خراسان:سانتریفیوژها و فرصت هایی که غرب می سوزاند
«سانتریفیوژها و فرصت هایی که غرب می سوزاند»عنوان یادداشت روز روزنامه خراسان به قلم سیدمحمد اسلامی است که در آن می خوانید؛این روزها در حالی که مذاکرات هسته ای ایران و کشورهای گروه 1+5 سخت و فشرده پیش می رود، برخی رسانه های غربی از جمله نیویورک تایمز و گاردین مدعی وجود طرحی جدید شده اند. دیوید سنگر (DAVID E. SANGER) نویسنده نیویورک تایمز از قول یک مقام آمریکایی گزارش داده است که براساس این طرح ایران می تواند بدون کاستن از تعداد سانتریفیوژهای موجود در تاسیسات غنی سازی هسته ای، اتصالات مربوط به تزریق اورانیوم به این دستگاه ها را قطع کند. براساس این طرح ادعایی، مذاکره کنندگان ایرانی می توانند اعلام کنند کاهش تعداد سانتریفیوژها را نپذیرفته اند و هم زمان آمریکایی ها نیز مطمئن شوند که "زمان گریز" (Break Out Time) در فعالیت های هسته ای ایران افزایش یافته است. برخی در نیویورک معتقدند نزدیکی دیوید سنگر به تیم آمریکایی آن قدر است که حرف او را باید حرف وندی شرمن، معاون وزیر خارجه آمریکا بدانیم. طرح رسانه ای چنین پیشنهادی متاسفانه بیانگر واقعیت های تلخی است که در مذاکرات هسته ای وجود دارد. برای تشریح شرایط کنونی باید نکاتی را متذکر شویم که به نظر می رسد تصمیم گیران آمریکایی باید به برخی از این نکات به طور جدی فکر کنند:
1. به نظر می رسد که مذاکره کنندگان غربی از خاطر برده اند که از تیر ماه گذشته و مذاکرات وین 6، براساس سیاست گذاری مقام معظم رهبری دیگر کسی براساس تعداد سانتریفیوژها درباره برنامه هسته ای ایران قضاوت نمی کند. ایران و کشورهای 1+5 در برنامه مشترک اقدام ژنو بر سر «یک برنامه غنی سازی با ویژگی هایی مورد توافق 2 طرف و براساس نیازهای عینی ایران» توافق کرده اند. "نیاز عینی" ایران (Practical Need) فقط برای تامین سوخت سالانه نیروگاه بوشهر 190 هزار سو برآورد شده است. یعنی حتی اگر برنامه های بعدی ایران برای ساخت نیروگاه های بوشهر 2 و3 و همچنین نیروگاه تحقیقاتی تهران (که سوخت آن براساس توافق ژنو هم اکنون به میزان کافی ذخیره شده است) را هم در نظر نگیریم، پرسش ایرانی ها از هرگونه توافق سیاسی این خواهد بود که 190 هزار سو نیاز عینی کشور براساس چه سازوکاری تامین می شود.
با این وجود ایران با واقع بینی و برای جلب اعتماد جامعه جهانی، تاخیر زمان تامین نیاز عینی اش تا سال 2021 را رد نکرده است. روسیه براساس قراردادهای کنونی متعهد است که تا سال 2021، یعنی حدود 7 سال دیگر، سوخت مورد نیاز نیروگاه بوشهر را تامین می کند. بنابراین می توان از مولفه زمانی برای دستیابی به راه حل های ابتکاری واقع بینانه استفاده کرد.
2. با این حال ممکن است در آمریکا، کسانی از جمله سناتورهای آمریکایی همچنان براساس تعداد سانتریفیوژها قضاوت کنند. اگر چنین باشد تیم آمریکایی می تواند یک طرح دیگر را در نظر بگیرد که ایران با استفاده از سانتریفیوژهای نسل 8، که جدیدترین نسل موجود با ظرفیت 24 سو غنی سازی هستند، با 7916 عدد سانتریفیوژ، میزان 190 هزار سو نیاز عملیاتی اش را تامین کند. این چنین تیم آمریکایی می تواند به منتقدانش بگوید که برنامه ایران را به 8 هزار سانتریفیوژ محدود کرده است.
3. در حال حاضر کشورهای غربی مدعی اند که قصد دارند با ایجاد موانع فنی و نظارت های تخصصی، فاصله زمانی فرضی ایران تا رسیدن به بمب که اصطلاحا "زمان گریز" نام دارد، را افزایش بدهند. با این همه توجه به این نکته ضروری است که ابتکارها و خلاقیت های فنی، ابزارهای موجود برای مقاصد سیاسی در مذاکرات هسته ای هستند. نکته اساسی این است که پس از حصول احتمالی توافق جامع، چه چیزی موجب اطمینان همه طرف ها از رفع تهدید سلاح هسته ای است؟ بدون شک این اعداد و رقم ها نیستند که اطمینان آورند. بلکه جلب اعتماد سیاسی است که نگرانی های همه را رفع کرده است. آمریکایی ها بیش از هر کشور دیگری در تجربیات متعدد از جمله پیمان های SALT، START، NPT و ... این واقعیت را درک کرده اند که توافق نامه ها به خاطر عددهایشان اجرا نمی شوند بلکه تغییر معادلات سیاسی و شرایط ژئوپلتیک است که عامل اجرای توافق ها می شود. آیا بهتر نیست که کشورهای غربی به جای اعداد، بر ماهیت رخدادی که در جریان است تمرکز کنند؟
4. اکنون فقط 2 ماه تا زمان انقضای برنامه اقدام ژنو زمان مانده است. شاید دیپلمات های 1+5 توجه نمی کنند که هم اکنون هم خیلی دیر شده است. از یاد نبریم که براساس این برنامه «بر سر هیچ چیز توافق نمی شود، مگر این که بر سر همه چیز توافق شود.» به عبارت دیگر حتی اگر همین امروز هم کشورهای غربی چشم شان را به واقعیت فناوری بومی غنی سازی هسته ای و برنامه ایران برای تامین نیازهای عینی اش باز کنند، زمان برای دستیابی به متنی مورد توافق درباره موضوعاتی همچون مراحل نظارت های آژانس و همچنین تعیین سازوکار رفع تمامی تحریم های غیرقانونی علیه ایران بسیار اندک است.
5. ایران در طول 7 دوره مذاکره از پاییز گذشته تا به امروز، اراده سیاسی اش برای حل مسائل را اثبات کرده است. نمونه هایی مانند حضور 20 روزه و طولانی مدت دکتر ظریف در وین6، مذاکرات سیاسی و کارشناسی فراوان از جمله مذاکرات کنونی در نیویورک و ... موید این موضوع هستند. بدون شک اگر در پایان زمان باقی مانده توافق هسته ای حاصل نشود، پاسخ به این پرسش روشن است که چه کسی فرصت بی نظیر دستیابی به یک توافق را از بین برده است.
کیهان:نیویورک چه اتفاقی می افتد؟
«نیویورک چه اتفاقی می افتد؟»عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم محمد ایمانی است که در آن می خوانید؛قرار است در سفر رئیس جمهور محترم به نیویورک چه اتفاقی بیفتد؟ آیا می توان امیدوار بود توافقی حاصل شود؟ آیا ایران و آمریکا منافع مشترکی دارند که بتوانند بر سر موضوعات مختلف از جمله چالش هسته ای یا موضوع تروریسم و امنیت عراق همکاری کنند؟ عبارت هایی مانند «هیچ اصل ثابتی در سیاست خارجی وجود ندارد» و «هیچ دوست و دشمنی ای همیشگی نیست و می توان به تنش با آمریکا پایان داد» چقدر معتبر است و می تواند دستمایه رویکرد به آمریکا واقع شود؟
1- کسی نمی تواند این مدعا را که آمریکا در طول 60 سال اخیر علی الدوام با ملت ایران دشمنی ورزیده انکار کند و درباره این گزاره اتفاق نظر وجود دارد. فراتر از این در دشمنی و حمله نظامی یا کودتای رژیم ایالات متحده علیه بیش از 50 کشور جهان نیز تردیدی وجود ندارد. بنابراین در بادی امر مهم است آمریکا را دشمن مسالمت ناپذیر ملت ها که هرگز به توافق پایاپای و عادلانه قائل نیست بدانیم یا طرف معامله و داد و ستد و رفاقت. معرفی دولت استکباری، خودبرتربین، عهدشکن و زیاده خواه آمریکا به عنوان یک دولت معمولی طرف تعامل دیپلماتیک، اولین خطا یا مغالطه است. آنها که به توهم توافق- مثلا حل چالش هسته ای در نیویورک- دامن می زنند و می گویند توافق در این سفر حاصل شدنی است، توضیح نمی دهند که چرا طی 7 دور مذاکره در طول یک سال اخیر چنین توافقی حاصل نشده است؟ «توافق» که توقع زیادی است، چرا «اعتماد» به عنوان مقدمه هر توافق و معامله ای کمترین زمینه ای پیدا نکرده است؟ به پرسش دیگر، چگونه می توان مدعی توافق به عنوان امری دوطرفه شد حال آن که آمریکایی ها در همین دوره با صراحت اعلام کرده اند بنا ندارند با ایران «اعتمادسازی» کنند بلکه ایرانی ها به عنوان متهم موظفند در بلندمدت (10 تا 20 سال) بکوشند تا به ما ثابت کنند برنامه هسته ای آنها صلح آمیز است؟ از منظر دیگر آمریکایی ها در همین یک سال پرعبرت گذشته، کدام رفتار خصمانه خود را تغییر داده و کمترین اعتمادی را برانگیخته اند تا بر اساس آن بتوان توافق را تصور کرد؟ البته یک احتمال قریب به محال وجود دارد و آن این که طرف ایرانی- خدای ناکرده- بخواهد خط قرمزها را زیر پا بگذارد که در این صورت معنای آن، «تسلیم» خواهد بود و نه تعامل و توافق. خروجی هر تسلیمی هم در سیاست خارجی روشن است؛ گستاخی و طلبکاری و تهاجم بیشتر طرف مقابل.
