به گزارش خبرنگار معارف ایران اکونومیست قلم نویسنده کتاب «پنجرههای تشنه» به اندازهای جذاب و زیباست که با یکی دو گزارش نمیتوان تمام حس و حال مردم در سفر ۱۹ روزه کاروان ضریح امام حسین(ع) را بیان کرد ولی در دو قسمت تلاش کردهایم تا خواننده را به خواندن این کتاب تشویق کنیم؛ کتابی که رهبر معظم انقلاب در وصف آن نوشتند: بسیار خوب و با ذوق و سلیقه نوشته شده است و با نگاه هنرمندانه و کنجکاو و نکتهیاب.
کتاب «پنجره های تشنه؛ روزنوشتهای انتقال ضریح جدید امام حسین علیه السلام از قم به کربلا» به قلم مهدی قزلی توسط انتشارات سوره مهر در ۳۸۰ صفحه به چاپ رسیده است؛ همان ضریحی که به دست هنرمندانه استاد محمود فرشچیان طراحی شده است.
ضریح ما را میسازد!
قزلی که اخیراً کتابی به نام «فصل باران؛ روایت هایی از زندگی با حسین علیه السلام» نوشته، معتقد است ضریح جدید سیدالشهدا بهانه بود تا مردم برای امام حسین گریه کنند و در جایی به نقل از عضوی از هیات امنای ساخت ضریح نوشت: ما ضریح را نمی سازیم. ضریح دارد ما را می سازد.
تفاوت عرض ارادت ایرانیها و عراقیها
او که همراه یک گروه مستندساز و یک خبرنگار و عکاس عازم این سفر شده بود، به تفاوت عرض ارادت ایرانی ها و عراقی ها اشاره کرد و نوشت: مردم عراق مثل ایرانی ها به ضریح نمی چسبند. آن ها از دور دست بلند می کنند و لبیک می گویند.
وی اضافه کرد: از شهرک اندیشه و شهرک علم الهدی نوحه ها دیگر کم کم عربی شده بود و لبیک یا حسین را زیاد می شنیدیم. عزاداری زن ها بعد از شوشتر دیدنی بود. زن های عرب، مثل گِرده های سینه زنی مردانه، دور هم جمع حلقه می زدند و کنار ضریح سینه زنی می کردند؛ بدون حاشیه و جلب توجه. سینه زنی منظمشان خیلی به چشم قشنگ آمد ولی جلوی تریلی بودند و هر هیات و موکبی هم پرچمش را آورده بود. (صفحه ۲۱۰)
به تو چه ربطی دارد؟
قزلی که خاطرات مردم هر شهر و روستا را در استقبال و بدرقه ضریح امام حسین نقل کرده، به نذرهای مردم هم اشاره کرده است. مثلاً یک جا به نقل از حجتالاسلام طیب حسینی یکی از اعضای هیات امنای ساخت ضریح نوشت: یک روز من نشسته بودم پشت میز تبرعات. یک خانمی آمد دستش را گرفت جلو که دستبندش را بدهد. من هم با سیم چین دستبندش را بریدم. زن مثل ابر بهار گریه می کرد.
یک دختر چهار پنج ساله همراهش بود. پرسید «مامان چرا گریه می کنی؟» گفت «برای امام حسین، مادر جان» دختر هم دستش را به سمت من دراز کرد. دیدم یک النگوی پِرپِری کم ارزش دستش هست. خواستم او را منصرف کنم. گفتم «دخترم! امام حسین دوست دارد این دست خودت باشد.» دخترک گفت «به تو چه ربطی دارد؟» دیدم راست می گوید. او دارد می دهد، کس دیگر هم دارد می گیرد؛ به من چه! مثل مادرش، روی دستش دستمال انداختم و النگو را با سیمچین بریدم. جالب آن که دخترک هم، مثل مادرش، شروع کرد به گریه کردن. فکر کردم از بریدن النگو ناراحت است. گفتم «دخترکم! چرا گریه می کنی؟» گفت «برای امام حسین دیگر!» این ضریح با همین پول ها و طلاها ساخته شده است. (صفحه ۷۷)
این نویسنده به انواع تبرک های مردم اشاره کرده است. مثلاً نوشت: هر کس هر چیزی را که به دست داشت، متبرک می کرد. مادری هیچ چیز نداشت، لباس بچه اش را درآورد و مالید به شیشه های جلوی ضریح.
