به گزارش ایران اکونومیست؛ جایزه نوبل معمولا به تلاشها و دستاوردهای علمی بزرگ اهدا میشود، اما بعضی جوایز نتیجه معکوس داشتهاند. چند جایزه به کشفهایی داده شده که بعدها کاملا غلط از آب درآمدهاند و یکی از آنها به یک جراحی درمانی بیرحمانه داده شد که هزاران نفر را ناتوان کرد. در این گزارش قصد داریم به مناسبت نزدیک شدن به اعلام جوایز نوبل ۲۰۲۵ نگاهی به برخی از جوایزی که به اشتباه اعطا شدهاند، بیندازیم.
جوایز نوبل جزء معتبرترین جوایز جهان هستند. کسانی که برنده این جوایز میشوند، معمولا افرادی افسانهای در حوزه خود به شمار میروند. اما این جایزهها توسط انسانها اعطا میشوند و قضاوتی که انسان انجام میدهد، همیشه کامل نیست. بعضی از برگزیدگانی که توسط کمیتههای مختلف نوبل طی سالها انتخاب شدهاند، بسیار بحثبرانگیز بوده یا حتی بهطور عمومی گزینهای اشتباه تلقی شدهاند. در اینجا چند مورد از بدترین جایزههای نوبل تاریخ را به مناسب نزدیک شدن به اعلام جوایز نوبل ۲۰۲۵ که اعطای آنها در روز ۱۴ مهر با نوبل پزشکی آغاز میشود، مرور میکنیم.
یوهانس فیبیگر: نوبل فیزیولوژی یا پزشکی سال ۱۹۲۶
در گذشته جوایز نوبل نسبتا سریع بعد از کشف یا دستاورد یا رخدادی که باعث آن اکتشاف میشد، اعطا میشدند. به نظر میرسد دستورالعملهای آلفرد نوبل نیز چنین سرعتی را توجیه میکنند. با این حال، این موضوع گاهی منجر به اعطای جوایزی شد که بعدها مشخص شد بیپایه بودهاند. شاید واضحترین نمونه از این دست، جایزه نوبل پزشکی سال ۱۹۲۶ بوده باشد که برای کشف کارسینومای اسپایروپترا به فیبیگر اعطا شد.
به طور خلاصه، تحقیقات دکتر فیبیگر نشان میداد که یک نوع کرم گرد به نام کارسینومای اسپایروپترا میتواند در موشها سرطان ایجاد کند. اما آزمایشهای بعدی ثابت کردند که سرطانهایی که او ادعا کرده بود مشاهده کرده، در واقع ضایعاتی بودند که به علت کمبود ویتامین A ایجاد شده بودند. آن کرمها سرطانزا نبودند، هرچند بعضی انگلها واقعا میتوانند سرطانزا باشند.
این جایزه عجیبتر هم شد، زیرا در سال ۱۹۲۵ جایزهای داده نشده بود. فیبیگر همراه دکتر یاماگیوا کاتسوسابورو در فهرست نهایی بودند، هر دو به خاطر کار روی علتهای سرطان در این فهرست قرار داشتند، اما تصمیم گرفته شد که هیچکدام از مقالات آن زمان به اندازه کافی ارزش جایزه را ندارند. دکتر کاتسوسابورو در جایزه سال ۱۹۲۶ شریک نبود، اما در نهایت مطالعه او بود که درست از آب درآمد: قطران زغالسنگ سرطانزاست. بنیاد نوبل جایزهها را پس نمیگیرد و فیبیگر با وجود رد شدن تحقیقاتش هنوز به عنوان برنده ثبت شده است.
فریتز هابر: جایزه نوبل شیمی سال ۱۹۱۸
فریتز هابر جایزه خود را برای اختراع فرآیند هابر-بوش دریافت کرد که روشی برای تولید آمونیاک در مقیاس وسیع است. این فرآیند در تولید کود شیمیایی برای حمایت از کشاورزی حیاتی بوده و بدین ترتیب میلیاردها نفر را تغذیه کرده است.
