به گزارش ایران اکونومیست، حسام ترابی در یادداشتی به نکاتی درباره شخصیت شهید سلیمانی پرداخت و نوشت: دیماه هنوز به نیمه خود نرسیده است که سالسوگ سردار قاسم سلیمانی چهارساله میشود و باز نیشتر به جان اهل نظر در اقصای عالم میزند و اگر اهل انکار و قبیلهی «ان قلت» هم باشید باز تاثیر و تاثر مردان بزرگ که حکم دردانه و کیمیای زمان و زمانه را دارند نمیتوانید انکار کنید که «هنرهای مردان نشاید نهفت». اما چرا علیرغم ارجمندی بسیارانی در درازنای تاریخ یکی میشود چون ژنرال سلیمانی که محب و محارب هر دو در نبودنش به تامل و تحلیل مشغولند و نمیتوانند یکسره نادیده بیانگارند که نور را بستن تمام پنجرهها و منافذ نیز نمیتواند در پستوی خانهها نهان کند.
در نوشتار ذیل بر آنم تا دلایل طنین و تکرار نام سرلشکر سلیمانی را از نگاه و برداشت این قلم بر این صفحات رقم بزنم تا شاید آیین بزرگی و آویختن ردا به فتوت بر سر در میهمانخانهی مهمانکش رسم شود تا فریاد از این فرهادکش را شیرین خیالان نیز بنیوشند.
ردا دوخته در روستا:
در حافظه مردم ایرانزمین اهل نظام و یا دقیقتر کبار این جماعت بهطور تاریخی در اشرافیت فئودال ایران ریشه دارند. درجات را نه از دلاوریها و مدرسه نظام دیدنها که از نسبتها و نسبها و ایضا پیشکشها و وصلتها به دست میآوردند. تا پیش از مشروطه سران قشون از شاهزادگان و سبیلتاباندگان عزیزکرده بودند و به رسم نقض و نغز گاهی نادرقلی ابیوردی یا عباس میرزایی کمر به لیاقت و همت میگماشتند. دیگر این آویز و نشانها را تنها برای مراسم بارعام و رژههای به بالماسکه شبیه میخواستند و به وقت نیاز و هنگامه نبرد با اجنبی در نخجیرگاه و بزم به پناه میرفتند. در همین ایرانزمین ژنرالهای ارتش رضاشاهی هنر عظیمی در سرکوب و منکوب کردن عشایر ایران از خود نشان دادند و سپهبد رزمآرا مفتخر به تلف کردن کرورـ کرور نفوس و احشام قبایل لر در مسیر کوچ اجباری بود. قمرالملوک وزیری بانوی خنیاگر ایرانی که در فتوت و فتادهنوازیاش حکایات مکرر کردهاند به یاد میآورد که شبی شمع محفل سپهبد امیراحمدی در خانه ییلاقی ژنرال بوده است. سپهبد از حنجرهی قمر چنان به وجد میآید که از کیسه جواهرش گوشوارهای پیشکش غنای قمر میکند اما بر طلا هنوز تکه گوشت گوش دختر لر باقی بود و یغمایی به شقاوت تمام که قصاب لرستان در حق هموطن به کار برده بود.
و در سالهای بعدتر هم مناسب نظامی پیشکش گلوله ندیدههای مرکزنشین بود تا بر حشمت و شوکت بیفزایند و تنها خصم و خشم ملت خویش باشند و تبخترشان اسباب هراس و رشک رعیت بینوا. در شهوریور سال ۱۳۲۰ آن همه ژنرال و کوپال هنوز سه گلوله شلیک نشده گریخته و تاب نیاوردند اما چندی که گذشت باز برای یغما و سرکوب رعیت در سی تیر و بیستوهشت مرداد به میدان آمدند. اگر بخواهیم مسیر انصاف را یکسره مسدود نکنیم در همین میان و میانه بودند کلنل محمدتقیخان پسیانها که در راه ملت سر دادند و یا ارتشبد شهید قرنی که سعی وافر کردند تا در تیرگی به قدر وسع چراغی بیفروزند. اما شهید قاسم سلیمانی روستازادهای ساده از یک خانواده معمولی جامعه ایران بود که کمر همت به اعتقاد و عمل بست و نان از بازوی توکل و همت خویش نوش کرد. نسل برآمده از جنگ مصداق همان دیالوگ عباس مظلوم فیلم «آژانس شیشهای» ساختهی ابراهیم حاتمیکیا هستند که گفت «من کشاورز بودم با تراکتور سر زمینم، جنگ شد، رفتم. بعد هشت سال برگشتم سر زمینم... همون تراکتور هم نبود» حکایت مردمان عادی جامعه که دل به سرزمین و پیرشان دادند و تن از خطر دور نداشتند و نه اهل نمایش و طمطراق بودند و نه خصم جان خودی و کرنشگر اجنبی. سردار سلیمانی در میانه میدانهای نبرد حضور مستمر و میدانی داشت و امیر مرکزنشین نبود. در میانه چنین همتی یقیناً لیاقت و اخلاص میروید و تاثیرات بزرگ در کشور و منطقه بر جای میماند که دوست و خصم را توان انکار آن نیست.