سال گذشته که رفتارهای نابه جایی مانند دیدار با وزیر خارجه آمریکا و تماس تلفنی با اوباما رخ داد و حتی پس از آن دکتر روحانی گفت آقای اوباما را مودب یافته است، چه اتفاقی افتاد؟ بیش از 5 بار تحریم های جدید اعمال شد، قریب 10 بار ازروی میز بودن گزینه نظامی سخن به میان آمد و فریبکاری را ژن ایرانی ها اعلام کردند. آیا قابل تامل نیست رئیس جمهور محترم در حالی عازم سفر نیویورک شده که به اعتبار گروکشی غیرقانونی، لجبازی و خوی استکباری رژیم آمریکا، کشورمان برای اولین بار قریب 8 ماه است در مقر سازمان ملل (نیویورک) نماینده دائمی ندارد؟! اگر اعتمادسازی به منزله پیش نیاز هر توافقی اولویت آمریکا بود، آمریکایی ها نباید رفتارهای خصمانه ای زنجیره ای و بعضا آمیخته با توهین و تحقیر را ادامه می دادند. اما چرا آمریکا اصرار به توهین دارد حال آن که کسانی تصور یا القا می کنند آمریکا دنبال توافق است؟
2- وسوسه و تطمیع و تهدید، کار ویژه شیاطین- دشمنان مستکبر بشریت- است. خلق شیاطین، بی آبرو کردن انسان های صاحب عزت و شرافت است. خداوند در سوره اعراف با ریزه کاری تمام، مقصود شیطان از وسوسه آدم و حوا را بازگو می کند. «شیطان آن دو را وسوسه کرد تا زشتی های پوشیده آنها را برملا سازد. او گفت پروردگارتان، شما را از این شجره نهی نکرده مگر اینکه فرشته یا جاودانه در بهشت باشید. و آن دو را قسم داد [به کدام امر مقدس، خدا می داند!] که همانا من از خیرخواهان شما هستم و با فریب راهنمایی شان کرد. پس هنگامی که از آن درخت چشیدند، زشتی هایشان آشکار شد... ای فرزندان آدم، ما لباس برای شما فرستادیم تا بدی های شما را بپوشاند و لباس تقوا [برای پوشاندن زشتی های شما] بهتر است».
خداوند آنگاه می فرماید «ای فرزندان آدم شیطان شما را نفریبد همان گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد؛ لباس را از تن آنها کند تا زشتی های آنها قابل مشاهده شود. همانا شیطان و قبیل او می بینند شما را از جایی که نمی بینید. همانا ما شیاطین را سرپرست قرار دادیم برای کسانی که ایمان نمی آورند».
شیطان بزرگ به واسطه دلال ها و کارچاق کن هایی که واقعیت جبهه دیپلماسی را «ضیافت نیویورک» می نمایانند، بیش از هر چیز نیازمند شکستن عزت جمهوری اسلامی است و به همین دلیل نیز جبهه رسانه ای دشمن و عوامل آن در داخل مدام به چشیدن میوه ممنوعه مراوده و مصافحه و معانقه با سران شیطان بزرگ وسوسه می کنند. به تصریح مقتدای حکیم انقلاب در دیدار با سفرای کشورمان «در این میان [در خصوص تعامل با همه دنیا] دو استثنا وجود دارد؛ رژیم صهیونیستی و آمریکا... رابطه با آمریکا و مذاکره با این کشور به جز در موارد خاصی برای جمهوری اسلامی نه تنها هیچ منفعتی ندارد بلکه ضرر هم دارد و کدام عاقلی است که دنبال کار بی منفعت برود؟! عده ای این جور وانمود می کردند که اگر با آمریکایی ها دور یک میز بنشینیم بسیاری از مشکلات حل می شود. البته ما می دانستیم این جور نیست اما قضایای یک سال اخیر برای چندمین بار این واقعیت را ثابت کرد... این کار ما را در افکار عمومی ملت ها و دولت ها به تذبذب متهم می کند و غربی ها با تبلیغات عظیم خودشان، جمهوری اسلامی را دچار انفعال و دوگانگی جلوه می دهند».
3- اصرار آمریکا به توهین و تحقیر، بعد مهم تری نیز دارد. رژیم مستکبر ایالات متحده بدین ترتیب می کوشد به خطای محاسبه استراتژیک در ذهن سیاستگذاران و تصمیم سازان ما دامن بزند به نحوی که ابعاد توانمندی و قدرت جبهه خودی را نبینند یا به جای سخن گفتن از موضع اقتدار، از موضع انفعال و ضعف برخورد کنند. نتیجه پذیرفتن چنین معادله خلاف واقعی از سوی ما آن خواهد بود که ایران قدرتمند و متنفذ در منطقه، -به اعتبار رویکرد انفعالی- در چشم ملت ها و دولت های دیگر نیز ضعیف به نظر آید. حال آن که در عالم واقع ماجرا کاملا معکوس است. یعنی در این 3 دهه دو روند معکوس به موازات هم پیش رفته است؛ از یک سو به اعتبار ظرفیت بسیج گری علی الدوام بر ابعاد داخلی، منطقه ای و بین المللی اقتدار جمهوری اسلامی افزوده شده و از طرف دیگر قدرت آمریکا کاهندگی دائمی را به خود دیده است. اگر 34 سال پیش به اعتبار تعدی نیابتی رژیم صدام در خاک خود با مظلومیت کامل روبرو بودیم، امروز به اعتبار یکی بودن موج جمهوری اسلامی با موج ملت ها، نفوذ کلمه جمهوری اسلامی در چهار گوشه منطقه جاری شده است.
اگر آمریکا سرشکسته جنگ های عراق و افغانستان و طرف ناکام جنگ های سوریه، غزه و لبنان است، ایران در جبهه ملت های پیروز این جنگ ها ایستاده است. 3 ماه پیش درست هنگامی که اوباما و زیردستانش با حمله به دولت عراق می گفتند داعش نتیجه سرکوب شدگی سنی ها و طوایفی است که مظلوم واقع شده اند، مردم و ارتش عراق با مشورت و معاضدت ایران تروریست ها را عقب راندند. تازه کار که به اینجا رسید و آمریکایی ها- و عوامل سعودی آنها- دریافتند ایران زیر آب پروژه فتح عراق با داعش یا حداقل اخذ امتیاز از دولت منتخب عراق را زده، به صرافت افتادند ائتلاف ضد «تروریسم داعش» تشکیل دهند. آنها به فهم احمقانه خود، ایران را حذف کردند و سرانجام در ادامه این سردرگمی استراتژیک آقای جان کری لطف کرد! و گویا که اجازه مرحمت می کند گفت «ایران می تواند در مبارزه علیه داعش نقش داشته باشد»! امروز کدام ناظر آگاه و بی طرفی است که نفوذ آمریکا و ایران در عراق، سوریه، لبنان، یمن، بحرین و فلسطین را به ارزیابی بنشیند و کفه ایران را سنگین تر نشمارد؟
در چنین شرایطی اگر آمریکایی ها «کوچک نمایی» قدرت ایران را سرلوحه مواجهه خود با جمهوری اسلامی قرار داده اند، هیئت جمهوری اسلامی ایران مسئولیت دارد انفعال را کاملا پس زده و در مصاحبه ها و سخنرانی ها، از موضع همین اقتدار بی بدیل و تعیین کننده حرف بزند و چالش هسته ای را نیز در همین نمودار کلی جایابی و جانمایی کند؛ اگرنه در دام عملیات روانی دشمن افتاده ایم و آنگاه او می تواند نیاز راهبردی خود را به عنوان امتیاز به ما بفروشد. فراموش نکنیم دولت اوباما بی دستاوردترین دولت آمریکا در طول 70 ساله پس از جنگ جهانی دوم است و به اخذ امتیاز بی دلیل از ایران- در فرایند وارونه نمایی واقعیت ها و زدن فن بدل- نیاز دارد. واقعیت ماجرا این است که آمریکا پیاپی جای پای خود را در منطقه از دست می دهد و تصور می کند کلید بازگشت به منطقه، اجرای عملیات فریب با ایران است. این عملیات فریب گاه با جنجال هسته ای، گاه با ماجرای داعش و... رخ می دهد تا ما را از مسائل مهم اصلی غافل کند.