اما هابر همچنین به خاطر کمک به توسعه گاز کلر بهعنوان سلاح شیمیایی در جنگ جهانی اول شناخته میشود و در طول زندگی خود استفاده از جنگ شیمیایی را توجیه میکرد.
این موضوع یک طنز تلخ تاریخی است، زیرا آلفرد نوبل جوایز نوبل را به دلیل نگرانی از اینکه فقط به خاطر ساخت دینامیت و دیگر سلاحها به یاد آورده شود، بعد از خواندن یک روزنامه فرانسوی که او را «تاجر مرگ» نامیده بود، ایجاد کرد.
جیمز واتسون، فرانسیس کریک و موریس ویلکینز: فیزیولوژی یا پزشکی سال ۱۹۶۲
گاهی بحثبرانگیزترین بخش یک جایزه، کسی است که آن را نگرفته است. این موضوع در مورد جایزه ۱۹۶۲ برای کشف «ساختار مولکولی اسیدهای نوکلئیک و اهمیتش برای انتقال اطلاعات در ماده زنده» یعنی ساختار دیانای صادق بود.
قانون این است که فقط سه نفر میتوانند یک جایزه را با هم به اشتراک بگذارند. این قانون در عصر پژوهشهای گروهی، کمی کهنه تلقی میشود. نامزدی نوبل پس از مرگ هم مجاز نیست و بنابراین وقتی جایزه برای کشف دیانای به واتسون، کریک و ویلکینز رسید، نام سایر کسانی که در رسیدن به این دستاورد نقش داشتند، حذف شد.
معروفترین فردی که جایش در میان برندگان خالی بود، دکتر روزالیند فرانکلین است. کار او در پراش پرتو ایکس تصاویری از دیانای تولید کرده بود که برای کشف مارپیچ دوتایی حیاتی بودند. برندگان در ابتدا کار او را ذکر نکردند و واتسون در کتابش مارپیچ دوتایی او را به شکلی منفی تصویر کرد. او هیچگاه نامزد جایزه نشد و در سال ۱۹۵۸ درگذشت. بسیاری معتقدند که قربانی تبعیض جنسیتی شد. یکی از اعضای گروهش، دکتر آرون کلوگ، بعدها جایزه نوبل شیمی را در سال ۱۹۸۲ برد که ادامه کاری بود که با او شروع کرده بود و این نشان میدهد که کار فرانکلین، ارزش دریافت جایزه را داشت.
انریکو فرمی: نوبل فیزیک سال ۱۹۳۸
گاهی مشکل یک کشف علمی، این نیست که غلط است، بلکه این است که شواهدش آن را پشتیبانی نمیکنند. این موضوع در مورد حوزه تحقیقاتی برنده نوبل فیزیک سال ۱۹۳۸ یعنی انریکو فرمی، صدق میکند. او این جایزه را برای نشان دادن وجود عناصر رادیواکتیو جدید تولیدشده توسط تابش نوترونی و برای کشف واکنشهای هستهای ناشی از نوترونهای کند دریافت کرد.
فرمی در سال ۱۹۳۴ آزمایشی انجام داد که به نظر میرسید نشان میدهد میتوان با بمباران اورانیوم با نوترونها، عناصر ناشناختهای ساخت. این عناصر جدید به نامهای «آوزونیوم» (ausonium) و «هسپریوم» (hesperium) با عددهای اتمی ۹۳ و ۹۴ معرفی شدند.
اما او هیچ عنصر جدیدی کشف نکرده بود. در عوض، او شکافت هستهای انجام داده بود، جایی که اتمهای سنگین اورانیوم به عناصر سبکتر شکسته میشوند. او از این موضوع بیخبر بود. عناصری که فکر میکرد ساخته، فقط مخلوطی از باریم و عناصر شناختهشده دیگر بودند. توضیحات جایگزین برای یافتههای فرمی همان سال ارائه شدند، اما تا بعد از گرفتن جایزه، شکافت هستهای بهدرستی کشف نشد.
