به گزارش ایران اکونومیست، احمد متوسلیان متولد ۱۳۳۲ در تهران، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با شروع غائله ضدانقلاب در مناطق کردنشین، ازجمله کردستان، راهی آنجا شد و با اقدامات مؤثری که در برخورد با گروههای معارض انجام داد، به فرماندهی سپاه مریوان منصوب شد.
وی قبل از عملیات فتح المبین، تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) را تشکیل داد و پس از آزادسازی خرمشهر، در پی حمله رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان، به سوریه رفت.
در ۱۴ تیرماه ۱۳۶۱، مزدوران اسرائیلی او را ربودند و تاکنون خبری از او به دست نیامده است.
مجتبی عسکری جانشین وقت واحد بهداری رزمی لشکر ۲۷ روایت میکند: ماشین خاکیرنگ تویوتالندکروزر استیشن فرماندهی، همان بغل ستاد پارک بود و راننده داشت شیشهها را پاک میکرد. حاجی به او گفت: صدبار به تو گفتم شیشههایش را برق نینداز، داریم میزنیم به بیابان، هم زحمتت هدر میرود، هم اگر سمت خط برویم، با انعکاس نور خورشید روی شیشهها، این ماشین را دیدهبانهای دشمن از ۶ فرسخی میبینند و به طرفش گلوله خمپاره روانه میکنند! زودتر آتیش کن برویم، که خیلی کار داریم.
راننده که اسمش یادم رفته، خندید و جلدی پرید پشت رُل و استارت زد. آمدم در طرف شاگرد را برای حاجی بازکنم که آن را بست، مچ دستم را گرفت، دنبال خودش کشید، در عقب را باز کرد و با هم سوار شدیم.
از دروازه دژبانی پادگان که بیرون میزدیم، به راننده گفت: برو سمت پلدختر. بعد هم؛ همانطور که شانهبهشانه همدیگر نشسته بودیم، سرش را به صورتم نزدیک کرد و با صدایی زیرتر از حد معمول و لحنی خودمانی گفت: خب، برادر مجتبی، من اوصاف تو را از حاج احمد (متوسلیان) و (رضا) چراغی و (محمدحسین) ممقانی زیاد شنیده بودم.
باآنکه میدانستی ما در بهداری لشکر چقدر به کادرهای قوی و باسابقه احتیاج داریم، باز برای آمدن از مریوان به لشکر، یک سال دستبهدست کردی؟! گفتم: نه به خدا؛ وقتی قرار شد بچهها برای تشکیل تیپ از مریوان به جنوب بروند، این حاج احمد بود که ممقانی را انتخاب کرد و به من هم تکلیف شرعی کرد؛ بالای سر تشکیلات بهداری در مریوان بمانم. او به من ولایت داشت، نمیتوانستم خلاف امرش رفتار کنم.
حاجی با شنیدن اسم حاج احمد، یک آه سردی کشید و گفت: هنوز هم معتقدم، اگر بعد از گرفتاری حاج احمد، اجازه یک عملیات محدود در لبنان را به ما میدادند، میتوانستیم او و همراهانش را از چنگ فالانژیستها آزاد کنیم، اما چه کنیم، نگذاشتند.
چنددقیقهای ساکت بود و از شیشه پنجره، با آن چشمهای درشتش در سکوت به بیابان زل زده بود. استیشن حسابی روی دورافتاده بود و راننده داشت با سرعت بالای ۱۰۰ کیلومتر می گازید، که ناگهان حاجی به او تشر زد: مگر داری سر می بری؟! وسیله بیتالمال است، نه مال من و پدرت؛ یواشتر.»
منبع:
بابایی، گلعلی، کوهستان آتش، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر بیستوهفت بعثت، چاپ اول ۱۳۹۹، صفحات ۸۵، ۸۶