گروه جامعه ایران اکونومیست- یک ماه از وقوع شب شوم واقعه گذشته است؛ شبی که عبدالحمید مینوچهر و همسرش، پرویز عباسیآریمی، همسر و ۲ فرزندش پرنیا و پرهام، تارا حاجی میری ۸ ساله به همراه پدر و مادرش و مجید جواهری در حمله به مجتمع مسکونی ارکیده صبح نزده در حالی که در خواب شیرین بودند؛ به شهادت رسیدند.
برای تهیه گزارش از سیمای تلخ و دردناک آنچه بر سر اهالی این مجتمع مسکونی آمده است؛ به این مجتمع مراجعه کردم. از حجم تخریب و ویرانی بهتزد شدم.
چند قدمی بیشتر از نگهبانی دور نشده بودیم که در محوطه باز مجتمع که اهالی به عنوان پارکینگ استفاده میکردند، چندین خودرو سواری که به شدت از انفجار آسیب دیده بودند؛ نمایان شدند، کمی آن طرف تر چهره بلوک های مسکونی آسیب دیده هم دیده شد. در بین آنها یک بلوک به شدت تخریب شده بود؛ در همان نگاه اول وحشت کردم. با خود گفتم هر کس آن سحرگاه شوم در این ساختمان بوده قطعا جان سالم به در نبرده است.
حمیدرضا معینی ساکن بلوک کناری بلوک تخریب شده با اشاره دست عمق فاجعه را به ما نشان داد. او از شب حادثه روایت کرد و گفت: جمعه ۲۳ خرداد همه خانواده در خواب بودیم که ناگهان با صدای شدید انفجار گیج و مبهوت نمی دانستیم واقعا چه اتفاقی افتاده است؛ از خواب پریدیم. تمام شیشه های واحد مسکونی ما شکسته بود. همه وسایل خانه به شدت آسیب دیده بود اما خدا را شکر که خانوادهام سالم بودند. صدای جیغ و فریاد و نالههای ساکنان و همسایهها، تمام فضای مجتمع را پر کرده بود.
با سرعت از بلوک خودمان خارج شدم، متوجه شدم بلوکی که دکتر مینوچهر در آن ساکن بودند به شدت آسیب دیده، همه جا پر از دود، آتش، گرد و خاک زیاد بود و چشم جایی را نمیدید و به خاطر دود غلیظ حتی نفس کشیدن سخت بود. باورم نمی شد آن ساختمان به این شدت آسیب دیده باشد. لحظات عجیب و نفس گیری بود. وحشت و ترس همه جا را گرفته بود و همه فریاد میزدند و زنان و کودکان به شدت گریه میکردند.
پیکرهای همسایگان در محوطه پرتاب شده بود. همان موقع متوجه شدم که دکتر مینوچهر و همسرش درجا شهید شدهاند و آقای جواهری که همسایه آنها بود هم شهید شده بود و همسر او که باردار بود با شدت موج انفجار به فضای سبز مجتمع پرتاب شده بود.
گردو خاک همه فضا را پر کرده بود، حتی تصور آن صحنههای وحشتناک هم عذاب آور است. فضای آرام و سبز مجتمع پر از غوغا بود. هرکس سعی میکرد کاری انجام دهد و کمک کند. در نگاه اول به نظر می رسید که همه همسایههایی در این بلوک ساکن بودند، جان به جان آفرین تسلیم کردهاند. طبقات بالایی که در ظاهر دوبار پشت سرهم هدف موشک قرار گرفته بود آسیبهای شدیدی دیده بود و در مجموع ۱۰ نفر به شهادت رسیدند.
آوار و تخریب بهجا مانده از آن کابوس شبانگاهی آینه دق همسایگان
از زمان این حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی، بیش از یک ماه میگذرد؛ برای ما که این حوادث بسیار تلخ را با عمق وجود احساس کردیم؛ فقدان همسایگان دردناک است. همسایگان عزیزمان را که کوچکترین تقصیری نداشتند از دست دادیم؛ آوار و تخریب بهجا مانده از آن کابوس شبانگاهی آینه دق همسایگان شده است و حالا هر بار که به آوارهای به جامانده از انفجار نگاه می کنیم، آن سحرگاه تلخ برایمان تداعی میشود. هنوز صدای گریه و فغان و التماس کودکان بیدفاع که از خواب شیرین با صدای انفجار مهیب، جهنم واقعی را با چشمان خود دیدند، در نظر دارم و صورتهای اشک آلود و پیکرهای غرق در خون ساکنان مجتمع از جلوی چشمانم دور نمیشود.