4- آنها که دنبال تراشیدن منافع مشترک با آمریکا در ماجرای اشغال افغانستان بودند، در کمتر از یک سال به عینه دیدند چگونه همان آمریکای طرف معاضدت دولت اصلاحات، بلافاصله پس از یافتن جای پا ایران را محور شرارت خواند و تهدید به حمله نظامی کرد. رفتار دکتر مصدق در تاریخ معاصر ما از این جهت یک نمونه قابل مطالعه است که چگونه دولت و کشور خود را قربانی خوش گمانی به آمریکا کرد. کمک به آمریکا در قالب یک داد و ستد- چنان که برخی در موضوع داعش گفتند و رئیس جمهور محترم رد کرد- حکایت همان مارگیری است که اژدهای افسرده را در زمستان نجات داد و گرما به تن او رساند تا سرانجام قربانی بدفهمی خود شد. اینکه بگوییم دوست و دشمن همیشگی وجود ندارد، درباره نوع دولت ها و ملت هایی است که مرتکب خطا می شوند اما رژیم مستکبری که زیاده خواهی، زورگویی، بدعهدی و استکبار جزو گروه خونی و ساختار قدرت اوست، قطعا در زمره دشمنان همیشگی ملت هاست و نرمش یکطرفه در لحن و رفتار و گفتار نه تنها دل او را نرم تر نمی کند بلکه بر طمع و تعدی وی می افزاید. البته آمریکایی ها، در خواب های تعبیرنشدنی خود، از ایران سرسپرده رژیم پهلوی یاد می کنند و این که به اسم تعامل و تفاهم، ایران مجددا به ژاندارم گماشته آمریکا- مانند نوکری صدام یا دولت اردن و سعودی- در منطقه تبدیل شود یا به تعبیر اخیر برژینسکی «توافق با ایران می تواند کاتالیزوری برای ایجاد تغییرات در خاورمیانه همیشه آشوب زده باشد».
5- آخرین پیشنهاد آمریکا در مذاکرات هسته ای، ادامه همان شگرد تعلیق و اوراق سازی تدریجی برنامه هسته ای ایران است. آنچه برای ایران موضوعیت دارد، اصل غنی سازی با ظرفیت صنعتی مورد نیاز کشورمان است و نه مثلا داشتن یک کلکسیون از هزاران سانتریفیوژ بلامصرف در حد پرکردن یک ویترین! در عین حال گویا حامیان مراوده با آمریکا فراموش کرده اند که می گفتند غنی سازی چه ارزشی دارد و مهم لغو تحریم هاست. اکنون غیر از موضوع استراتژیک حفظ غنی سازی، موضوع مهمی که مذاکرات را از سوی این طیف توجیه می کرد، تعمداً مسکوت مانده و آن اینکه بالاخره سرنوشت ادعای لغو تحریم ها ظرف 3 تا 6 ماه چه می شود و آیا وعده سر خرمن لغو تحریم ها در 10 یا 20 سال بعد و پس از احتمال جلب اعتماد آمریکا نسبت به برنامه هسته ای ایران، در عالم واقع حتی به اندازه یک خروس قندی می ارزد؟ در این میان اگر معلوم شد تکلیف هیچ چیزی که برای ایران در حوزه هسته ای یا اقتصادی دارای ارزش باشد معلوم نشده و آمریکا نیز به اعتبار عملکرد یکساله خود چنین قصدی ندارد، آنگاه آیا مضحک نخواهد بود که مثلا ضرورت یا احتمال مکالمه و دیدار رئیس جمهور محترم کشورمان با اوباما را بررسی کنیم؟! آیا واگذاری امتیازی چنین بزرگ به رژیمی که ویژگی آن «گستاخی و پنجه اندازی» در عین «سرشکستگی» است، حداقلی از ملازمت عزت و حکمت و مصلحت را با خود دارد؟! من جرّب المجرّب حلت به الندامهًْ. نگرانی این است که آمریکایی ها تصور کنند دولت ایران در یک سالگی تشکیل خود و امضای توافق ژنو، حاضر است به هر قیمت به توافق برسد.
جمهوری اسلامی:لایه های پنهان بحران کم آبی
«لایه های پنهان بحران کم آبی»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن می خوانید؛ابعاد بحران کمبود آب هر روز بیشتر از قبل آشکار می شود و به تبع آن هشدارهای مسئولان برای متقاعد کردن مردم در راستای صرفه جویی هم رنگ و بوی جدی تری می گیرد.
با این حال، به نظر نمی رسد افکار عمومی چندان توجهی به این هشدارها و درخواست ها داشته باشد. عدم انتشار آمار صرفه جویی در مصرف آب توسط مسئولان احتمالاً مؤید این گمانه زنی است که کاهش معناداری در مصرف صورت نگرفته است.
ریشه این بی توجهی چیست؟ چرا در شرایطی که رسانه ها طی ماه ها و خصوصاً هفته های اخیر، ابعاد گسترده بحران را که مردم را تهدید می کند، تشریح کرده اند و درحالی که مسئولان بارها و بارها از مردم خواسته اند فقط اندکی در مصرف آب صرفه جویی کنند، جامعه خود را نسبت به این درخواست ها و کمک به کاهش دامنه بحران کم آبی، مسئول و متعهد نمی داند؟!
شاید بتوان علت این رفتار را در چند مورد جستجو کرد:
الف - جامعه نسبت به هشدارهای مسئولان بی توجه است چرا که تجربه های قبلی
نشان داده است که چنین هشدارهایی صرفاً برای حساس کردن افکار عمومی بوده و
جدی نبوده است. به عبارت دیگر مردم بارها با چنین هشدارهایی مواجه شده اند
ولی هیچ کدام از اتفاقاتی که مسئولان وقوعش را هشدار داده بودند، در عمل رخ
نداده است. به همین خاطر حساسیت افکار عمومی نسبت به این قبیل هشدارها
کاهش یافته است. یکی از دلایل این شرایط نامعلوم بودن راهبرد مسئولان در
انتقال اطلاعات به جامعه است. به عبارت دیگر هنوز وحدت رویه ای بوجود
نیامده است که براساس آن مشخص شده باید برای جلب همکاری و حساسیت جامعه،
شرایط بحران را به مردم اطلاع داد یا برای پرهیز از ایجاد تنش باید از
تشریح شرایط بحران برای جامعه خودداری کرد؟
همین نامشخص بودن راهبرد، مسئولان را گرفتار تضاد در تصمیمات و گاه سخنان می کند. به عنوان مثال تا همین چند هفته قبل و با وجود اینکه مسئولان شرایط امروز را پیش بینی می کردند ولی برای از ایجاد نگرانی در جامعه دائماً هرگونه جیره بندی آب را نامحتمل می دانستند و تکذیب می کردند. حال نتیجه چنین ناهماهنگی هایی، تعمیق و گسترش بحران و گریزناپذیر شدن جیره بندی در پائیز شده است.
ب - مردم خود را در افزایش مصرف آب مقصر نمی دانند. به دیگر سخن اکثریت قریب به اتفاق مردم چنین تصور می کنند که دولت با وجود دریافت انواع و اقسام پولها در قالب آبونمان و... باز هم از مردم انتظار دارد که در مصرف صرفه جویی کنند. گذشته از صحت و سقم این تصور، واقعیت این است که میزان هدرروی آب در شبکه توزیع بسیار بیشتر از مقداری است که مسئولان معتقدند با صرفه جویی آن توسط مردم، بحران پشت سر گذاشته می شود.
بنابر برخی گزارش های رسمی حدود 20 درصد آب تصفیه شده در شبکه توزیع هدر می رود و این درحالی است که تا چندی قبل مسئولان تأکید داشتند تنها با صرفه جویی 25 درصدی، مشکل کم آبی حل خواهد شد. فرسودگی شدید شبکه لوله کشی و توزیع آب که به علت سیاست های نادرست دولت های نهم و دهم در قیمت گذاری، امکان ترمیم آن از بین رفته بود، باعث شده است بخش قابل ملاحظه ای از آب در مسیر توزیع هدر رود. بنابر این اگرچه این تصور که با بهای پرداختی توسط مردم باید مشکلات کمبود آب توسط دولت حل شود، تصور نادرستی است اما از این واقعیت هم نباید غفلت کرد که جامعه هزینه سیاست های نادرست گذشته را پرداخت می کند.
ج - این یک واقعیت تلخ است که فرهنگ مصرف در جامعه ایران به شدت نادرست، غیربهینه و اسرافکارانه است. عوامل مختلفی در پیدایش و تقویت این فرهنگ اشتباه نقش داشته و دارند ولی در این میان نقش عامل قیمتی از همه پررنگ تر است. تجربه ثابت کرده است که تا زمانی که مصرف کننده بهای واقعی و مطابق با ارزش کالا و خدمتی را که دریافت می کند، نپردازد حساسیت لازم را در نوع و مقدار مصرف آن نخواهد داشت. مثال بنزین در کشور ما بسیار گویا است، مصرف آب نیز از این قاعده مستثنی نیست. ارزان بودن بیش از حد بهای آب در کشور طی سال های متمادی سه پیامد ناگوار داشته است. اول اینکه حساسیت عمومی در میزان مصرف به شدت کاهش یافته است و همین مسئله زمینه ایجاد و گسترش فرهنگ نادرست مصرفی را فراهم آورده است. دیگر اینکه دولت هر روز و هر سال ناگزیر از اختصاص یارانه بیشتری برای پر کردن فاصله قیمت تمام شده آب با بهای دریافتی از مصرف کنندگان شد و همین روند امکان سرمایه گذاری برای ترمیم شبکه انتقال و... را کاهش داد تا حدی که فرسودگی این شبکه درحال حاضر باعث هدر رفت میزان زیادی از آب می شود. و پیامد آخر اینکه همان رویکردی که مانع افزایش قیمت و واقعی شدن بهای آب برای مصرف کنندگان بود زمینه را برای بهره مندی بیشتر طبقه فرادست جامعه از آب ارزان قیمت فراهم آورد.