مسئول کل جداسازی خواهران و برادران
برخی از طنزهای این سفر را در قسمت اول برشمردیم ولی قزلی گاهی تلاش کرده تا نکات شوخی و جدی را با هم درآمیزد. مثلاً یک جا نوشت: آقای لطفی که معاون آقای جنتی در شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی است و به خاطر ارتباطش با شورای هماهنگی تبلیغات استان ها همراه کاروان بود، پشت بلندگو مردها را به یک سمت و زن ها را به سمت دیگر تریلی راهنمایی می کرد. کلا آقای لطفی مسئول کل جداسازی بخش خواهران و برادران در سفر بود. مردم هم وقتی ما را می دیدند، انگار که یکی از ۷۲ تن یار امام حسین را دیده باشند، تا چیزی می گفتیم گوش می کردند. مردها به سمت چپ تریلی می دویدند و کم کم سمت مردها و زن ها جدا شد. (صفحه ۱۰۶)
مسافر واقعی کربلا کیست؟
قزلی نکات فراوانی از زبان اعضای کاروان ضریح امام حسین(ع) را بیان کرده است؛ خاطراتی که گاهی یادآور هشت سال دفاع مقدس بود: در راه با حاج خلج گپ حسابی زدیم؛ از او هم راجع به آخر و عاقبت سفرمان به کربلا پرسیدم. با رندی بحث را عوض کرد که مسافر واقعی کربلا مهدی ظهوری فر بود و توضیح داد برای اولین بار او را دیده بود که قبل از عملیات فتح المبین با خودکار پشت لباسش نوشته بود "مسافر کربلا" و بالاخره شهید شد و سفر را رفت تا پیش خود امام حسین.
حاج خلج گفت بعد از ظهوری فر نوشتن مسافر کربلا پشت لباس بسیجی ها باب شد. یادش به خیر آن روزها مسافر کربلا بودن رویا بود! نه فقط سفر به کربلا، در یکی از عملیات ها اعلام شد رزمنده ها با آب فرات وضو گرفته اند؛ یک ولوله ای شد در جبهه ها و کشور. حالا ضریح امام حسین با این عظمت بدرقه می شود برود کربلا. باور کن اسلام و انقلاب و تشیع با سرعت دارد پیشرفت می کند ولی ما مثل ماهی داخل آب متوجه نیستیم. (صفحه ۱۱۷)
نمونهای از اخلاص اعضای کاروان
قزلی در جای جای کتاب به رفتار و اخلاق اعضای کاروان ضریح اشاره کرده است و حتی هرجایی که یکی گفته «این مطلب را ننویس»، با ذکر جزئیات به موضوع پرداخته است. او در جایی نوشت: فرصت شد کمی با حمید گپ بزنم. پرسیدم «این حاج محمد معماریان را درست و حسابی نشناختم. در کارگاه ضریح چه کار می کرد؟» حاج محمد در طول سفر داخل اتوبوس بود و یک بند داشت اتوبوس را تمیز می کرد.
وقت ناهار، سفره می انداخت، بعد از ناهار جمع می کرد، پتوها را جابجا می کرد، وسایل را منظم می کرد، نوشابه ها و آبمیوه ها را سرشماری می کرد. خلاصه، همه آنچه یک نیروی خدماتی انجام می دهد، او انجام می داد. البته بچه ها کمک می کردند ولی حاج محمد معماریان مسئول بود. در تمام طول سفر هم نماز شبش تَرک نشد. (داستان خواب دخترش که ابتدا شان آبدارچی را برای پدر نمی پسندیده ولی بعد از دیدن یک رویا از پدر می خواهد که در کارگاه ضریح مشغول به کار شود. (صفحه ۱۲۷)
نوشته های روی اتوبوس
بیان جزئیات تریلی حمل کننده ضریح و اتوبوس همراه این کاروان، مثل چیزهایی که مردم برای تبرک به آینه و میلههای برف پاککن تریلی نصب کردهاند، باعث شده تا صحنه هایی زیبا در ذهن خواننده شکل بگیرد.