انتظار تسریع در پیگیریها
آقای معینی میگوید: در مدتی که از انفجار گذشته است؛ مسئولان زیادی از نمایندگان مجلس، اعضای شورای شهر، شهردار و شهردار منطقه، وزیر راه و شهرسازی، برخی مسئولان محلی از این انفجار مهیب بازدید کردند. هرکس چیزی گفت و قولی داد و رفت اما بعد از یک ماه هنوز هیچ اقدام چشمگیری برای ما نشده است.
وی ادامه می دهد: در همان روزهای اول چند عدد کانکس را آوردند البته نه برای اسکان که برای نگهداری اسباب و اثاثیه ساکنانی که آسیب دیده بودند. این کانکسها نه در و پیکر درست و حسابی داشت و نه قفل و چفت و بست که خودمان به آنها قفل زدیم و اسباب خانه که آسیب دیده بود در آن گذاشتیم.
تا چند روز اول هم مسئولان برای ما وعدههای غذایی میآوردند و از همان ابتدا هم ایمن سازی برای مهار ادوات انفجاری انجام شد و بعد هم در چندین مرحله آوارها تخلیه شد اما هنوز تلی از آوار باقی مانده است.
روز تاسوعا بود که ساکنانی که منزلشان قابل استفاده نبود و تا آن زمان در منزل بستگان خود بسر میبردند در هتل لاله اسکان دادند تا امروز هم آنجا هستند و علاوه بر اسکان از نظر خورد و خوارک هم از آنها پذیرایی میشود.
واقعا در این مدت بسیار بر ما سخت گذشته است. بخش عمدهای از وسایل منزل ما آسیب دیده و آنهایی که منازلشان تخریب شده بود، اسکان موقت داده شدهاند؛ مگر ما چند روز میتوانیم با این شرایط سخت اقتصادی در منزل بستگان باشیم؟ به منازلمان برگشته ایم و در واحدهای تخریب شده که شاید در معرض خطر هم باشند با زن و بچه زندگی میکنیم.
مسئولان به ما گفتند که تشکیل پرونده بدهیم و حساب بانکی باز کنیم، ما این کار کردیم ولی هنوز هیچی خبری نیست و خواهش می کنم درست است شرایط سخت است اما مسئولان بیشتر به فکر ما باشند زندگی در این شرایط طاقت فرسا است و انتظار داریم که اقدامات را سریع تر و جدیتر پیگیری کنند.
در هتل اسکان موقت داده شدیم
حسین انصاری ۷۲ ساله ساکن یکی از واحدهای طبقات پایینی بلوکی است که آن شب منفجر شد. او میگوید: ساعت حدود ۳ و نیم صبح بود که صدای مهیب دو انفجار که به طبقات بالایی که در ظاهر موشک بود؛ شنیده شد. ساختمانی از طبقات بالایی دچار تخریب شدید شد و ساکنان آن به شهادت رسیدند. در منزل ما هم که من و همسرم بودیم به سلامت با چهره دود و خاک آلود نجات یافتیم اما وسایل منزل به شدت آسیب دید.
او میگوید: بعد از چند روز وسایل آسیبدیده از جمله فرش که چند روز زیر خاک، گل و آب فرسوده شده بود را خارج کردیم و برخی از وسایل باقی مانده هم در کانکسهایی که از سوی مسئولین به این مجتمع اختصاص داده شده بود منتقل کردیم و هنوز هم لوازم زندگی ما در کانکس است.
آقای انصاری ادامه میدهد: از روز تاسوعا خانواده من و چند خانواده دیگر که مستقیم در آوار و انفجار بودیم برای اسکان موقت به هتل لاله راهنمایی کردند و در حال حاضر آنجا مستقر هستیم.
روز گذشته در هتل لاله خانم جواهری که همسر جوانش را در این حادثه از دست داد و باردار است، مرا صدا زد. این دختر جوان که هم سن دختر کوچک من است، پیش از این خانمی شاد و سلامت بود. در یک نگاه او را نشناختم در همین چند روز با این غم بزرگ چهره اش شکسته شده؛ اشک می ریخت و در غم از دست دادن همسرش که بی صبرانه آرزوی دیدن فرزندش را داشت مبهوت بود و گفت نمیدانم درد فراق را چه کنم و در نبودش چطور فرزندمان را بزرگ کنم.