میزان و نوع مصرف آب در طبقه فرودست و متوسط جامعه مشخص و محدود است ولی طبقه فرادست جامعه با استفاده از همان آب ارزان قیمت، استخرهای شخصی خود را پر، باغچه های وسیعشان را آبیاری و خودروهای متعددشان را تمیز می کنند! اکنون هم در صورت جیره بندی آب، این طبقه فرودست و متوسط جامعه است که فشار اصلی را تحمل خواهد کرد. آیا دولت که باید مجری عدالت باشد، وظیفه ای در قبال این بی عدالتی ندارد؟! آیا طبقه مستضعف جامعه همواره باید هزینه پرخوری ها و مصرف کردن های بی حد و حصر طبقه مستکبر را بپردازد؟! حل این معضل که امروز حتی به آب هم کشیده شده، وظیفه حتمی دولت است.
رسالت:فریب جدید
«فریب جدید»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمدکاظم انبارلویی است که در آن می خوانید؛یک سال از آغاز زنگ مذاکرات ایران و 1+5 می گذرد. خوش بینی به نتیجه گیری از مذاکرات از تلفن روحانی به اوباما در جریان سفر سال گذشته رئیس جمهور به نیویورک شروع شد. محصول این خوش بینی توافق ژنو برای حل مناقشات به اصطلاح هسته ای بود. توافقی که به زعم منتقدین دلسوز، دادن امتیازات "نقد" به حریف و دریافت وعده های "نسیه" بود. ایران به توافق عمل کرد، اما طرف غربی به سرکردگی آمریکا بنا را بر گردن کلفتی و سرکشی گذاشت و نه تنها تحریم ها را لغو نکرد بلکه بر آن افزود.
اطلاع رسانی از محتوای مذاکرات این بود که طرفین پس از هر دور گفتگو بیایند و بگویند "مذاکرات مثبت و سازنده بود"، "هنوز اختلافات زیادی است که حل نشده"، "طرفین بر حل اختلافات از طریق گفتگو تاکید دارند" و بالاخره طرف ایرانی بگوید "1+5 باید تصمیمات سختی بگیرد" و طرف مقابل هم بگوید "ایران باید تصمیم سخت بگیرد". منظور از تصمیم "سخت" هم این بود که باید از مواضع خود کوتاه بیایند.
پس از گذشت یک سال هیچ یک از طرفین از مواضع خود کوتاه نیامده اند. در ایران پس از اینکه آمریکایی ها با قلدری جلوی به ثمر نشستن مذاکرات را گرفتند، خطوط قرمز اعلام و قرار شد طرف ایرانی از آن تخطی نکند، بخشی از محتوای مذاکرات بدون آنکه اعلام شود، علنی شد و مفهوم این علنی شدن این بود که طرف غربی می خواهد بساط دانش هسته ای در ایران را برچیند و برای این موضوع هدف گذاری کرده است و از گزینه نظامی روی میز به عنوان نمک مذاکرات یاد می کند.
امروز این نمک پراکنی ها رنگ باخته و از قد و قواره رجزخوانی افتاده است. آنها از تهدیدات به اصطلاح پشیمان کننده، پشیمان شده اند.
مترسک تحریم هم کارایی خود را از دست داده، چرا که برخی از همین جماعتی که آن سوی میز نشسته اند تحریم ها را دور زدند و یا در مناقشات جدید مثل بحران اوکراین مشغول "دوئل تحریم" علیه یکدیگرند.
اگر سلاح تحریم، کارایی داشت، در این 11 سال جواب می داد و اصولا تحریم ایران با داشتن 15 همسایه از سوی تحریم کنندگان نیاز به یک آکروبات بازی داشت که جز خنده برای ناظران جهانی حاصلی دیگر نداشت.
در آستانه رفتن رئیس جمهور به نیویورک برای شرکت در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل و در حال و هوای مذاکرات هسته ای که اکنون در نیویورک در حال برگزاری است، خبرگزاری ها خبر از "پیشنهاد جدید هسته ای آمریکا به ایران" داده اند.
این پیشنهاد ناظر به مناقشه مربوط به تعداد سانتریفیوژ هاست . برخی پیشنهادها هم در مورد دیگر مباحث اختلافی مطرح شده که به ظاهر ناظر به حفظ خطوط قرمز ایران است.
این پیشنهاد یا پیشنهادها یک فریب تازه است که مورد مخالفت تیم مذاکره کننده قرار گرفته است. در صورت صحت هم نمی توان اعتمادی به آنها کرد. چرا که آنها به راحتی زیر تعهدات خود در توافق ژنو زده اند، لذا چه اعتمادی می توان به صداقت آنها در طرح این گونه پیشنهادها کرد؟
جمهوری اسلامی ایران شفاف ترین برنامه فناوری صلح آمیز هسته ای را دارد و فراتر از مقررات آژانس برای اعتمادسازی، همکاری کرده است، اما هر زمان یک گام به عقب از مواضع خود برای اعتمادسازی برداشته است، آنها 10 گام برای سنگ اندازی به جلو آمده اند.
حال چرا آمریکایی ها به فکر طرح «پیشنهاد جدید» افتاده اند. برخی استراتژیست های آنها گفته اند اگر مذاکرات به شکست بینجامد نوعی تضعیف طرفداران غرب در ایران است، لذا باید به ظاهر هم شده نشان دهیم که مذاکرات روبه جلو پیش می رود و احتمال توافق زیاد شده است.
در این میان اظهارات «جونی جوزف» مدیر سابق منع گسترش سلاح های هسته ای در شورای امنیت ملی آمریکا و «مارک فیتز پاتریک» مدیر بخش منع تکثیر و خلع سلاح هسته ای در موسسه بین المللی مطالعات راهبردی آمریکا شنیدنی است. همصدایی برخی روزنامه ها هم در این ارتباط ناظر به این واقعیت است.
اطمینان داریم تیم مذاکره کننده در چارچوب منافع و مصالح ملی گام برمی دارد و خطوط قرمز را رعایت می کند و نیز اطمینان داریم رئیس جمهور محترم، عزت ملت ایران را در مجامع جهانی رعایت می کنند. اما برخی اظهارات قدری نگرانی آور است. تماس تلفنی رئیس جمهور با اوباما در سال گذشته مورد اعتراض منتقدان دولت بود و این تماس به حیثیت انقلابی مردم ایران در جهان آسیب رساند. جناب آقای روحانی امسال گفته اند؛ «برنامه ای برای ملاقات با اوباما ندارم اما هرچیزی ممکن است!» شرایط این «اما» چیست؟ با حال و هوای اوضاع سیاسی جهان و نوع مذاکرات و زیاده خواهی های آمریکا و بی حیثیت بودن مقامات آمریکایی و دولت اوباما در جهان، این «اما» یک سم مهلک برای اعتبار انقلاب اسلامی در جهان و حیثیت ایرانیان در نزد ملت های جهان است.
از سوی دیگر جناب آقای دکتر ظریف وزیر محترم امورخارجه در گفتگو با شبکه پی بی اس آمریکا با آنکه تصریح کرده است؛ «مردم ایران به آمریکا اعتماد ندارند» و نیز تاکید کرده است: «من آماده پذیرش پیشنهادهای تحمیلی نیستم»، اما گفته است؛ «اگر رئیس جمهور آمریکا به ما قول انجام کاری را بدهد آن را محترم می شماریم و می پذیریم.»
این «اگر» از کجا پدید آمده است؟ آیا یک سال گفتگو و 11 سال نقض عهد و پیمان در مورد اعتمادسازی کافی نیست؟
سروکله این اعتماد به اوباما از کجا پیدا شده است؟
مردم کوچه و بازار می گویند نباید به محض مشاهده یک پیشنهاد شیرین، 50 سال ظلم و ستم آمریکایی ها به ملت ایران و ملت های منطقه و جهان را فراموش کنیم و زود با آنها «پسرخاله» شویم. مواظب فریب جدید آمریکایی ها باشیم. از یک سوراخ نباید ده بار گزیده شویم!
این سخن رئیس دیپلماسی ایران یعنی جناب آقای دکتر ظریف در گفتگوها، سخن حقی است که گفت: «مردم ایران از آمریکا نفرت دارند.» این نفرت را نمی توان با یک لبخند و پیشنهادی که معلوم نیست «ته» آن چه می باشد، زدود. لذا «فعل» و «قول» کسانی که می خواهند در نیویورک، مواضع عزتمند ملت را نمایندگی کنند، با این «نفرت» که یک امر جهانی است باید همخوانی داشته باشد.
