در حیاط خانهای قدیمی، کفشهای کودکی به هوا پرتاب شدهاند، زنی با چادر گلدار، نوزادش را در آغوش گرفته و پشت ماشین پارکشدهای پناه گرفته، جوانی پای مادر پیرش را که از ترس خشک شده در سکوت میمالد. نه جیغ، نه گریه؛ فقط سکوتی که از وحشت سنگینتر است.
آمبولانس میرسد، آتشنشانی هم، حالا چراغهای خانههای اطراف یکییکی روشن میشوند. مردم با لباس خواب از خانهها بیرون میریزند. یکی پتو میآورد، دیگری آب و آنجا در دل خرابه، دختر جوانی که دیگر نمیخندد، میان آوار خاک گرفته، انگار هنوز چشم به آسمان دوخته است.
ما آنجا بودیم. با کفشهایی خاکی، دوربینی لرزان و دلی که میکوشید نلرزد. جنازه دیدیم، خون بر سنگفرش خیابان دیدیم، دیدیم مادری که برای پسرش فریاد نمیزد؛ زیر لب میگفت: «الحمدلله شهید شد… الحمدلله.»
ترس بود، بله اما نه ترسِ تحقیر شده، ترسِ بیدارکننده بود. ترسِ در آغوش کشیدن فرزند با چشم باز. ترسِ آنکه اگر امشب در خط مقدم نیستیم، لااقل صبحش باید درست زندگی کنیم. در همان تاریکی، تلفنها روشن بود. مردم از خبرها میگفتند اما نه فقط خبر انفجار. یکی گفت: «هواپیماهای ما بلند شدن»، یکی دیگر گفت: «تلآویو امشب خواب نداره». شایعه بود، امید هم بود، اما چیزی در میان همه این حرفها واقعیتر از همه چیز بود: احساس تعلق.
در تاریکترین ساعت این شب، فهمیدیم ما تنها نیستیم. خیابانها بیدار بودند. دستهایی که نمیشناختیم، کمکمان کردند. همسایهای که هرگز ندیده بودیم در را باز کرد و گفت: «بیاید بالا تا آروم شید» و ما حالا در این گزارش، نه از موشکها میگوییم، نه از آتش از مردمی میگوییم که زخمیاند اما خم نشدهاند. از زن و مرد، پیر و جوان، آنها که جنگ را دیدهاند و آنها که تازه دارند معنای جنگ را لمس میکنند. پرسیدیم ازشان که بعد از آن شب چه شد؟ آیا ترسیدند؟ آیا هنوز از خانه بیرون میروند؟ با اخبار چه میکنند؟ و مهمتر از همه: امید را کجا پیدا کردند؟
این روایتِ شهری است که شاید هدف گرفته شد اما هنوز ایستاد؛ شهری که اگرچه صدای انفجار در گوشش مانده اما صدای ایمان به فردا هنوز بلندتر است. گفتوگوهای میدانی پژوهشگر ایران اکونومیست با شهروندان تهرانی چند شب جنگ، چند روز زندگی در مسیر امید و پایداری.
دانشجوی کارشناسی ارشد ارتباطات: من به نوعی احساس عمیقتر از همبستگی رسیدهام
مینا کاظمی ۲۳ ساله است و دانشجوی کارشناسی ارشد ارتباطات، ساکن نارمک از تجربه شب نخست حملات میگوید: من در بالکن خانهمان نشسته بودم. حوالی ساعت ۲ بامداد باید برای امتحان درس میخواندم که آسمان ناگهان روشن شد. لحظهای فکر کردم برق منطقه رفته و برگشت اما نور سفید و خشکی در دل تاریکی منفجر شد و بلافاصله صدایی مهیب از انفجار شنیده شد.
مادرم فریاد زد: «مینا، بیا داخل!» از همان شب من همه چیز را فراموش کردم. با چند نفر حرف زدم و فهمیدم چه خبر شده است. باید روحیه مقاومت در خودم و خانواده را بالا ببرم. البته واقعیتی هم هست، بعد از آن شب دیگر پدر و مادرم از ترس من خواب آسودهای نداشتند. حتی سکوت هم در آن ساعات دیگر آرامش ندارد برایشان. حس میکنی چیزی در دل شب پنهان شده و منتظر فرصت است. با اینکه بهخاطر رشته تحصیلیام نسبت به تحلیل خبر آگاهی بیشتری دارم اما واقعاً موج بازنشر شایعهها و ویدیوهای بیمنبع، بیشتر از خود انفجارها آدم را از درون متلاشی میکند.
