به گزارش ایران اکونومیست، بنری که نام او بر رویش درج شده را در قسمتهای مختلف بلوار مرزداران می توان دید. ساعت ۹صبح بود، آن طور که اطلاع رسانی شده بود پیکرش را باید تا حدود یک ساعت دیگر به پردیس نسیبه میآوردند اما مردم گوشه و کنار بلوار ایستاده بودند.
دانشجویان، مردم را به داخل دانشگاه هدایت میکردند تا در مراسم حضور داشته باشند اما عدهای ایستادن در گوشه و کنار بلوار را به داخل ترجیح میدادند؛ شاید مقید به حضور در بلوار بودند تا لحظه ورود پیکر شهیده را از دست ندهند.
سالن ورزشی دانشگاه را برای مراسم آماده کرده بودند؛ ورودی زنان و مردان و محل حضور زنان و مردان به صورت جداگانه در سالن در نظر گرفته شده بود. سرم را میچرخانم؛ دنبال میکروفون و میز تریبون میگردم، که میبینم در قسمت زنانه جاگذاری شده؛ یادم میآید این مراسم برای تشییع پیکر یک «شهیده» تدارک دیده شده و ماهیتش روحی زنانه دارد.
مراسم با قرائت قرآن و سرود جمهوری اسلامی آغاز شد؛ سخنران با خواندن مرثیهای از امام حسین (ع) و خانم فاطمه زهرا (س) میخواهد روایتگری شهادت کند.
فریاد زد هرکس شهادت میخواهد دستش را بیاورد بالا «کی می خواد صداشو مثل این دختر حاج قاسم بشنوه؟، دستش رو بیاره بالا. دخترا، دیدید فرقی بین شهید و شهیده نمیکنه؟» راست میگوید، شهادت دختر و پسر نمیشناسد.
خبر میرسد که پیکر را آوردند؛ هجوم به سمت صحنه بیشتر میشود؛ حتی لمس تابوت شهید برایشان غنیمت است. چشمان مشتاقی که از ۹ صبح دنبال شهیده «فائزه رحیمی» بودند حاجت روا میشوند. سخنران میگوید «فائزه خانم چکار کردی که روز مادر، حضرت مادر شما را خرید»، این را که میگوید گویی داغ دل حضار را تازه کرده باشد، صدای سوزناک نالهها بیشتر میشود.
بغض امان دانشجویانی که برای هدایت مردم، همایل خادم به شانه انداختهاند را هم بریده بود، انتهای سالن، ایستاده میگریند. برخی هم ته سالن نشسته و با حالت حسرت زجه می زنند و این زجه زمانی که سخنران خطاب به شهیده میگوید «چادرت را بتکان، روزی ما را بفرست» شدت گرفت.
به گزارش ایران اکونومیست، بعدازظهر روز چهارشنبه (۱۳ دی) دو انفجار تروریستی در گلزار شهدای کرمان و در حین برگزاری چهارمین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی رخ داد که طی آن بالغ بر ۲۳ دانش آموز و یک دانشجومعلم به شهادت رسیدند.
شهیده فائزه رحیمی دانشجو معلم ورودی ۱۴۰۰ رشته امور تربیتی پردیس نسیبه دانشگاه فرهنگیان تهران بود که اکنون اولین شهید زن تربیت معلم محسوب می شود.
مریم مصطفیوند، دانشجوی ترم سه پردیس نسیبه دانشگاه فرهنگیان تهران که همسفر فائزه رحیمی در سفر به کرمان برای زیارت مزار حاج قاسم سلیمانی بود، در گفتوگو با ایران اکونومیست درباره شهیده فائزه رحیمی و نحوه شهادتش میگوید «فائزه دانشجوی ترم پنج رشته امور تربیتی دانشگاه بود. رشته ما با یکدیگر فرق داشت و به واسطه این سفر و انجام کارهایی برای انتشار نشریه دانشگاهی با او آشنا شدم.»