قزلی نوشت: برگشتم داخل جاده و خودم را به اتوبوس رساندم. احمد غر می زد و گاهی هم با صدای بلند می گفت «ننویس خانم! من راضی نیستم بنویسی. بابا! اتوبوس خراب می شود.» مردم که دست نوشته های روی اتوبوس را دیده بودند، دست به کار شده و حاجاتشان را روی بدنه می نوشتند. احمد صاحب اتوبوس نبود؛ فقط راننده بود. صاحب اتوبوس، فالح بود. فالح هم اصالتا از ایرانی هایی بود که مقیم عراق بودند و صدام اخراجشان کرده بود. الان هم ساکن قم و وضعیتی عراقی ایرانی داشت. او اتوبوس های پدرش را هم مدیریت می کرد. فالح به احمد گفت «فایده ندارد. شب باید بدنه اتوبوس را گازوئیلی کنم تا دیگر نتوانند بنویسند.» روی اتوبوس همه چیز نوشته بودند؛ از سلام و صلوات بگیر تا درخواست قبولی کنکور، بخشش گناهان، نجات یافتن فرزندان از دام اعتیاد و شفای مریض ها. حتی جایی نوشته شده بود «امام حسین! یک کاری کن این پسر به خواستگاری دوستم برود تا دوستم به عشقش برسد!» (صفحه ۱۳۸)
صور اسرافیل دمیده شد
وی درباره استقبال مردم از ضریح امام حسین در شهرهای مختلف نوشت: جمعیت قم را که در بدرقه دیدیم، فکر کردیم دیگر این اتفاق تکرار نمی شود. به تهران که رسیدیم، وحشت کردیم. گفتیم بالاخره شهر بزرگ است و جمعیت زیاد. ساوه روی دست تهران، اراک روی دست ساوه. حالا هم بروجرد. انگار صور اسرافیل دمیده شده است. هرچه می گذرد، مردم پرشورتر می شوند. شاید یک دلیلش این باشد که هر شهری تصاویر استقبال و بدرقه شهرهای قبلی را از تلویزیون دیده است. (صفحه ۱۵۰)
آیا کسی در خانه مانده است؟
قزلی همچنین نوشت: خبر دادند که مسئولان استان لرستان در مرز استان به استقبال آمده اند. توره شهری کوهپایه ای بود که در راستای یک خیابان تقریبا موازی با جاده کشیده شده بود. طبیعت بسیار زیبایی داشت. کوه ها پر از برف و درخت ها بی برگ بودند. قسمت هایی از زمین گِلی بود. گویا روز یا روزهای قبل باران آمده بود. آفتاب درآمده و همه چیز را زیباتر کرده بود. از تریلی پیاده شدم و از روی یک بلندی جمعیت را نگاه کردم. با دیدن آن همه جمعیت، این سوال برایم پیش آمد که آیا واقعا کسی از مردم توره در خانه اش مانده است؟ (صفحه ۱۳۷)
وی اضافه کرد: بعد از روستاهای بهمنی، دوجفت، کائید، کله جوب و هیراب، مردم در روستای زالیان پنج یا ۶ گوسفند قربانی کردند. پیرمردی روبه روی تریلی ایستاد. چوب دستی اش را زد زیر بغل و کاپوت تریلی را بوسید. بعد هم پیشانی اش را روی کاپوت گذاشت و سیر گریه کرد. اولش فکر کردیم پیردمرد را جو گرفته و نمی تواند ضریح و تریلی را از هم تشخیص دهد ولی بعد متوجه شدیم چون تریلی مرکب ضریح است، آن را بوسیده است. (صفحه ۱۴۲)
این نویسنده در مسیر بروجرد نوشت: مسیر رفت جاده به سمت بروجرد خود به خود دوطرفه شده بود. سرعت ماشین ها هم آنقدر کم بود که مشکلی پیش نمی آمد. قوانین راهنمایی و رانندگی کاملا به هم ریخته بود. به نظرم این قوانین هم به امام حسین احترام گذاشته بودند. ماموران نیروی انتظامی هم، با مردم همکاری می کردند نه با قوانین. (صفحه ۱۴۵) همه سلسله مراتب نظامی به هم ریخته بود. سرباز و سروان و تیمسار با هم کنار ضریح جمع بودند. بعضی ها اول احترام نظامی می گذاشتند و بعد کلاهشان را برمی داشتند و می پریدند وسط جمعیت. (صفحه ۱۵۶)
