صدا میکردند. انرژی زیاد و انگیزه این دختر بچه برای کمک کردن به زلزلهزدهها، به من هم انرژی مضاعفی میداد، به طوری که بعضی شبها تا ساعت سه صبح میان آوارهای زلزله بم کار میکردم.
در زلزلههای بعدی هم حضور داشتید؟
بله، همین اواخر در زلزله ورزقان، فراخوانی برای جمعآوری کمک به زلزله زدهها منتشر کردم و در نهایت توانستیم با همکاری دوستانمان، 20کامیون اقلام اهدایی به منطقه زلزلهزده ارسال کنیم.
چرا امدادگری در کوهستان را انتخاب کردید؟
ما در منطقهای زندگی میکنیم که نزدیک کوهستان است. شاید به همین دلیل، امدادگری در کوهستان را انتخاب کردم. حتی خانه ما هم نزدیک پایگاه هلال احمر است. بچهها مرا با عنوان مادر امداد صدا میزنند. بعضی وقتها که آمبولانس امداد از نزدیکی خانه ما میگذشت و من در خانه بودم، بچههای امداد شیطنت میکردند و در وسط خیابان، پشت بلنـدگو میگفتند: «سلام مادر امداد!»
شیرینترین خاطرهتان از 14 سال امدادگری؟
وقتی بعد از ده روز توانستیم جوانی را از دل کوهستان برفگیر نجات دهیم که در یکی از غارهای منطقه دربند تهران پناه گرفته بود، بینهایت خوشحال شدیم. باورمان نمیشد در آن سرمای سوزان، بدون غذا و با پای شکسته توانسته بود ده روز دوام بیاورد.
تلخترین خاطره؟
هر بار که جستوجوهایمان نتیجه نمیداد و مثلا بعد از شش روز با جسد فرد گرفتار شده در برف مواجه میشدیم تا مدتها غمگین میشدیم.
سختترین کار امدادیتان که هنوز هم سختی آن از یادتان نرفته، چه بوده؟
چند سال قبل، تصادف بسیار سختی داشتم، طوری که اگر خودم امدادگر نبودم و به اطرافیانم مشاوره نمیدادم، قطعا دچار قطع نخاع میشدم. حدود شش ماه کامل بستری بودم، اما بعد از گذشت یکسال از تصادف دوباره وارد فعالیتهای امدادی شدم. بعد از این دوره بیماری طولانی یادم نمیرود وقتی با هلیکوپتر امداد میخواستم پایین بروم و فردی گرفتار شده در برف را نجات دهم، همه اعضای بدنم بهشدت درد میکرد و بهسختی گردنم را تکان میدادم، ولی توانستم فرد مصدوم را نجات دهم.
به عنوان مادری که در دومین دهه فعالیت بشردوستانهاش در جمعیت هلال احمر، مویی سپید کرده است، چه توقعی از مسئولان امداد دارید؟
داوطلبی یعنی بیتوقع بودن. ما هیچ خواستهای نداریم و تا وقتی توان داشته باشیم، عاشق خدمت خالصانه به نیازمندان هستیم. فقط انتظار داریم امکانات به روز و مجهزی در اختیار امدادگران قرار بگیرد تا راحتتر بتوانند به مردم خدمت کنند؛ مثلا همین چند سال قبل، یکی از دوستان امدادگرم به دلیل نداشتن کفش مخصوص امدادگری در برف، سه انگشتش دچار یخزدگی شد و هنوز هم پس از گذشت سالها، چند انگشتش هیچ حسی ندارد، در حالی که با تجهیز نیروها و اختصاص اعتبارات بیشتر به فعالیتهای امداد و نجات، توان این امدادگران جان بر کف برای مقابله با شرایط سخت بالاتر میرود.