معتقد است فائزه را دیر شناخته «یکی از حسرتهام اینکه چرا زودتر با این شهیده دوست نشدم. اینطور که در این مدت کوتاه فائزه را شناختم، او خیلی علاقه داشت درباره شهدا بنویسد. یادم هست از طریق یکی از دوستان صمیمیام وارد اکیپی شدم که فائزه یکی از اعضای آن اکیپ بود؛ خوش رو بود. یادم هست آن شب هم اتفاقا فائزه گفت من در حال نوشتن کتابی درباره شهدا هستم.»
از پردیس نسیبه دانشگاه فرهنگیان کاروانی برای زیارت حاج قاسم به کرمان میرود اما فائزه فقط به عنوان یک زائر صرف به کرمان نرفت «ما از طرف دانشگاه برای زیارت حاج قاسم سلیمانی به کرمان رفتیم. فائزه به عنوان پشتیبان و خادم برای ساماندهی به گروههای زائرین در مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم به کرمان می رفت. ما با هم همسفر در یک اتوبوس بودیم.»
این همسفر شهیده رحیمی درباره لحظه انفجار میگوید «ما از اتوبوس پیاده شدیم. فائزه حدودا یک الی دو متر پشت سر ما بود چون مشغول ساماندهی گروههای زائرین بود. زمانی که .وارد مسیر پیاده روی شدیم ناگهان پشت سر ما انفجاری رخ داد. وقتی انفجار رخ داد، همه پراکنده شدند. دیگر فائزه را ندیدیم. من به همراه دوستم خودمان را به محل اسکان رساندیم. از همدیگر خبر نداشتیم و هر کدام از بچهها یکی یکی خودشان را به محل اسکان میرساندند و برگشتند. تا ساعت ۱۰ شب منتظر آمدن فائزه بودیم اما خبری از فائزه نشد.
این بخش از صحبتش را با بغض تعریف میکند «به خود امید میدادیم که فائزه زنده است و بر می گردد اما متاسفانه ساعت ۱۰ و نیم شب متوجه شدیم فائزه شهید شده است.»
«یادم هست فائزه بر خلاف همه بچهها که برای مراسم سالگرد حاج قاسم روسری مشکی سر کرده بودند، روسری آبی کمرنگ داشت. وقتی از او پرسیدیم که "نمیخواهی این روسری را عوض کنی و مشکی سرت کنی؟" گفت مهم نیت است. با همان روسری هم شهید شد. آخرین برگهای هم که در دست داشت، پوستری بود که روی آن خطاب به حاج قاسم نوشته شده بود "سلام ما را برسان". فائزه هم رفت و سلام همه ما را به حاج قاسم رساند.
معتقد است فائزه برای این دنیا نبود «رفتارش با بقیه بچهها فرق داشت. خیلی دوست داشت به همه کمک کند. همهاش در گروههای جهادی و گروههای کمک به مردم فعالیت می کرد. حتی در دوران اوج پاندمی کرونا هم داوطلبانه برای تزریق واکسن کرونا به مردم پیش قدم شده بود. این امر برای زمانی است که مردم از هم فرار میکردند. از طرف دیگر دغدغه شهدا را داشت. با اینکه سنش کم بود اما حسرت این را میخورد که چرا زمان دفاع مقدس نبود تا شهید شود.»
صدایش از بغض میلرزد، خیلی جلویش خودش را میگیرد تا اشکش سرازیر نشود «چیزی که خیلی روی دلم مانده این است که فائزه در آخرین صحبتهایمان میگفت که همه مراکز دانشگاه فرهنگیان مثل مرکز "شرافت" و "باهنر" شهید دارن اما پردیس نسیبه دانشگاه فرهنگیان که ما در آن تحصیل میکنیم شهید ندارد. قرار بود در نشریهمان مطلبی از شهیدی بنویسیم که متولد تهران باشد. فائزه خلیی دنبال این شهید میگشت. میگفت انشاءالله پیدایش میکنیم. آخرش هم شهید شد و خودش شد همان شهیدی که قرار بود راجع به آن در نشریه بنویسیم.»
مریم آخر حرفهایش را اینگونه تمام میکند «یکی از غمبارترین چیزهایی که در دلم مانده این است که انفجار با فاصله یک الی دو متری از من رخ داد اما اتفاقی برای من نیفتاد. فائزه چقدر خوب بود که او را بردند و ما جاماندیم. فائزه لایق شهادت بود.»