سبزههایی برای علی اکبر(ع)
قزلی درباره استقبال مردم لرستان نوشت: روی سقف ضریح و تریلی پر شده بود از سبزه. سبزه ها قیافه تریلی را عوض کرده بودند. بالاخره از چند نفر راجع به سبزه ها پرسیدم. دو جواب مختلف شنیدم که هر دو جالب بود. یکی این که لرها برای مهمانی که می خواهد بیاید، سبزه می گذارند. یعنی به یادش بوده اند. به عبارتی، مردم این مناطق از شهری و روستایی از حدود دو هفته پیش منتظر آمدن ضریح بودند. تعبیر دیگری که شنیدم، این بود که وقتی کسی جوانی را از دست می دهد، بقیه نزدیکان برایش سبزه می گذارند و چند روز بعد از مرگ او برای سرسلامتی دادن به خانواده اش می برند. این یعنی لرها برای سرسلامتی دادن به امام حسین جوان از دست داده سبزه گذاشته بودند. (صفحه ۱۵۵)
ضریح امام حسین گلباران شد
کاروان ضریح سیدالشهدا از روستاهای عربان، حاجی آباد، احمدآباد، یک دانگ، قلعه بهاء الدینی و ده حاجی در مسیر بروجرد عبور کرد و قزلی نوشت: یک خرم آبادی راجع به استقبال مردم بروجرد از ما پرسید. ما هم گفتیم. او خیلی خوشش نیامد و گفت «حالا باید قیامت را در خرم آباد ببینید.» قبلا راجع به رقابت و چشم هم چشمی بین این دو شهر را شنیده بودم. غیر از شهرها، بعضی روستاها هم با هم رقابت داشتند. فاصله خروجی روستای دهحاجی با خروجی روستای قلعه بهاءالدین خیلی کم بود؛ کمتر از نیم کیلومتر ولی مردم جدا ایستاده بودند. (صفحه ۱۵۷)
وی در جایی نوشت «همه جای تریلی پر شده بود از گلبرگ گل میخک. به مهدی جعفری خبرنگار کاروان گفتم بهترین تیتر برای خبر ساوه این است؛ ضریح امام حسین در ساوه گلباران شد.» (صفحه ۱۰۷) و درباره برخی سخنرانی ها نوشت: هم نماینده مجلس صحبت کرد و هم امام جمعه. هر دوشان آدمهای موقعیتنشناسی بودند که بیش از ۴۰ دقیقه حرف زدند؛ حرفی که هیچ مستمعی نداشت! (صفحه ۱۰۹)
قزلی بعد از عبور از شهر ساوه نوشت که به دلیل شلوغی، تلفن همراه آنتن نمی داد و اگر میخواستند با هم صحبت کنند، صدا به صدا نمی رسید. بچه های هلال احمر با برپایی چادر، ستاد گمشدگان راه انداختند.
احترام به شهدای پایگاه نیروی هوایی
وی درباره دزفول هم نوشت: از جلوی پایگاه نیروی هوایی که رد می شدیم، برای احترام به شهدای پایگاه، چند دقیقه ایستادیم. دزفول و پایگاه هوایی اش یکی از نمادهای مقاومت در جنگ بودند. بیشترین تعداد موشک های زمین به زمین عراق نصیب این شهر شده بود. فرمانده پایگاه هم با لباس خلبانی برای خوشامدگویی آمد. چند دقیقه بالای تریلی بود و بعد هم خداحافظی کرد و پایین رفت؛ رفتاری که شایسته شخصیت باوقار و متینش بود. (صفحه ۱۸۹)
دو رودخانه در دزفول
قزلی با تشبیه جمعیت استقبال کننده در شهر دزفول با رود این شهر نوشت: در جاده ساحلی دزفول، کنار دز پیش می رفتیم و مردم در خیابان، پشت ضریح می آمدند. روی سقف ضریح نوشته بود «این قافله عزم کرب و بلا دارد.» اولین بار بود که این نوشته را می دیدم. مردم اطراف و پشت ضریح می آمدند. بعضی هم روی بلندی ها و پل ها ایستاده بودند و نگاه می کردند. موتوری ها و دوچرخه سوارها به جای ویراژ دادن، موتور و دوچرخه شان را دست گرفته بودند و پشت جمعیت می آمدند. کمی که جلوتر رفتیم، دو رودخانه در دزفول جاری بود؛ یکی دز در بستر همیشگی اش، یکی هم رودخانه مردم، در خیابان کنار دز و به موازات آن. (صفحه ۱۹۱)