سیاست روز:داعش؛ بلیتی که با حمله باطل نخواهد شد
«داعش؛ بلیتی که با حمله باطل نخواهد شد»عنوان یادداشت روز روزنامه سیاست روز به قلم مانی الوند است که در آن می خوانید؛این روزها همه جا صحبت از حمله هوایی آینده امریکا و متحدانش به مواضع داعش است. خبرهایی هم از داخل مواضع داعش می رسد مبنی بر اینکه کادرهای فرماندهی این گروه در حال آماده کردن خود برای مقابله با حملات هوایی غربی ها هستند. طبق گزارشهایی که به شکل پنهانی از فعالان ساکن در مناطق تحت کنترل داعش منتشر شده، اعضای این گروه در حال منتقل کردن خانواده های خود به مناطق امن تر در خارج از شهرها هستند و همزمان به سرعت در حال منحل کردن مراکز متمرکز خود در شهرهای تحت کنترل خود بوده و مشغول پخش کردن نیروهای خود در میان مردم عادی و نقل مکان اعضا و سلاحهای خود به خانه های متروک برجا مانده از ساکنان کوچ کرده از شهرها است.
در برخی نواحی هم در حال تهیه سیستماتیک سپر انسانی از شهروندان عادی، نظیر زنان اسیر شده ایزدی است. حملات هوایی امریکا و متحدانش نظیر فرانسه در هفته های گذشته در برخی مناطق مانع پیشروی داعش به مناطق جدید نظیر اربیل شد و در شکستن حصر برخی مناطق آزاد شده هم تاثیر مثبت داشت، زیرا در آن موارد کاروانهای نظامی داعش به شکل متمرکز و مشخص و در نتیجه قابل هدف گیری بود، اما با توجه به تاکتیکهای این گروه در پنهان شدن در میان مردم و استفاده از ساکنان شهرها به عنوان سپر انسانی، بعید به نظر می رسد که حملات هوایی غرب بتواند بدون آسیب رساندن شدید به مردم عادی، ضربات مهلکی به داعش وارد کند. این یعنی ادعای امریکا و متحدانش مبنی بر اینکه با حملات هوایی دقیق داعش را از بین خواهند برد، کاملا بی معنی است.
امریکا ۱۴-۱۳ سال پیش، قبل از حمله همه جانبه زمینی و هوایی به
افغانستان هم ادعاهای مشابهی مبنی بر از بین بردن افراط گرایی و تروریسم در
افغانستان می کرد، در حالی که پس از حمله آنها به آن کشور و عراق، گسترش ،
قدرت و تنوع تروریستها در منطقه صد در صد شد. حتی، با فرض اینکه امریکا با
اعزام نیروی زمینی به عراق در کنار حملات هوایی، ضربات سنگینی به داعش
وارد کنند، بازهم این گروه از بین نخواهد رفت و چند سال بعد دوباره کمر
راست خواهد کرد و شناعتها و بی رحمی های خود به نام اسلام را از سر خواهد
گرفت.
علت آن است که داعش بیش از آنکه یک حرکت نظامی باشد، یک جریان فکری و
ایدئولوژیک است؛ ایدئولوژی ای که از عربستان سعودی و کشورهای عرب حوزه خلیج
فارس نظیر قطر و امارات و کویت نشات گرفته و با دلارهای نفتی آنها تقویت
شده و بسط یافته است.
آن طور که کارشناسان مسائل عراق می گویند، سلفی گیری و افکار تکفیری تا قبل از سال ۲۰۰۳ جایگاهی در عراق نداشتند، اما با آغاز اشغال این کشور از سوی امریکا، عربستان و اسلافش تحرکاتی را در عراق آغاز کردند که به تدریج بخشی از مردم سنی مذهب عراق را به سلفی گری و وهابیت جذب کرد. ترکیب این افکار با نقشه های نظامیان و فرماندهان امنیتی بعثیِ برجا مانده از زمان صدام(که تجارب ذی قیمتی در جنگ داشتند) به خلق هیولایی انجامید که با اقدامات شنیعش دنیا را به وحشت انداخته است. طبق گفته تحلیلگران عراقی، اکنون سلفی گری و جریانهای تکفیری، کاملا در عراق بومی شده اند و کارشناسان از تابعیت کشورعراقی که ۸۰ درصد از نیروهای داعش در آن کشور مستقرند می گویند.
با توجه به اینکه عربستان از نزدیک ترین متحدان امریکا در جهان است، شکی نیست که تحرکات این کشور در عراق که به بروز سلفی گری و بنیادگرایی در این کشور انجامیده، بدون چراغ سبز امریکا امکان پذیر نبود. در واقع امریکایی ها به منافعی که بنیادگرایی و تروریسم مرتبط با آن برایشان دارد، کاملا واقفند و با نقشه و برنامه، از آن استفاده کرده اند. بنیادگرایی بلیت ورود آنها به افغانستان بود و حضورشان را در عراق توجیه کرد و سالهاست که به بهانه آن، پایگاههای نظامی شان را در منطقه تقویت کرده اند. در واقع باید گفت داعش محصول ایدئولوژی سلفی- وهابی- سعودی ها و هم مسلکهایشان در قطر و... است؛ ایدئولوژی که در آغاز هم با اهداف امپریالیستی توسط انگلیسیها ایجاد شد و در چند سال گذشته برای اهداف هژمونیک امریکا هم کاملا سودمند بوده و نقشی اساسی در ایجاد تفرقه و دشمنی بین کشورهای مسلمان خاورمیانه داشته است؛ دشمنی که امریکا و شرکای غربی اش به خوبی برای بسط سلطه خود بر خاورمیانه از آن استفاده کرده اند.
برای پی بردن به عمق قرابت ایدئولوژیک عربستان با داعش کافیست بدانید که داعش صفحه اول کتابهای درسی عربستان سعودی را که حاوی آرم وزارت آموزش عربستان است جدا کرده و آن کتابها را به عنوان کتابهای مورد تایید خود به مدارس واقع در مناطق تحت کنترل داده و به آنها دستور داده که از این پس از روی این کتابها به دانش آموزان درس بدهند. تا وقتی که تبلیغ و صدور این ایدئولوژی، سیاست خارجی اصلی عربستان سعودی و اقمارش است و تا وقتی که امریکا این خط فکری را برای خود منفعت آمیز می داند، مضحک خواهد بود که گمان کنیم داعش با حملات نظامی از بین می رود. چنین حملاتی صرفا به خلق داعش های جدید می انجامد؛ داعش هایی که در آینده هم بلیت ورود امپریالیستها به منطقه خواهند بود.
وطن امروز: یوم الحساب دعوت فتنه گران 88 به طغیان در مصرف؛وقتی آب آبرو می برد
«وقتی آب آبرو می برد»عنوان سرمقاله روزنامه وطن امروز به قلم حسین
قدیانی است که در آن می خوانید؛ الف. ب. آب... این «الفبای مهر» است، که
معلم، نوشتن را با همین «آب» به ما آموخت.
«ن و القلم و مایسطرون» در «مکتب آب» قد کشیده. قلم در مکتب آب، با الف. ب.
آب... شست و شو کرده و به خرابات، خرامیده. زلالی قلم، از زلالی آب است و
هر حرف که می نویسیم، خود از قطرات آب است، از برکات آب است. ما هنوز
دلداده آن نیمکت های چند نفره هستیم؛ محل تمرین آب! آی باکلاه! پس کتاب،
نه فقط در ظاهر با آب تمام می شود بلکه در باطن نیز با آب شروع می شود؛
«بابا آب داد». کیست آن که در این نعمت را به روی ما گشوده است؟ کیست آن که
این منت بی بدیل را بر سر ما ارزانی داشته است؟ آیا جز خداوند منان؟ گمانم
حرف «خ» چون کمی آنسوتر از ابتدای الفبای عاشقی است، این آب نازنین با
«بابا» شروع شد و الا بابا بهتر از همه می داند که خالق آب خداست. آری! آب
از آن خداست. و این، خدا بود که آب داد. و همچنان خداست که آب می دهد. من
این اول مهری، عاشق آن معلم بصیری هستم که بی خیال نظم و ترتیب خشک حروف
الفبا، مشق عشق را اینگونه برای بچه ها تعلیم دهد؛ «خدا آب داد» که اساسا
الف. ب. آب... بلکه همه حروف الفبا از آن خداست.
راستی! چه در این خلق شگفت انگیز نهفته است که «و جعلنا من الماء کل شیء حی»؟ چیست معنای این آیه؟ چیست راز خلقت آب؟ خدایا! ممنون توییم برای نعمت آب. و اعتراف می کنیم که «بابا آب داد» استعاره از لطف و عطای تو خدای مهربان است. خدایا! چه رازی است در صدای آب که ترنمی فوق آن متصور نیست؟ و چه حکمتی است در شرشر باران که این همه خارج از وصف آدمیزاد است؟ خدایا! در این آب بی رنگ، چه نهفته ای که جمله رنگ حیات، بسته به آن است؟ و در آن، چه قرار داده ای که خود مزه ندارد اما همه طعم حیات، بسته به آن است؟ وه که چه معجزه لطیفی است این معجزه آب! باید هم مهریه خوبان باشد این مهر بی مثال. خدایا! ما نیز چون آب، آفریده تو هستیم. و آب، مایه حیات ما است. نمی بینی بحران آب را؟ و کام تشنه بشریت را؟ خدایا! ببخش ابنای آدم را و نازل کن بر ما آب را.
