افزایش تحرکات نظامی آمریکا با اعزام ناو هواپیمابر یواساس آیزنهاور و ارسال و استقرار سیستمهای دفاع موشکی تاد و پاتریوت در منطقه تحت مسوولیت سنتکام، حاکی از استراتژی تهاجمی آمریکا در جهت حمایت از اسرائیل بهویژه پس از سفر جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا به سرزمینهای اشغالی میتواند باشد. هدف اصلی آمریکا چیست؟
با تداوم جنگ غزه و احتمال حمله زمینی اسرائیل به این نوار مرزی و احتمال گسترش شعاع جنگ با ورود طرفهای ثالث، ناو هواپیمابر یو.اس.اس آیزنهاور و ناوگروهِ همراه با آن که قرار بود در شرق مدیترانه مستقر شود، طبق بیانیه پنتاگون حالا با دستور وزیر دفاع آمریکا و به علت افزایش سطح تنشها با گروههای نیابتی ایران به منطقه تحت مسوولیت سنتکام اعزام و در خاورمیانه مستقر خواهد شد. همچنین لوید آستین وزیر دفاع آمریکا دستور ارسال و استقرار سیستمهای دفاع موشکی تاد و پاتریوت در منطقه تحت مسوولیت سنتکام را صادر کرد.
ارتش آمریکا پیشتر و هفته گذشته نیز از ورود هواپیماهای جنگنده به ستاد فرماندهی مرکزی ارتش آمریکا در خاورمیانه با هدف تقویت عملیات هوایی در خاورمیانه خبر داده بود. در ظاهر به نظر میرسد که استراتژی آمریکا تهاجمی و در جهت حمایت از اسرائیل بهویژه پس از سفر جو بایدن رئیسجمهور آمریکا به سرزمینهای اشغالی است. رئیسجمهوری آمریکا در دیدار اخیر خود با نخستوزیر اسرائیل، به بنیامین نتانیاهو اطمینان داد که از او و کابینه جنگیاش حمایت میکند.
بایدن گفت: «من باور ندارم برای صهیونیست بودن باید یهودی بود. من صهیونیست هستم.» این اظهارات بلافاصله به این تعبیر شد که آمریکا بهصورت تمامقد حامی حمله زمینی اسرائیل به نوار غزه است. اما هدف اصلی آمریکا تداوم سیاست بازدارندگی و پرهیز از گسترش جنگ از سوی گروههای مقاومت است. بنابراین ماموریت این ناوگروه و ارسال جنگندههای آمریکایی، جنبه پیشگیرانه و دفاعی در ارتباط با منطقه و ایران دارد که به زعم آمریکاییها در شرایط کنونی تهران تمایل دارد شعاع بحران با گسترش جنگ برای اسرائیلیها افزایش پیدا کند.
بنابراین نکتهای که وجود دارد این است که آمریکا در شرایط کنونی تمایلی نسبت به رویارویی با ایران و حتی افزایش تنش با ایران یا سرایت بحران به موضوعات مورد مذاکره و مورد پیگیریاش در قبال ایران ندارد. نمونه آن را میتوان در تکذیبیه قاطع مقامات آمریکایی از جمله از سوی آنتونی بلینکن مشاهده کرد که هفته گذشته پس از آنکه واشنگتن پست و نیویورکتایمز در خصوص بلوکه شدن 6 میلیارد دلار از داراییهای ایران در بانکهای قطری خبر دادند، واشنگتن خبر داد چنین اتفاقی صحیح نیست.
این مساله نشان میدهد که اقداماتی که آمریکاییها در مورد ایران انجام دادند در راستای اسناد بالادستی است که بر جنبه بازدارندگی و ممانعت و پیشگیری از ورود ایران به این منازعه تاکید دارد و همچنین بر مدیریت بحران و در عین حال محدود کردن دامنه جنگ اصرار میورزد. قرائن و شواهد حکایت از این دارد که دولت بایدن هیچ تمایلی ندارد که دامنه تنش را در شرایط کنونی گسترش دهد.
