به گزارش ایران اکونومیست؛ احمد رضا احمدی، شاعر مطرح و از چهرههای سرشناس ادبی و بنیان گذار سبک موج نو، در سن ۸۳ سالگی در تهران درگذشت. ماهور احمدی، دختر این شاعر فقید مرگ وی را تایید کرد. او که شعر را زندگی میکرد در زمان حیات خود نوشت: تنم را با شعر بشویید! و بعد... بعد، مرا در شکم مادرم خاک کنید.
اگر در زمینه ادبیات سررشته نداشته باشیم، احمد رضا احمدی را با فیلم پستچی محصول سال 1351 به کارگردانی داریوش مهرجویی میشناسیم. این فیلم اقتباسی از نمایشنامه ویتسک نوشته گئورک بوشنر بود. وی برای کودکان می نوشت و برای بزرگ سالان شعر می سرود او انسانی شگفت انگیز بود زمانیکه در کتاب «باغ و قطره های رنگ» پیرمرد قصه باغ زیبایش را به بچه های ایران می سپارد و می رود گویا ار ز مرگ خویش خبر داده است.
احمد رضا احمدی سینماشناس بود، موسیقی شناس بود، مسلط بر تاریخ ادبیات و تاریخ شعر، نقاش، کاندید جایزه نوبل کوچک و از همه مهمتر انسان بود، انسانی که دردهای اجتماع خودش را میشناخت.
گفتنی است مراسم تشییع پیکر احمدرضا احمدی روز پنجشنبه برگزار میشود، در این خصوص
خانواده احمدرضا احمدی در اطلاعیهای نوشتهاند: «پنجشنبه ۹ صبح بیست و دوم تیرماه ۱۴۰۲، مقابل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (طبق خواسته شاعر) احمدرضا احمدی را به آغوش خواهیم کشید و به یاد تمام سالها که با شعر و صدا و کلماتش همدم لحظههای ما بود همدمش خواهیم بود و در کنارش.»
ایران اکونومیست
او در دنیای امروزی به جای دنیای اقتصاد و کسب و کارهایی که با سرعت سرسام آوری رو به توسعه هستند و به جای سرمایهگذاری و معاملات هوشمند با واسطه بین خریدار و فروشنده، دنیای لطیف شعر را برگزید. اگر بخواهیم اقتصادی بیان کنیم فاکتور تمایز او نسبت به دیگران فقط شعر بود. وقتی شعر نیما با نام «در شب سرد زمستانی» میخواند در کالبدمان دوباره روح دمیده میشد. حال که او از بین ما رفته است تنها میتوانیم بگوییم یاد و خاطره اش روشن و گرامی.
برشی از متن کتاب «باغ و قطرههای رنگ»
«بعدازظهر جمعه پسرک و دخترک و همهی همسایههای باغ، به باغ رفتند.
گلهای آفتابگردان، گلهای نیلوفر، گلهای سرخ، گلهای شقایق، گلهای بنفشه، گلهای پامچال را چیدند.
لحظهای بعد پیرمردی با یک طاووس در ایوان باغ ظاهر شد. پیرمرد بر لب لبخند داشت، به پسرک و دخترک گفت: «این باغ و این طاووس، چمن و گلهای این باغ را به شما میسپارم.»
برخی از آثار و برشی از شعرهای احمد رضا احمدی را بخوانیم:
کتاب هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود
کتاب شعرها و یادهای دفترهای کاهی
کتاب روبان قرمز
کتاب خواب و خواب و خواب خوابی نیست
کتاب چیزی اینجا آغاز نمی شود
کتاب تابستان و غم
کتاب یادگار عشق و حرمان مدام
چه رنجی است
خوابیدن زیر آسمانی
که نه ابر دارد نه باران
از هراس از کلمات
هر شب خوابهای
آشفته میبینیم
به این جهان آمدهایم
که تماشا کنیم
صندلی های فرسوده و رنگ باخته
سهم ما شد
انتخاب ما مرواریدهای رخشان
بود
اتمام خبر/
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مدادرنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
چشمانم را گلمیخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکی ست بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند
_احمدرضا احمدی
روحشون در آرامش.