چند قطره باران! یک قطره ظهور! یک جرعه عدالت! خدایا! آب، مهریه مادر است؛ پس این ارث را کی به آفتاب می رسانی؟ پس کی به وعده ای که خود داده ای، جامه عمل می پوشانی؟ الف. ب. آب... آب. آب. آب. این روزها همه رسانه ها پر شده است از تذکر بی آبی. که رعایت کنید؛ کمتر مصرف کنید! شاید اعتدال در این بود که ما رسانه های اصولگرا نیز مثل سایر رسانه ها در زمان سایر دولت ها، از کمبود آب، چماق بر فرق دولت کنونی بسازیم اما جملگی شده ایم بولتن دولت! و منعکس کننده امر و نهی دولتمردان! بی هیچ کنایه ای! ما اگر بیشتر از رسانه های مدعی طرفداری از دولت اعتدال، عامل انعکاس بحران آب از زبان دست اندرکاران نبوده ایم، لااقل هیچ کمتر از آنها همراهی نکرده ایم با دولت در این زمینه. آنی تامل کنید. هم الان اگر نفر دوم انتخابات 24 خرداد 92 رئیس جمهور شده بود، مواجهه رسانه های مدعی، معطوف به همین بحران کم آبی، چه بود با دولت؟! نظرات دولتمردان را پوشش می دادند یا رسما بحران آب را می بستند به ناف رئیس دولت؟!
ای بسا که همین عالیجنابان، در مقام میرآب، زیرآب دولت را می زدند! مع الاسف، سابقه شان، این را نشان می دهد. من روزهای گذشته، وقتی به تواتر دیدم که همه توصیه به صرفه جویی در مصرف آب می کنند، ناگهان یاد سال 88 افتادم و دلم گرفت. عجیب هم دلم گرفت! خوب خاطرم هست؛ از 22 خرداد 88 فقط چند روز گذشته بود که دستورالعمل جدید فتنه گران صادر شد! چه بود این دستورالعمل؟ هیچ الا آنکه ملت را در کمال وقاحت، دعوت کرده بودند به مصرف بی رویه آب و برق، آنهم در ساعات پرمصرف شبانه روز! که چه بشود؟ که مثلا نظام دارای برند 40 میلیون رای در آخرین انتخاباتش -یعنی همین چند روز پیش- به مشکل بخورد! که فی الواقع خود ملت به مشکل بخورد! که آب و برق ملت قطع شود! باور دارم شیطان، به طمع همین چیزها از آدمیزاد، زبانش را جلوی خدای ما دراز کرد! اُف بر این آدمیزاد که حتی در عالم توهمات خود، به آب هم رحم نمی کند! آخر بگو؛ بر فرض که مشکل با جمهوری اسلامی داشتند، چه کارشان بود به آب؟! هم الان یوم الحساب آن «دعوت بی شرم به مصرف بی رویه» است که الحق باید گرفت گوش این جماعت وقیح را؛ «گیرم توهم زده بودید در انتخابات، تقلب شده، چه کار داشتید به آب؟ چه کار داشتید به برق؟» صدالبته یارای کتمان ندارند اصحاب فتنه! سندش هست!
عکسش هست! پوسترهایشان هست! دعوت شان هست! واضح تر از شعار «نه غزه، نه لبنان...» شعر گفتند و در نهایت بی صفتی، از ملتی چون ملت نجیب ما خواستند همین طور بی خود شیر آب را باز کنند که مملکت بخورد به بحران آب! همچنانکه از ملت خواستند در ساعات اوج مصرف و دقیقا در یک بازه زمانی معین استفاده مضاعف از وسایل پرمصرف برقی کنند که مثلا نیروگاه های مولد برق دچار اختلال شوند! مکرر در فضای مجازی، این دعوت را نشر می دادند! مکرر از طریق پیامک در بوق این دعوت می دمیدند! مکرر در فضای جامعه، رژه می رفتند روی اعصاب ملت! حتی خوب یادم هست برگه دعوت خود را می گذاشتند زیر برف پاک کن ماشین ها... که «آهای ملت! بعد از غروب، اتو را چند ساعت به برق بزنید، ماشین لباس شویی را روشن کنید، شیر آب حمام و دست شویی را همین طور چند ساعت باز بگذارید که حال جمهوری اسلامی گرفته شود!» اپوزیسیون، بی منطق تر از این؟! واقعا از سخت ترین کارهایم در وبلاگ «قطعه 26» یکی همین نحوه مواجهه با کامنت هایی بود که جز این دعوت، محتوایی نداشت.
نخستین روزهای فتنه را می گویم. مکرر در مکرر کامنت می گذاشتند که امشب دیگر آب به مشکل می خورد، که فردا نوبت برق است، که پس فردا نوبت اصل نظام! آن روزها با خود می گفتم؛ «آیا دانه درشت های فتنه، این اندازه حداقلی از وجدان را دارند که لااقل این کار طرفداران خود را سرزنش کنند؟!» شگفتا! که سکوت شان هم حکایت نامه شان، «سرگشاده» بود و حاکی از رضایت شان از این دعوت وقیحانه! در حالی که دعوت کنندگان به مصرف بی رویه آب و برق، خود را زیر پرچم رجال فتنه، صاحب مجال برای این کارهای بی شرم می دانستند، لام تا کام واکنشی نشان ندادند آقایان! از آن که نامه سرگشاده نوشت تا دیگر کسان تا رئیس ستاد فتنه که الان وزیر اعتدال است، هیچ موضع نگرفتند علیه این دعوت، هیچ! البته از حق نگذریم؛ گاهی موضع می گرفتند! و در مواضع شان، حمایت مطلق می کردند از پیاده های فتنه! خب! حالا خنده دار نیست وقتی بعضی از همین رجال، از ملت می خواهند بحران آب را جدی بگیرند؟!
صرفنظر از رجال فتنه، گاه می بینیم بعضی از همان پیاده ها نیز که بدون تعارف، بی رودربایستی، گاهی دولت محترم، نمایندگی شان را بر عهده می گیرد، ملت ما را دعوت می کنند به مصرف کمتر آب و برق! لیکن بنازم آب را که چه قشنگ آبرو می برد! و دقیقا همین جاست محل «چالش آب»! آب هم حکایت باد، مورد استهزا قرار گیرد، مسخره کننده را رسوا می کند! آب، مسخره نیست که دیروز، یکجور از آن چماق درست کنیم؛ امروز، جور دیگر! که دیروز، حکم دهیم به مصرف بی رویه؛ امروز، حکم دهیم به قناعت! آن هم با قر و فر روشنفکرانه! دایه مهربان تر از مادر شدن برای آب! آن هم آب! و جیغ بنفش کشیدن در سوگ آب! اینکه ملت ما هیچ وقت حتی پهن هم بار روشنفکران نکرده، دلیلش همین نفاق این جماعت است که از همه چیز من جمله آب، استفاده ابزاری می کنند. من اما گمانم مشکل اصلی فتنه گران، اصلا و اساسا سیاسی نیست، بلکه همه مشکل شان این است که رابطه شان با خداوند تنظیم نیست، تمام! آن دعوت وقیح، فقط از کسانی برمی آید که با خدا مشکل دارند و الا آب مگر مال این نظام یا آن دولت است؟! واقعیت آن است که بعضی ها بیشتر با خدای جمهوری اسلامی مشکل دارند تا خود جمهوری اسلامی.
فتنه 88 را بنگرید! از همه بیشتر خود خدا را زدند! اسلام خدا را زدند! و حذف کردند اسلام خدا را از آن شعار مسخره شان! جمهوری بدون اسلامی، یعنی جمهوری بدون خدا! و فقط آدمی که با خدا مشکل داشته باشد، آب و برق را بازیچه می گیرد! من این بار دوستانه، نصیحت می کنم این جماعت جالب را که؛ «آب، منت خداست بر سر ما، ربطی هم به جمهوری اسلامی ندارد. پس آن را وارد توهمات خود نکنید!» این روزها، بلکه این سالیان و ناظر بر بحران آب، بدتر از آب بازی، بازی کردن با آب است! با آب که بازی کنی، اینگونه آبرویت را می برد! و دقیقا! این قلم، نوشتن را در «مکتب آب» و دقیقا با «الف. ب. آب...» معلم آموخته است. هفته دفاع مقدس است از بخت خوش این قلم. «بسیجی آب»، همان شهید لب تشنه ای است که در قتلگاه خشک فکه، از آخرین قطرات قمقمه خود گذشت تا ثابت کند «مکتب آب» همان «مکتب علقمه» است. بعضی ها فقط نزد «یونیسف» سرشان بلند است! آب اما محتاج ادا و اطوار سمبلیک نیست. حفاظت از آب، بسیجی ناب می خواهد.