توطئههای وهابیها نقش بر آب شد
قزلی پس از عبور کاروان از شهرک سیاه منصور در خوزستان نوشت: از یکی از مسئولان استان خوزستان شنیدم که دو شبکه ماهواره ای وهابی به نام های صفا و نور به شدت دارند روی مردم خوزستان و به خصوص عرب ها کار می کنند و در ۶ ماه گذشته ۲۶ هزار تماس از این استان با آن ها گرفته شده است. البته همان مسئول خیلی خوشحال بود و می گفت آمدن این ضریح، کاسه و کوزه همه وهابی را به هم ریخته است. (صفحه ۱۹۵)
تکریم ضریح مثل پرچم کشور
وی درباره برخی حاشیه های مطرح شده در این سفر نوشت: یک نفر آمد و گفت آیت الله مکارم آخر درس خارج فقهش از کار انتقال ضریح تقدیر کرده و جواب کسانی را که شبهه وارد کرده بودند که این ضریح هنوز روی قبر نصب نشده، پس زیارت کردن و تبرک جستن را ندارد، داده. گفته ضریح نماد ارادت ما به امام حسین است. تکریم ضریح مثل تکریم پرچم کشور است. مگر مردمی که به پرچم کشورشان احترام می گذارند، یک تکه پارچه را می پرستند یا دوست دارند؟ نه آن ها حس وطن دوستی شان را در این حرکت نمادین نشان می دهند. احترام به ضریح هم به واسطه انتساب به امام حسین است و الا چرا مردم طلاها و نقره های دیگر را نمی بوسند. کار انتقال ضریح هم کار باعظمتی بوده و همین که در طول مسیر پول از مردم نمی گیرند، نشان بی شائبه بودن آن است.» (صفحه ۲۰۸)
از دیگر نکاتی که قزلی در سفرنامه خود آورده، می توان به این اشاره کرد که مردم از ایلام و نهاوند و شهرهای شرقی تر استان خوزستان و استان های همسایه هم آمده بودند. مثل گناه و هندیجان و بندر دیلم یا این که از شوشتر تا مصلای اهواز ۳۰ ساعت طول کشید و همچنین از کتابچه ای درباره ضریح نوشت که نظرات مراجعی همچون رهبر انقلاب، فاضل لنکرانی، بهجت، صافی گلپایگانی، نوری همدانی، شبیری زنجانی و جوادی آملی درباره انتقال ضریح در آن آمده بود.
وی افزود: جالب بودم برایم که همه علما برای دیدن و زیارت ضریح در قم رفته بودند (غیر از آیت الله وحید که به خاطر مشکلات جسمانی نتوانسته بود برود) و این یعنی کار که به امام حسین می رسد، عالِم و عوام نمی شناسد. همه را با خودش می کشد و می برد. (صفحه ۲۳۲)
عبور از دروازه تشیع
قزلی پس از بیان وضعیت مردم در شهرهای ملاثانی، زرگان، شیبان و کوت عبدالله به نقل از آیت الله حیدری امام جمعه موقت خوزستان نوشت که خوزستان دروازه تشیع ایران است و بیشتر عشایر آن، نوادگان فرزندان اصحاب امیر مومنان مثل حبیب بن مظاهر، مالک اشتر، مقداد بن اسود، قیس بن سعد عباده و عدی بن حاتم طایی هستند که بعد از شهادت امام حسین و برای فرار از فشار بنی امیه به این منطقه کوچ کردند. (صفحه ۲۴۹)
وی از تعطیلی آبادان در آن روز نوشت و به نقل از فرماندار این شهر گفت که دو سه روز است مردم حدود صد دیگ غذای نذری می پزند و پخش می کنند. (صفحه ۲۵۹)
آخرین ایستگاه