با وجود ترسی که نمیتوان انکارش کرد من به نوعی احساس عمیقتر از همبستگی رسیدهام. دیدن اینکه مردم کوچهپسکوچهها با همدیگر مهربانتر شدهاند یا مثلاً دیدن سرعت و دقت پدافند هوایی کشور من را مطمئنتر کرده. امید گاهی فقط یک جمله از یک همسایه است یا یک تماس دوستانه همینهاست که آدم را زنده نگه میدارد. این روزها گاهی میانه اضطرابهای پدر و مادر به آنهایی که پیشتر فرزندان را برای کشور دادهاند فکر میکنم. مادران و پدران شهدا واقعا آدمهای معمولی و زمینی نیستند.
رزمنده دفاع مقدس: من اینجا ایستادهام
غلامرضا میرزایی مرد جا افتاده ۶۷ ساله ساکن شهرری از دوران ۸ سال دفاع مقدس شروع میکند و میگوید: من در دوران جنگ ایران و عراق، حدود ۲ سال در جبهه حضور مستقیم داشتم. آن روزها صدای آژیر به معنای زمان باقیمانده برای فرار بود اما حالا بمب میافتد و سپس اخبار میرسد. با این حال، تجربه زیستن در موقعیت اضطراری را فراموش نکردهام.
شب دوم تا صبح نخوابیدم. گوشی و تلویزیون را روشن گذاشتم و صدای آسمان را میشنیدم. فرزندانم از خارج از کشور تماس گرفتند و گفتند: «بابا بیا پیش ما» اما گفتم: «من اینجا ایستادهام؛ جایی نمیروم». ترس در ذات انسان است اما ترسی که به مسئولیت تبدیل شود باارزش است. مردمی که در کوچههای جنوب شهر میبینم با وجود ترس خویشتنداری دارند. جوانی که با موتور از دل تاریکی عبور میکند تا همسایهاش را به بیمارستان برساند این یعنی ما هنوز در حال مقاومتیم نه فرار.
این روزها هر بار که به کوههای اطراف تهران نگاه میکنم این نکته را به خودم و به ایران جان یادآوری میکنم که در این شلوغی جنگ فراموش نکنی دوستت دارم، ایران من. البته این نکته را نمیتوانم کتمان کنم که فرزندانم خارج از کشور هستند و نگرانی بابتشان ندارم اما اضطراب مادر و برادر و خواهر و برادزاده و خواهرزاده و اقوام را دارم. شما بگویید با این اضطراب چه کنم؟
شهروند: فرزندان ما بیش از هر چیز نیازمند حس امنیتاند
پگاه فراهانی مادر ۲ کودک و ۳۵ ساله است که در سعادتآباد زندکی میکند و میگوید: دیشب (سه شنبه ۲۷ خرداد) دختر پنجسالهام از صدای انفجار آنچنان ترسیده بود که تا چند ساعت میلرزید. خانهمان تکان شدیدی خورد تمام تنم را لرزاند اما به خودم گفتم: «اگر من بلرزم، بچهها فرو میریزند».
همان شب، تصمیم گرفتم بههیچ عنوان اجازه ندهم اخبار نادرست وارد خانهمان شود. همسرم و من توافق کردیم که پیگیری اخبار فقط از منابع رسمی باشد و در حضور کودکان اصلاً درباره جنگ صحبت نکنیم و البته به اصرار خانواده همسر از تهران خارج شدیم. بهنظر من، هر بار که کسی بدون بررسی یک فیلم یا عکس از جنازه یا انفجار را بازنشر میکند، انگار گلولهای دیگر به سمت روان مردم شلیک کرده است. فرزندان ما بیش از هر چیز نیازمند حس امنیتاند، حتی اگر موقت باشد.
راننده تاکسی اینترنتی: شاهد مهربانی مردم بودهام
محسن صبوری ۲۹ ساله است و راننده تاکسی اینترنتی که حالا دارد جمع میکند برود خوانسار پیش خانواده و میگوید: خداوکیلی ننویسی ترسیدم و دارم میرم. من شب سوم جنگ بلافاصله بعد از شنیدن صدای انفجار، در بزرگراه حکیم در حال رانندگی بودم. ناگهان بیشتر ماشینها ترمز کردند. در صندلی عقب، مسافرم که زنی میانسال بود، شروع به گریه کرد و بهتکرار گفت: «لطفاً مرا به خانهام برگردانید».
خودم هم هراس داشتم اما همان لحظه وظیفهام بود که آرامش را حفظ کنم. به او گفتم: «خانم نگران نباشید ما در تهران هستیم امنیتمان بیشتر از آن چیزی است که فکر میکنیم.» بهنظرم جنگ اینبار بیشتر از آنکه فیزیکی باشد روانیست. اگر ما بتوانیم ذهنمان را مقاوم کنیم دشمن شکست میخورد. من بهعنوان راننده در این روزها بارها شاهد مهربانی مردم بودهام مردم به هم آب تعارف میکنند یکی دیگری را به خانه میرساند اینها سرمایه اجتماعی ماست.