خدا باید از آدم راضی باشد، نه نهادهای زیرمجموعه کدخدا. احترام و اعتماد به ابلیس؟! با بعضی چیزها که می شنویم، چه بیگانه ایم! ما در نظام 300 هزار شهید جمهوری اسلامی، به صدق و صفای آب و به زلالی 2 امام از تبار ابوتراب عادت کرده ایم؛ لطف می کنید اگر این همه بی کلاس، حرف از شراب و سراب و حباب نزنید! مانده ام نوشتن را با چه آغاز کرده اند بعضی ها که هر آنچه مرقوم می دارند، فاصله دارد با اخلاص آب؟! آقایان! الف با ب، فقط «آب» می سازد. ممنون می شویم اگر که این همه کاسبی نکنید با حروف الفبا! من اما بنا دارم این روز خوش اول مهر، تصحیح کنم این غلط مصطلح را. آنکه آب داد، خدا بود و بابا آن بود که خون داد. آری! بابا آن بود که خون داد. از ما که گذشت، اما وقتی می خواهند بنویسند «الف. ب. آب... بابا آب داد»، خدایا! تو رحم کن به دل «علیرضا و آرمیتا» که از این سخت تر، مشقی پیدا نمی شود. خدایا! سوگند بر قطرات اشک روی دفتر مشق بچه های این دیار، غیبت آب و آفتاب را با هم تمام کن! والله تشنه ایم... زمین تشنه است، آسمان تشنه است، باران تشنه است، آب تشنه است، آفتاب تشنه است؛ مگر که او بیاید!
حمایت:جنبش مردم یمن جلوه ای از بیداری اسلامی
«جنبش مردم یمن جلوه ای از بیداری اسلامی»عنوان یادداشت روز روزنامه حمایت به قلم حسین شیخ الاسلام است که در آن می خوانید؛تحولات اخیر یمن و توافق میان طرف های درگیر در این بحران، چشم انداز آتی این تحولات را ضروری ساخته است. بحران داخلی یمن از سال ۲۰۰۳ و با موضع گیری شیعیان زیدی بر ضد آمریکا و اسرائیل آغاز شد. طی این درگیری ها بسیاری از شیعیان یمن شامل زیدی ها و دوازده امامی ها کشته شدند. پس از این بود که این درگیری ها وارد مرحله تازه ای شد. در این روند عربستان، القاعده و آمریکا به صورت متحد با حکومت یمن، بر ضد شیعیان عمل می کنند.
در سال ۲۰۰۷ پیمان صلحی میان دو طرف امضا شد که هرگز بدان عمل نشد. سال بعد با میانجی گری قطر، دیداری میان نمایندگان دو طرف در دوحه برای انجام مقدمات پیمانی دیگر شکل گرفت. در سال ۲۰۰۹، علی عبدالله صالح رئیس جمهور یمن اعلام کرد مبارزان شیعه مایل به برقراری آرامش نیستند و بدین ترتیب درگیری ها را از سر گرفت. در این میان عربستان سعودی و مصر نقش پررنگی در حملات ارتش یمن به شیعیان داشتند. هم اکنون نیز پس از چندین هفته اعتراض مردمی در یمن و حملات نیروهای دولتی به معترضان، سرانجام یکشنبه شب دولت در مقابل اعتراضات و فشار گروه های مردمی از جمله جنبش انصارالله عقب نشست و «محمد سالم باسندوه» نخست وزیر یمن استعفا کرد.
قرار است نخست وزیر جدید به زودی معرفی شود اما در عین حال فعالیت های کمیته های مردمی در صنعا همچنان ادامه دارد زیرا انقلابیون از این هراس دارند که مانند انقلاب سال 2011، دستاوردهایشان به نفع گروهی خاص مصادره شود. به همین دلیل کمیته های مردمی و انقلابیون در جستجوی عاملان جنایات اخیر در پایتخت و تحویل آنها به مراجع قضایی کشور هستند. یکی از دلایل این خیزش مردمی علیه دولت این است که این دولت نماینده واقعی مردم یمن نیست. دولت یمن با پیروی و تبعیت کورکورانه از دولت های خارجی گام در ورطه ای نهاده بود که در نهایت به سرنگونی آن منجر شد. از دیگر دلایل قیام مردم یمن علیه دولت این کشور، ناکارآمدی، اشتباهات و کم کاری های دولت و عدم استقلال سیاسی و تبعیت از عربستان سعودی است. از سوی دیگر، باید به دلایل گرایش مردم به قیام علیه دولت یمن و خصوصا گرایش به حوثی ها توجه داشت.
هر چند که حوثی ها یکی از قبایل عمده یمن هستند اما مطالبات و خواسته
های کل مردم یمن را نمایندگی می کنند. لذا می توان گفت یکی از دلایل گرایش
مردم به حوثی ها همین نکته است. این موضوع را نیز نباید از نظر دور داشت که
حدود 40 درصد مردم یمن از شیعیان زیدی هستند. موضوعی که در معادلات
راهبردی یمن نمی توان آن را نادیده گرفت. اشتباهات صنعا در مدیریت بحران ها
و نابسامانی های سیاسی و اقتصادی در استان های جنوبی یمن سبب همدردی و
همبستگی مردم یمن- چه سنی و چه شیعه- با جنبش حوثی ها شده است. در سال های
اخیر شیعیان با هجوم نظامی، تبلیغاتی و سیاسی سختی روبرو شدند.
با نگاهی به چگونگی زندگی شیعیان یمن، روشن می شود که تاکنون آنها در
محرومیت کامل فرهنگی و با دشواری ها و چالش های زیادی روبرو بوده اند.
اما در خصوص وزن و جایگاه سیاسی جنبش الحوثی در یمن باید گفت که آن ها بخشی از ترکیب جمعیتی و بخشی از ترکیب سیاسی یمن هستند. حوثی ها نقش بسیار مثبتی در گفت وگوهای ملی داشته و البته در نوشتن و تبیین قانون اساسی این کشور هم بسیار فعال بودند. در ماجرای بیداری های اخیر ملل منطقه، مردم تحول خواه منطقه فقط باید به کسانی اعتماد می کردند که با آمریکا و رژیم صهیونیستی مرزبندی کنند تا مانع نفوذ مهره های دشمن شوند ولی برخی رهبران جنبش ها و قیام هایی که از آنها باعنوان بیداری اسلامی یاد می شود اعتماد مردم به خود را با نزدیکی به رژیم صهیونیستی و آمریکا از بین بردند و با بهانه دهی به عناصر ملّی گرا و نظامیان، نیروی متراکم و بی نظیر مردم را فدای تمایلات و گرایشات شخصی خویش کردند. ولی این روزها در یمن بارقه های امیدی توسط شیعیان « صعده » نمایان شده است. آنها با پایمردی، ایستادگی و مقاومت در نهایت موفق شدند تا با برکناری نخست وزیر دولت، نظام حاکم را مجبور به پذیرش خواسته های خود کنند. دولت یمن تا آخرین لحظه تلاش داشت، همه چیز را به نفع خود تمام کند و در ازای برکناری نخست وزیر ناکارآمد، انقلابیون را خلع سلاح کند و پیروزی در میدان های نبرد در استان های «الجوف» و «مارب» را با شکست در پایتخت معاوضه کند. به همین دلیل یک ضمیمه امنیتی برای توافقنامه صلح خود طراحی کرده بود و تلاش کرد انقلابیون را به امضای آن متقاعد کند. اما انقلابیون زیر بار این ضمیمه امنیتی تحمیلی نرفتند و تنها اصل توافقنامه را که مبتنی بر بندهای مورد توافق در گفت وگوهای ملی بود پذیرفتند.
در ضمیمه این توافقنامه، بر ضرورت پایان تمام نشانه های تنش سیاسی تاکید شده بود تا دولت بتواند با اختیار تام بر تمام مناطق یمن سیطره و کنترل داشته باشد تا خشونت ها در مناطق مختلف و درگیری ها در استان های محل درگیری پایان یابد و در عین حال تمام گروه های مسلح سلاح خود را تحویل دهند. اما انصارالله با اعلام اینکه تنها با دولت درگیر نیستند و با عناصر جدا شده از بدنه دولت و گروه های مسلح سلفی و تندرو مواجه هستند از امضای این الحاقیه امتناع ورزیدند. توافقی که اخیرا میان دولت و حوثی ها به امضاء رسیده، در صورت پایبندی دولت صنعا می تواند تا حد زیادی به بحران سیاسی در این کشور پایان دهد اما در صورتی که بار دیگر این توافق هم همانند توافقات گذشته با سیاسی کار دولت صنعا و دخالت های برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس عملی نشود می توان انتظار داشت که موج جدیدی از اعتراضات در این کشور آغاز شود که دیگر هدف تنها سرنگونی دولت نخواهد بود بلکه رژیم حاکم را هدف قرار خواهد داد. با توجه به سخنان رهبران حوثی ها، آنها وحدت بین سنی و شیعه و تمام موحدان و انسان ها را موردتاکید قرار داده اند. بنابر همین بلند نظری، اکنون در بین اکثریّت یمنی ها و حتّی دیگر مسلمانان اطراف خود محبوبیت دارند و لبیک تمام قبایل به انقلاب بزرگ و مسالمت آمیز حوثی گویای این نفوذ می باشد.
بنابراین تحول بزرگ در یمن، باید منتظر خبرهای خوبی باشیم که در آن انتظار می رود به فرماندهی حوثی ها تغییر توازن منطقه به نفع انقلاب اسلامی شکل گیرد. بیداری اسلامی به عنوان روندی که در چند سال اخیر منطقه غرب آسیا را دستخوش تحولات عمیق و دامنه داری کرده، امروز در یمن خود را نشان داده است. لذا این اتفاق می تواند دسیسه های شیطانی آمریکا و انگلیس و غربی ها را در منطقه به خصوص در شام و عراق نقش بر آب کند و مانع پیروزی های آنها باشد.