قزلی از شلمچه به عنوان آخرین ایستگاه رسمی ضریح در ایران یاد کرد و نوشت: همراهان کاروان مخصوصا آن هایی که سنشان بیشتر بود و جنگ را درک کرده بودند، از این که شلمچه آخرین ایستگاه رسمی ضریح در ایران است، خوشحال بودند. کربلای ۴ و ۵ برایشان زنده می شد. در راه با آقای فتوحی راجع به جنگ و شلمچه و کربلای ۴ و ۵ صحبت کردم. او می گفت هرچند هر دو عملیات بسیار سخت بود و هزینه زیادی برایمان داشت ولی همین دو عملیات سرنوشت جنگ را تغییر داد. (صفحه ۲۷۴)
آنگاه از حال و روز بعضی از جوان های مهرانی نوشت که «پرشورتر بودند و اصرار داشتند برای آن شب، تریلی را برگردانیم مهران. می گفتند مگر ما شیعه نیستیم؟ مگر ما امام حسین را دوست نداریم؟ مگر خون مردم خوزستان از ما رنگین تر است که ضریح را پنهانی از شهر ما عبور دادید؟ می گفتند مغازه دارها مغازه ها را بسته اند و دارند می آیند.» (صفحه ۳۰۱)
زیر سایه امام
شاید بتوان خلاصه ای از این سفر ۱۹ روزه را هنگام زیارت قزلی در حرم امام حسین و درد و دلهایش با سیدالشهدا به صورت فهرستوار مرور کرد: یاد مردم افتادم؛ مردمی که در طول مسیر بر سینه و سر زنان ضریح را مشایعت می کردند و حالا ما به نیابت از آن ها و همه کسانی که در ساخت ضریح مشارکت داشتند و نیز به نیابت از همه آن هایی که از پای تلویزیون این صحنه ها را می دیدند و دلشان همراه امام حسین بود، رو به روی ضریح امام حسین نشسته بودیم و دعا می کردیم. از فرشاد، جوان نهرمیانی که گفته بود به نام یادش کنم، پیرزنی که می خواست پول بدهد آب میوه بخریم، دختر جوانی که در شلمچه حلقه نامزدی اش را به امام حسین هدیه داد، محسن حسام مظاهری و زهیر توکلی و رضا امیرخانی و محمد میرصالحی که قرار بود با هم سفرنامه جمعی بنویسیم و نشده بود، پسرکی که از سوراخ های کامپوزیت ها من را دیده بود و گفته بود خوش به حالت، آن بنده خدایی که در بروجرد در ازدحام جمعیت جان داده بود و من اصلا ندیده و نمی شناختمش، رفقایی که تا مرز مهران آمدند و نشد که با ما بیایند، آن چند زوجی که لباس بچه به دست دنبال ضریح می آمدند، آن چند معلولی که ویلچرهایشان روی دست مردم بلند شد و تا کنار ضریح آمده بودند، آن دختر جوانی که در حرم امام خمینی(ره) از شفا گرفتنش گفت و همه مان را گریاند، از همه یاد کردم. کار دیگری نداشتیم. نشسته بودیم زیر سایه امام و یاد می کردیم کسانی را که وظیفه یاد کردن را روی دوشمان گذاشته بودند. (صفحه ۳۲۷)
روزی که دل حضرت زهرا(س) شاد شد
قزلی در صفحههای پایانی سفرنامه اش درباره ۱۹ روز سفر از قم تا شلمچه نوشت: حالا به کربلا رسیده اند. بچه ها یا حسین گفتند و سجده شکر کردند. مردم هم قاتی بچه ها شدند. بعضی با تعجب نگاهمان می کردند. رضا قنبری که در تمام طول مسیر هیچ واکنش احساسی از خودش نشان نداده بود، دست روی صورتش گذاشته بود و شانه هایش به شدت می لرزید. برادران حاج غفاری حال ویژهای داشتند. ۱۹ روز بود نگران بودند که سازه شان، ضریح را سالم می رساند یا نه. حالا که رسیده بودیم، احساس می کردند دیگر چیزی روی شانه هایشان سنگینی ننمی کند. همین سبکبالی هم حالشان را خوب کرده بود. حاج آقای طالبی گفت «بچه ها امروز دل حضرت زهرا (س) از شما شاد است. لابد خوشحال است که شما برای پسرش ضریح آوردید. امروز جمعه است؛ متعلق به آقا امام زمان (عج) ان شاء الله ایشان آمده به زیارت جدش. هیچ مزدی کمتر از سلامتی و ظهور ایشان نخواهید.» بعد همه با هم دعای فرج خواندند. (صفحه ۳۱۳)