من حاضر بودم تهران بمانم اما هم کار خیلی کمتر شده و هم خانواده نگرانم شدند و البته حق هم دارند. من هم فعلاً کاری ازم برنمیاد و میروم پیش خانواده اما بنویس که روی من حساب کنید حسابی.
معلم ادبیات: نباید اجازه داد تصویری از ویرانی و ترس در ذهنتان حک شود
سمیه عبادی ۵۱ ساله و معلم ادبیات است. خانهاش در شهرک ولیعصر است و میگوید: من سالهای آخر جنگ را در نوجوانی تجربه کردهام. آن زمان وقتی آژیر خطر به صدا درمیآمد ما از کلاس به پناهگاه میرفتیم. ترس بود اما ترس دستهجمعی که باعث میشد کمتر احساس تنهایی کنیم. امروز با وجود تمام رسانههای متنوع نوجوانها به تنهایی با ترس روبهرو میشوند. آنها با گوشیهایشان بدون فیلتر و پردازش بمب، انفجار، جنازه و وحشت را میبلعند.
من به فرزندانم گفتهام: «اخبار را دنبال کنید، اما نگذارید اخبار شما را دنبال کند». هرگز نباید اجازه داد تصویری از ویرانی و ترس در ذهنتان حک شود که حقیقت ندارد یا بزرگنمایی شده. ما باید بمانیم، سالم بمانیم و درست انتخاب کنیم.
نوجوان نسل زد: در فضای مجازی محتواهای روشنگرانه میسازم
کیان محمدی نوجوان نسل زد با سن و سالی ۱۸ یا ۱۹ ساله ساکن شمالیترین بخش تهران یعنی نیاوران میگوید: از صبح تا شب ما مغز توی گوشی هستم شبها تقریباً تا صبح بیدار ماندم. صدای انفجارها و بعد ویدیوهایی که در شبکههای اجتماعی منتشر شده بود … همهچیز گیجکننده بود. حتی در لحظاتی واقعاً فکر کردم جنگ جهانی سوم شروع شده است.
معوم است یه چیزی شنیده که از جنگ جهانی حرف میزند بیشتر پرسیدم که متوجه شدم بسیاری از آن تصاویر و فایلها مربوط به کشورها و جنگهای دیگرند که فقط به قصد ایجاد ترس منتشر شدهاند را دیده.
حالا بعد از کلی گپوگفت ادامه داد: پدرم میگوید: «تو باید برای دوستانت الگویی از عقلانیت باشی، نه کسی که بیشتر میترسد». من حالا با گروهی از دوستانم در فضای مجازی محتواهای روشنگرانه میسازم. تصمیم گرفتهایم بهجای بازنشر وحشت آگاهی بدهیم. نسل ما با تمام ویژگیهای دیجیتالاش دارد یاد میگیرد چطور در جنگ رسانهای هم مقاوم باشد.
زخم، مقاومت و نقش سواد رسانهای
۱. تابآوری جمعی در برابر ترس فردی
مینا و محسن (نسل جوان) گفتند: «ترس وجود دارد اما مدیریتشدهست، با تکیه بر پدافند و همدلی مردمی». غلامرضا میرزایی (نسل جنگ) تأکید کرد: «ترس تبدیل به مسئولیت ملی شده و ادامه میدهیم.» پناهگاه شهری نمیخواهند اما متوسل به سکوت مراقبت از یکدیگر و ایستادگیاند چنانکه سمیه عبادی میگوید: «اخبار را دنبال میکنیم اما اجازه نمیدهیم دلمان فرمان بگیرد». این سطح از همبستگی نشانهای از پایداری ملی است. تحلیل رسانهای نشان میدهد وقتی بحران چند وجهی میشود، ایجاد یک هسته جمعی از حمایت ارسال پیام «تو تنها نیستی» به افراد میتواند ترس فردی را کاهش دهد یا دستکم آرام کند.
۲. نقش سواد رسانهای در مهار جنگ روانی
داستان مینا، پگاه و کیان نشاندهنده نقش تعیینکننده سواد رسانهایاند: فیلتر کردن اخبار رسمی، جلوگیری از بازنشر ویدیوهای خبری و جنازهای رسانههای غیرمعتبر، تولید محتوای روشنگرانه و امیدبخش توسط کیان. مطالعات بینالمللی نیز نشان میدهند مصرف بیرویه رسانه در شرایط بحران بدون پردازش باعث بروز اضطراب و بیخوابی میشود. این در تهران نیز مشهود است وقتی مردم پخش شایعات باز شود بهجای اتحاد و آرامش اعتماد متزلزل پدید میآید.