با این حال این موضوع همچنین چالشهای پیش روی بایدن را در ایجاد توازن بین حمایت تزلزلناپذیرش از رژیم اسرائیل و ترغیب نتانیاهو برای جلوگیری از وخامت وضعیت انسانی در غزه و پیچیده کردن روند آزادی اسرای آمریکایی نشان میدهد. از این رو میتوان اینگونه استدلال کرد که موفقیت سیاست بازدارندگی دولت بایدن در شرایط کنونی ارتباط مستقیم و معناداری با استراتژی جنگی اسرائیل دارد. به این معنی که هرگونه حمله زمینی به غزه منطقه را در وضعیت جدیدی قرار خواهد داد و تمایل عمده بازیگران برای مدیریت مناقشه کنونی را به سمت آرایش جدید هدایت خواهد کرد. تاکید بایدن در نشست با نتانیاهو با طرح این سوال که آیا به روزهای بعد از حمله فکر کرده است، نشان میدهد که دولت بایدن تمایلی به حمله زمینی تمامعیار اسرائیل به نوار غزه ندارد و چنین اقدامی را مساوی با مشتعل شدن جنگ در منطقه میداند و میتواند بر پروندههای جاری آمریکا در قبال ایران اثر مخربی بر جای بگذارد و برای خود بایدن در سال انتخابات ریاست جمهوری هم پیامدهای فاجعهباری به وجود بیاورد.
تا پیش از شروع عملیات طوفان الاقصی در 7 اکتبر و تبدیل شدن به جنگ بین حماس و غزه، ایران و ایالات متحده در مسیر محدودسازی تنش قرار داشتند. آمریکاییها پروژهای را از ماه آوریل-مه با ایران شروع کردند تحت عنوان پروژه محدودسازی تنش؛ این پروژه محورهای مختلفی را دربرمیگیرد که عبارتند از: مساله هستهای، تبادل زندانیان، اموال بلوکهشده ایران و چشمپوشی آمریکا روی تحریمهای نفتی ایران.
تا به امروز دو گام در این مسیر برداشته شده است؛ در ماه آوریل یا مه پروسه محدودسازی تنش با ایران مطرح شد و ایران هم به تناسب ضروریات داخلی، منطقهای و بینالمللی خود پذیرفت که در پروسهای کوتاهمدت و میانمدت در این مسیر حرکت کند. درواقع پروسه محدودسازی تنش از ماه آوریل یا مه در پی همکاریهای ایران با آژانس آغاز شد و این همکاریهای موردی و محدود در دو گزارش آخر رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی در ماههای ژوئن و سپتامبر مورد تاکید قرار گرفت. با عملیاتی شدن مبادله زندانیان و آزادسازی اموال بلوکه شده ایران در کرهجنوبی، گام بعدی محدودسازی تنش اجرایی شد. اما در شرایطی که انتظار میرفت این گامهای محدودساز تنش، پیشدرآمدی باشد برای مذاکرات جامعتر یا بیشتر در برابر بیشتر، جنگ اسرائیل و فلسطین آغاز شد. طبیعتا حمله احتمالی اسرائیل به نوار غزه صرفا به غزه منتهی نمیشود و به تعبیر وزیر خارجه ایران بشکه باروت منطقه را در وضعیت انفجار قرار خواهد داد. وضعیتی که همچنین فرآیند محدودسازی تنش با ایران را ناکام میگذارد و از سوی دیگر میتواند ایران را به سمت گزینههای جدید سوق دهد.
در واقع ایران ابزارهایی دارد که سطح تنش را افزایش خواهد داد که مهمترین و کانونیترین آن عبور از نقطه گریز هستهای است که پس از خروج ترامپ از برجام در اردیبهشت 1397 تاکنون طرفین توافق، بهرغم فراز و فرودها و اظهارات تهدیدآمیز در یک مساله اشتراک نظر داشتهاند و آن پرهیز از گامهای تنشزا و خارج از کنترل بر سر برنامه هستهای ایران بوده است.
بنابراین سرایت بحران کنونی به سایر موضوعات نشان میدهد که نمیتوان برای وضعیت کنونی سقف قائل بود و برای آن پایانی متصور شد و پیامدهای هر کدام از این حلقهها بر روی امنیت منطقه نامشخص است. از این رو میتوان گفت که استراتژی دولت راستگرای بنیامین نتانیاهو برای حمله زمینی به غزه میتواند آزمونی برای سیاست بازدارندگی دولت بایدن در سطح منطقهای باشد. حمله زمینی که با آوارگی صدهاهزار نفر از ساکنان فلسطینی نوار غزه مواجه خواهد بود، زمینه را برای ورود طرفهای ثالث به جنگ فراهم خواهد کرد. با ورود طرفهای ثالث جنگ شعاع بیشتری پیدا خواهد کرد و ایالات متحده ناگزیر به انتخابهای صریحتر خواهد شد. با فرض تشدید جنگ در غرب آسیا، آرایش دفاعی آمریکا تبدیل به استراتژی جنگی خواهد شد. اینکه شکلگیری چنین وضعیتی تا چه حد میتواند تامینکننده منافع آمریکا باشد، پرسشی است که آمریکاییها هم اینک باید از خود و تا قبل از تصمیم نتانیاهو برای ورود به نوار غزه، بپرسند.