فرمی بعدها نخستین رآکتور هستهای مصنوعی و نخستین واکنش زنجیرهای پایدار را در دانشگاه شیکاگو و پروژه منهتن هدایت کرد. او همچنین پارادوکس معروفی درباره وجود حیات فرازمینی مطرح کرد. جایزه نوبل فیزیک سال ۱۹۴۴ به اتو هان برای کشف شکافت داده شد، اما شاید فرمی هم برای همان آزمایش سزاوار جایزه بود.
پل مولر: نوبل پزشکی سال ۱۹۴۸
پل مولر، دیکلروفنتریکلرواتان (DDT) را اختراع نکرد، اما کشف کرد که این ماده یک حشرهکش بسیار قوی است که میتواند در مدت کوتاهی تعداد زیادی مگس، پشه و سوسک را بکشد.
این ترکیب در حفاظت از محصولات کشاورزی و مبارزه با بیماریهای منتقلشده توسط حشرات، مانند تیفوس و مالاریا، بسیار مؤثر بود. دیکلروفنتریکلرواتان صدها هزار زندگی را نجات داد و به ریشهکنی مالاریا از جنوب اروپا کمک کرد.
اما در دهه ۱۹۶۰، فعالان محیطزیست متوجه شدند که دیکلروفنتریکلرواتان به حیات وحش و محیط زیست آسیب میرساند. ایالات متحده در سال ۱۹۷۲، دیکلروفنتریکلرواتان را ممنوع کرد و در سال ۲۰۰۱ هم یک معاهده بینالمللی آن را ممنوع اعلام کرد، هرچند برای برخی کشورها که با مالاریا مبارزه میکنند، استثناهایی در نظر گرفته شد.
آنتونیو اگاس مونیژ: نوبل فیزیولوژی یا پزشکی سال ۱۹۴۹
دکتر مونیژ، یک سیاستمدار پرتغالی که بعدا تماموقت به پزشکی روی آورد، جایزه نوبل را برای کشف ارزش درمانی لکوتومی در برخی روانپریشیها دریافت کرد. این یک روش جراحی برای درمان بیماریهای روانی با قطع ارتباطات میان بخشهای مختلف مغز بود.
این روش در ابتدا «لکوتومی پیشپیشانی» نام داشت. پزشکان آمریکایی آن را اصلاح کرده و به نام «لوبوتومی» مشهور شد. این عمل زمانی بهطور چشمگیری محبوب شد. تخمین زده میشود ۴۰هزار آمریکایی و ۱۷هزار نفر در انگلستان این جراحی را انجام دادند. بسیاری از این جراحیها روی کودکان یا افرادی که توان تصمیمگیری نداشتند، انجام شد.
اگرچه این جراحی علائم اضطراب، افسردگی و روانپریشی را کاهش میداد، بریدن لوب پیشانی، بسیاری بیماران را از شخصیت تهی میکرد. کسانی که تحت جراحی قرار گرفته بودند، اغلب به عنوان افرادی کُند، بیاحساس، بیانگیزه، بیهدف، مطیع، کودکمانند و وابسته توصیف میشدند.
در اوایل دهه ۱۹۵۰، جایگزینهایی مثل داروها آمدند. شوروی همان دهه این جراحی را به دلیل نگرانیهای اخلاقی ممنوع کرد. تا دهه ۱۹۷۰ بیشتر کشورها آن را غیرقانونی کردند، هرچند در فرانسه تا دهه ۱۹۸۰ ادامه یافت. نگرانیها از همان ابتدا وجود داشت، اما امروزه این عمل جهانی بهعنوان یک یادگار بیرحمانه از گذشته شناخته میشود. دکتر تورستن ویسل، برنده نوبل، جایزه مونیژ را یک «خطای قابل توجه در قضاوت» نامید.
همانطور که گفته شد، بنیاد نوبل جوایز را پس نمیگیرد. وبسایت رسمی آنها بخشی دارد که این جراحی را به عنوان بهترین درمان موجود در زمان خودش توجیه میکند.