۳. تأثیر آمار رسمی بر ایجاد یا کاهش اضطراب
بمبارانِ شهر در دل شب نه نهال ترس را به وجود آورد بلکه ریشههای آن را محکمتر کرده است. رسانهها بهدقت باید نقش «آتشافروزی رسانهای» را مهار کنند. این اتفاق بخشی از یک هدف ملی بود تا مطرح شود «تهران ناامن نیست بلکه مردم امروز آرامش روانیشان تهدید شده». این تفاوت در حس مهم است.
۴. پیامدهای رفتار روزمره: تغییر در عادات و تابآوری
صفهای طولانی سوخت، خرید بیبرنامه و فرارهای چندروزه از شهر توسط عدهای از ساکنان تهران انجام شد. این جریانها نشاندهنده واکنش اقتصادی و روانی مردم به شرایط جنگی شهر است از جمله بیاعتمادی به تداوم خدمات، کاهش رفتوآمدهای غیرضروری و تلاش برای کسب امنیت روانی حداقلی.
۵. غرور ملی، جایی مابین خشم و امید
برخی رسانهها گزارش میدهند که مردم در برابر بمبارانها همزمان احساس غرور و خشم را تجربه میکنند. این واکنش دال بر نوعی هوشیاری ملی است. مردم اگرچه در معرض اضطراباند اما این اضطراب آنها را منزوی نکرده بلکه به اقدام جمعی دفاع روانی و امید به آینده سوق داده است.
توصیههای و راهکارهای رسانهای
در محور نخست، پایداری روانی جامعه است. شواهد میدانی بهویژه در سخنان غلامرضا و مریم، نشان میدهد که خانوادهها، همسایهها و حتی غریبهها به شکل خودجوش دست به همیاری زدهاند. حضور افرادی که تجربه جنگ هشتساله را دارند، نقش مهمی در انتقال آرامش و پایداری ایفا کرده است. در تحلیل کارشناسی، این رفتار جمعی و مسئولانه از مهمترین منابع دفاع نرم جامعه در برابر تهاجم روانی دشمن بهشمار میرود.
در محور دوم، سواد رسانهای و رفتار اطلاعرسانی مردم مشاهده شد که بسیاری از شهروندان بهویژه جوانترها در مواجهه با خبرهای فضای مجازی احتیاط پیشه میکنند. آنها اخبار تأییدنشده را بازنشر نمیدهند به منابع رسمی استناد میکنند و حتی برخی مانند «کیان» در تولید محتوای آرامشبخش و تحلیلی مشارکت دارند. این سطح از آگاهی رسانهای نقش حیاتی در کاهش موج ترس و جنگ روانی ایفا میکند و باید توسط آموزشهای عمومی تقویت شود.
سومین محور، تغییر رفتار روزمره و معیشتی مردم است. دیده شد که مردم در روزهای اخیر بیشتر از گذشته در خانه ماندهاند خریدهای اضطراری انجام دادهاند و در مواردی حتی برخی خدمات عمومی مانند سوخت یا اقلام خوراکی با صفهای طولانی مواجه شدهاند. این الگوهای رفتاری از منظر تحلیل اجتماعی نشانهای از تلاش مردم برای حفظ کنترل و امنیت شخصی در شرایط بحران است.
و در نهایت، چهارمین و پنجمین محور به غرور ملی و احساس هویت جمعی مربوط میشود. بسیاری از شهروندان در گفتوگوها با وجود آنکه از ترس گفتند اما همزمان تأکید کردند که این جنگ نماد ایستادگی ملت در برابر ظلم است. این ترکیب از خشم امید و غرور بهخوبی بازتابدهنده هوشیاری اجتماعی است؛ جامعهای که اجازه نمیدهد ترس او را فلج کند بلکه از دل همین ترس نیرو و معنا برای ایستادگی میسازد.
اما بعد ....تهران عرصه عزم ملی
طی روزهای جنگ مردم تهران با صدای موشک و انفجار با قلبی زخمی اما سر بالا مقاومت کردند. آنهایی که جنگ را دیدهاند، تجربهشان به جوانان منتقل شد آنهایی که جواناند نقش راهنما را فائق کردند. ترس بود اما واکنش آن نه انهدام روح جمعی که زمینهساز امید و همبستگی شد. امروز تهران نه دروازهای برای وحشت که صحنه عرصه عزم ملی و تابآوری است تابآوریای که اگر رسانههای جمعی و مسئولان کمک آن باشند میتواند موجب تولید یک روایت افتخارآمیز از شرایط بحرانی شود. روایتی که ترکشهای جنگ در آن نه زخمی نهایی که زخمی موقتی هستند.