گناهشان چه بود؟
یکی از ساکنان مجتمع که رئیس هیات مدیره یکی از بلوکهای همجوار بلوک انفجاری است، به تله خاک به جا مانده از آن حادثه اشاره میکند و میگوید این اوضاع ما بعد از یک ماه است.
انگار نمیتواند روی پایش بایستد به دیوار تکیه میزند. میگوید: گویی کمرم شکسته است با هزینه خودمان فضای تخریب شده و اطراف آن را سیم کشی کرده ایم تا در شب کمی از اندوه و حزن و وحشت و اضطراب ناشی از آن کاسته شود. دایم صدای بچهها در گوشم میپیچید. یاد «تارا» کودک عزیزی می افتم که خدا بعد از چندین سال به پدر و مادرش هدیه داده بود. او هر روز در خنکای غروب در محوطه مجتمع دوچرخه سواری می کرد.صدای شوت کردن توپ بچهها هنوز در گوشم می پپیچد.
بغض میکند و خیره و آهسته زیر لب میگوید: دیگر در این محوطه از این خبرها نیست... جلوی اشکهایش را نمیگیرد... شانه هایش می لرزد... ادامه می دهد: این بچه ها باید سالها زندگی می کردند، گناهشان چه بود که باید این گونه کشته میشدند؟.
گرد و خاک داخل محوطه و غم و غصه هموطنانم، تحمل این چنین فضایی را برایم بسیار دشوار کرده است. دیدن تصاویر جنایات رژیم صهیونیستی از قاب تلویزیون یا در شبکه های اجتماعی با آنچه از نزدیک دیدم بسیار متفاوت است. اشکهایم بی اختیار جاری میشود... امان نمی دهد... دلم برای مظلومیت هموطنانم که چه بی گناه جان شان را از دست دادند، میسوزد و در دل آرزو میکنم کاش در هیچ جای دنیا جنگ نباشد.
غم و اندوه از دست دادن هموطنان بیگناهم تمام وجودم را گرفته است.به تک تک جملات ساکنان این مجتمع فکر می کردم؛ برآنچه که در آن سحرگاه شوم برآنها گشت... به دکتر مینوچهر که دانشمند و چهرهای علمی که همراه همسرش آسمانی شد. به این فکر می کردم چقدر کشور ما برای رشد و تعالی به چنین انسانهای دانشمند و وارسته نیاز دارد و چقدر مظلومانه و بی دفاع به دست دژخیمان زمان به شهادت رسید.
به خانواده جواهری میاندیشم که چشم انتظار تولد کودکشان بودند و به ناگاه پدر به سوی خدا پرکشید و مادر باردار باید تنها فرزندش را بزرگ کند و حتم دارم تا زنده است از بی گناهی و مظلومیت پدرش هزاران بار سخن خواهد گفت و در گوش فرزندش نجوا خواهد کرد که چه شب سختی را گذرانده است. یقین دارم فرزندش سالم پا به عرصه جهان خواهد گذاشت و می گوید درست است، پدر نیست و پدر را ندیدم ولی خانه پدری را خواهم ساخت.
به خانواده چهار نفره عباسی فکر میکنم که وفا را به معنای واقعی حتی در مرگ به اثبات رساندند و چهار نفر با هم مسافر دیار باقی شدند و ردای شهادت برخود و فرزندانشان را برازنده دیدند.
یاد شعری از پرنیای جوان افتادم که نمی دانست آخرین سخن او خواهد شد و زینت بخش اعلامیه شهادت در قابی سیاه در کنار پدر،مادر و برادرش جاودانه شد.
(سکوت تو باغی است که شکوفهها در آن به دنیا نیامده میمیرند -پشت این آخرین سنگر، من چشم میگذارم - توگم میشوی در خاطرهای از من که هنوز میخندد)
از خود سوال می کنم راستی این مردم بی گناه به کدامین گناه کشته شدند؟. جای جنگ در میدان است نه در کوچههای شهر و میان مردمان بی دفاع اما تاریخ ثابت کرده است که حق همواره پیروز است و خون بیگناهان فاتح میدان هاست و آنان که جنگ را به کوچه و پس کوچههای شهر میکشانند و افراد غیر نظامی و بی پناه را هدف قرار می دهد؛ بازنده است و خون هیچ بیگناهی پایمال نخواهد شد.