مرگی چنین میانه میدانم آرزوست:
اگر مهابت مرگ را فراوانی و تنوع رخ دادنش تا هنوز از ذهنها نزدوده است پس لاجرم در برابر این پایان تفاسیر را به کناری نهاد و یکسره دل به قضا و دریای عدم سپرد. لیک برای مردانی یکسره متفاوت کیفیت رحیل نیز چون آیین زندگانی باید یکسره متفاوت و لایق شانههای ستبرشان دوخته شود. بشود حکایت همان سوخته که هیچ خبرش باز نیامد. به اسطوره بنگریم نیز این تمنای «مرگی، نه چون من یا نه چون تو» را نیک در مییابیم. سیاووش برای حفظ پاکدامنی و رسم تهمتنی از آتش کید و رشکها میجهد و جان جوان را نثار میکند و تا هنوز به روایت سیمن بانوی دانشور در کتابت سووشونش زنان سوگوار «سوگ سیاووش» هستند. و دیگر سید موسی صدر که امام یوسفکیشان عالم بود و چنان قبای مهرش گسترده که مسیح لبنان خواندندش و عاقبت به سرنوشتی مهیب چنان بالش سوخت که شیفتگانش را هیچ خبر نیامد و تا هنوز هم کسانی چشم به در دارند تا مگر خبری آید مشتاقان را... زیستنی چنان پایانی چنین را نیز طلب میکند و برای سردار قاسم سلیمانی پایانی مگر شهادت آن هم چنین مظلومانه سزاوار نبود. در پیوند با فرهنگ عاشورا و در سرزمین عراق چنین دستی از جفای اشقیا باقی بماند مگر جز نسب بردن به ابالفضل العباس است؟
به عمل کار برآید/ به سخنرانی(سخندانی) نیست!:
در سرزمینی که پادشاهان سخن بسیارند و شاعرش در ذم کسی نگاشته بود «بردار سخن خویش آویختمش» تندر فصاحت در میدان بلاغت یکهتازیها و دلبریها میکند. جماعتی برآنند که همین صاحب سخن و شفاهی بودن باعث شده تا میراث معماری تمدن ایران باستان در مقایسه با تمدنهای مشابه در روم و مصر بسیار کمتر باشد. این که کسی فراتر از سخن مرد میدان عمل باشد چنان کمیاب است که مردمان چنین یگانه و دردانههایی را چون نگین انگشتری در میان محبت خویش میگیرند. روزگاری سرداران در سنگرهای امن دور از میدان سهمگین نبرد از سرباز میخواستند که سر ببازد! یا در حالیکه خود و خویشانشان در خوان نعمتها به تمتع و تذلّذ مشغولیت مدام و بدون مرخصی مشغول بودند مردمان را به صرفهجویی و زندگی زهدورزانه دعوت مینمودند و این خود حکایتی ممتد در این سامان است. لیک شهید سلیمانی خود در میانه هولناکترین میادین پیش و بیش از هر سربازی جانبازی میکرد. عالم اهل عمل بودن خود بهترین مبلغ و انگیزه برای ماندگاری و احترام است و این به تمامی در سلوک ایشان نمود داشت.
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی:
انسان با محدود ماندن در اقالیم محلی یا معاشرت با تعدادی مشخص و محدود و معلوم افقی چون آستان سیمرغ نخواهد گشود و ماهی کوچک برکههای فراموششده نهایت ادراکش از گیتی خواهد بود. فتحعلیشاه قاجار چنان از آنچه بیرون از مرکز دارالخلافه میگذشت بیاطلاع بود که میپنداشت برای رسیدن به سرزمین جدید ینگه دنیا (ایالات متحده آمریکا) باید همین جاییکه نشسته است را حفر کند و برای این کار چند مقنی اجیر کرده بود! لیک جهاندیدگی و معاشرت و مجالست دید انسان را گشوده و رویش را گشاده میگرداند تا اقوال را بشنود و احوال را بنگرد و آیین جهانداری و مردمنوازی از بر کند. ژنرال بزرگ ایرانی هم در افغانستان حضور و همیاری دیرپا داشت و هم در کردستان عراق. دست یاری بارزانی در فتنه داعش را گرم فشرد و مناسبات درونی سوریه را هم با اشراف کامل درک مینمود. این ویژگیها از ایشان یک شخصیت معتبر و صاحب وزن در خاورمیانه و جهان ساخته بود نقل و قولش محل اعتبار و احترام بود. این تفاوت یک چهره محلی، ملی یا جهانیست که در سیمای ایشان به تمامی قابل احصا بود.
آخر اینکه مردان بزرگ بیهوده و ارزان به چنین جایگاهی تکیه نمیزنند و بخشی از تاریخ را از آن خود نمیکنند. در مسیر حیات تاریخی یک سرزمین تعداد و تعدد اینگونه وجودها ناچیز و غنیمت است. پس برای حیات سرفزاز یک ملت بزرگ و مدعی باید به تعالی و نمو اینسان وجودهای مستعد مدد رسانید و در صیانت همه جانبه از آنان سعی وافر داشت که ملتها به بهترین فرزندانشان در گیتی بالنده و در عدد صاحبان شوکت و شخصیت به شمار میآیند.