به گزارش ایران اکونومیست، ماه رمضان ماه نزول قرآن است و همه ما باید تلاش کنیم در این ماه هر روز یک جز قرآن تلاوت کنیم و در کنار تلاوت، تدبر در قرآن و آوردن قرآن به متن زندگی نیز ضروری است.
پرداختن به تفسیر آیات باعث تقویت ایمان وامید در جامعه می شود بر همین اساس در این ۳۰ روز ماه مبارک رمضان هر روز یک آیه از آیات «زندگی با آیه ها» که مربوط به توحید، نبوت و ایمان است انتخاب شده که راحتتر مفاهیم قرآنی در جامعه تبیین شود.
سومین آیهای که به آن پرداخته شده آیه ۹۲ سوره آل عمران در خصوص بخشش است. خداوند در این آیه می فرماید: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّیٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ۚ / هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید».
از دوستداشتنیها ببخش
در تفسیر این آیه برای زندگی امروزمان میتوان گفت:
کوچک شروع کن. مثلا از بخشیدن تهدیگ سیبزمینیات به خواهرت، یا تقسیم کردن گل هندوانهای که حتی از دیدنش دهانت آب میافتد، یا دادن صندلی اتوبوست به آدمی که از خستکی از سر و رویش میبارد. آن وقت خودت آرام آرام احساس میکنی که چطور مرزهای روحت وسیع میشوند، که چطور توی دلت حتی برای آدمهای آن سر دنیا هم جا باز میکنی، که چطور دیگر نمیتوان از تماشای رنج مردم آن نوار باریک ایستادگی، ساده بگذری. کوچک شروع کن تا بتوانی برای فداکاریهای بزرگتر آماده شوی، تاب توانی از دوست داشتنیهای بیشتری دل بکنی.
اما خداوند در این آیه از ما خواسته است:
برای رسیدن به نیکی و تقرب به او، از آنچه دوست داریم انفاق کنیم.
برای عمل به این آیه در زندگی خود میتوانیم:
*فهرستی از چیزهایی که به آنها علاقه داریم(مانند زمان، تواناییها، اموال یا حتی تعلقات عاطفی) و خلاهایی که اطرافمان هست، تهیه و بررسی کنیم که چگونه میتوانیم بخشی از آنها را در راه خدا انفاق کنیم.
*در کنار بخشیدن چیزهایی که نیاز نداریم، از چیزهایی که به آنها علاقه داریم و برایمان ارزشمندند، انفاق کنیم. گاهی باید از خوابت بزنی تا با بچهات بازی کنی! گاهی باید از آبرویت خرج کنی تا برای کسی آبرو دست و پا کنی!
وصیت یک شهید
شهید مهدی زینالدین در وصیت خود نوشته است:
«گوشه پاکت از جیب فرمانده بیرون زده بود. پرسیدم: حاج مهدی! خیر باشه، نامه برات اومده؟، نمیخواست جوابم را بدهد، اما اصرار کردم. نگاهش را از پاکت گرفت و به من دوخت: دخترم تازه به دنیا اومده، عکسش رو برام فرستادن، ولی هنوز بازش نکردم. متعجب نگاهش کردم. انگار فهمید چه میخواهم بگویم. آرام ادامه داد: میترسم محبتش دست و پام رو شل کنه... نتونم تا عملیات بمونم جبهه».