شرق:زنگ ها برای چه کسی به صدا درمی آیند؟
«زنگ ها برای چه کسی به صدا درمی آیند؟»عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم ناصر فکوهی است که در آن می خوانید؛روز اول ماه مهر، سوای مناسک و تشریفات گاه کسالت آورش، برای همه ما به گونه ای خاطره انگیز است: سالیان سال است که این روز شاهد حضور میلیونی دانش آموزان در سراسر کشور در مدارس است؛ حضوری که هرچند بیشترین لذتگاه در آن، برای همه کنشگرانش، روزهای تعطیل و نبودش است، اما به هرحال گویای آغازی جدید و امیدی تازه در سال نیز هست؛ آغازی تازه زیرا هیچ وقت برای ازنوشروع کردن و تغییر در زندگی، در اندیشه و در عمل به ویژه در حوزه فرهنگ، دیر نیست و اگر انگیزه، اراده و انرژی لازم را داشته باشیم، دگرگونی برای بهترشدن هر حوزه ای ولو در حدی اندک، همیشه وجود دارد.
امید نیز از همین جا ریشه می گیرد: امید به اینکه شاید کودکان و نوجوانانی که امسال برای نخستین بار پا در محیط مدرسه می گذارند، یا آنها که رتبه ای را با موفقیت پشت سر گذاشته و بالاتر می روند، بتوانند بهتر از پیشینیان خود باشند و پدیدآمدن فرهنگ و ذهنیت ها و رفتارهایی انسانی تر و شایسته تر را برای همه ما فراهم کنند. اما این آغاز و امید را نمی توان بر «هیچ» استوار کرد و باید همه مسوولان و نخبگان و هر کسی که توانی در این زمینه دارد، تلاش کند با شناسایی ضعف ها و آسیب های موجود در این حوزه به تحلیل و یافتن راه حل هایی مناسب برای آنها و ایجاد شرایط شکوفایی نظام آموزش وپرورش اقدام کند. این یادداشت کوتاه در همین جهت نوشته شده است. هم از این رو پرسش اصلی ما، پرسشی آسیب شناسانه در حوزه آموزش به ویژه آموزش ابتدایی و متوسطه است؟
در این زمینه، دو تهدید بزرگ به باور ما باید مدنظر قرار گیرد: کیفیت و محتوای آموزش و نیاز به نوآوری در آن از یک سو و پرهیز و جلوگیری از حرکت نولیبرالی برای پولی و کالایی شدن آموزش و در نتیجه پایین آمدن کیفیت مدارس غیردولتی یا ارزان قیمت تر به بهانه بالابردن کیفیت کل مدارس. در مورد تهدید نخست، باید گفت که این امر تا اندازه زیادی جنبه جهانشمول دارد، به این معنا که پس از خروج جهان از دهه 1989 از چارچوب های صنعتی و ورود آن به عصر انقلاب اطلاعاتی، یکی از میراث های بازمانده از قرن نوزدهم و بیستم نظام های آموزش وپرورشی بودند که دولت های ملی با روی کارآمدن خود از قرن 19 با اجباری کردن آموزش و ایجاد محتوای ثابت و طبقه بندی شده و تقسیم بندی های دقیق دانش آموزان ایجاد کرده بودند.
در این تقسیم بندی ها، با هدف ایجاد «مردم» و «ملت»ی که بتواند بر سرنوشت خود حاکم باشد، فرض بر آن گرفته می شد که همه کودکان را می توان بر اساس گروهی از مشخصات کلی از جمله مهم ترین آنها، سن و جنسیت ایشان و در درجه بعدی بر اساس استعداد هایشان (در تشخیصی بسیار دلبخواهانه) در گروه های بزرگی تقسیم کرد و آموزشی یکسان به آنها داد تا از آنها شهروندان دلخواه را ساخت و شرایط موفقیت آنها را در جامعه به ایشان داد. فرض بر این بود که کودک پیش و بیش از هر کجا در مدرسه تربیت می شود و بنابراین باید سهم خانواده را در تربیت کودک به حداقل و سهم مدرسه را به حداکثر رساند.
اما امروز نزدیک به دوقرن پس از ایجاد نظام های آموزش همگانی، اجباری و رایگان، تجربه نشان می دهد که فرض اصلی اشتباه بوده است و هرروز بیشتر بر میزان عدم دقت آن افزوده می شود: امروز کودکان و نوجوانان بیشترین اطلاعات خود را نه از مدرسه بلکه از تعداد بی شماری منابع اطلاعاتی اینترنتی، تلفن های همراه، کنش اجتماعی و کوچه و خیابان، تلویزیون و رادیو و شرکت در شبکه های اجتماعی و... می گیرند. افزون بر این، آنها دیگر قابل طبقه بندی بر اساس معیارهای ساده ای همچون سن و جنسیت نیستند و علاقه مندی ها و قابلیت های آنها بسیار متفاوت است بنابراین در نظام آموزش مدرن باید به تمام این موارد توجه و بر آن اساس برنامه ریزی دقیق تر و مناسبی که با وضعیت جدید جهان و نظام های اجتماعی، خوانایی داشته باشد، انجام داد.
اما دومین آسیب جدی که برخی از کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه از آن مصون مانده اند، تمایل و انگیزه به خصوصی کردن و کالایی کردن نظام های آموزش است که ضربه مهلکی به آنها می زند. تجربه اکثر کشورهای جهان از توسعه یافته تا در حال توسعه نشان می دهد که هرگاه دولت ها توانسته اند یا وادار شده اند کیفیت خدمات و حقوقی مثل بهداشت و درمان، آموزش، مسکن و غذا را برای همه یا اکثریت مردم خود حفظ کنند و بالا ببرند، پیشرفت و سود حاصل از این امر به همه افراد جامعه و نه فقط به نیازمندان رسیده است و برعکس هر کجا این خدمات به زیر سوال رفته اند و اغلب با بهانه بهترشدن کیفی، پولی شده اند، در کل جامعه ضربه خورده اند.
اما متاسفانه امروز در کشور ما نیز این تمایل به وجودآمده و در آموزش و پرورش با کالایی و خصوصی شدن، حتی در بخش دولتی، که گاه به بهانه های مختلف از مردم پول می خواهند، کیفیت نظام اخیر (دولتی و رایگان) هرچه بیشتر ضربه خورده و ما را با خطری بزرگ روبه رو می کند که می تواند در عرض چند دهه بیشترین ضربات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را به کل نظام توسعه وارد کند. فراموش نکنیم کشوری به توسعه یافتگی آمریکا با کاهش کیفیت بخش دولتی آموزش خود و کالایی کردن هرچه بیشتر آن سبب شد که امروز بیش از 30درصد از مردم این کشور در حد بی سواد یا کم سواد و شاید به همین میزان باوجود داشتن سواد، فاقد توانایی درک و تحلیل نوشته های ساده هستند، اتفاقی که شدت آن در اروپای غربی بسیار کمتر بوده است.
برای جلوگیری از این چشم انداز، کشور ما باید حق آموزش، بهداشت، مسکن،
غذا و حمل ونقل را جزو طبیعی ترین و ابتدایی ترین حقوق انسانی همه اعضایش
بداند تا به این ترتیب بتواند به آینده خود امیدوار باشد. با رعایت این
نکات دیگر همچون عنوان رمان «همینگوی» نخواهیم گفت: «ناقوس ها برای مرگ چه
کسی به صدا درمی آیند؟» و خواهیم دانست که زنگ ها برای سالی پرانرژی به صدا
درمی آیند و شاید برای همه ما هم آکنده از امید به آینده ای بهتر باشد.
مردم سالاری:درس های دفاع مقدس
«درس های دفاع مقدس»عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاری به قلم سیدرضا اکرمی است که در آن می خوانید؛
1- در هفته دفاع مقدس، فرصتی است که اعلام داریم، یک هفته دفاع مقدس داریم
که مربوط به 31 شهریور سال 59 تا 67 می باشد و حال آن را گرامی می داریم و
درباره آن سخن می گوئیم و مقاله می نویسیم و فیلم و نوار، ارائه می کنیم و
گاهی درباره جنگ های رسمی و همیشگی مستکبران و جاه طلبان و تشنگان قدرت،
سخن می گوئیم که چنین موضوعی سابقه تاریخی دارد و توسط «قابیل» علیه
«هابیل» انجام گرفت و سرگذشتی تلخ دارد «واتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق اذ
قر با قربانا فتقبل من احدهما و لم یتقبل من الاخر، قال لاقتلنک، قال انما
یتقبل الله من المتقین مائده آیه 27 ببعد» و از واژه «قتل» در هیات های
متفاوت «178» مورد در قرآن مجید سخن به میان آمده و سیرو سرنوشت جنگ
افروزان را در تاریخ قبل از اسلام و عصر نبوی، بازگو می نماید و البته در
واژه های دیگر چون «حرب، تنازع، مکر و حلیه و جهاد، خدعه و دفاع و تجاوز»
در این مورد به وفور سخن داریم.
2- این جنگ رسمی در طول تاریخ، انگیزه «قدرت» دارد که می گویند «منطق قدرت» و برخی «قدرت منطق» دارند که مردان موحد و مومن و آرمان گرا به «قدرت منطق» اهتمام می ورزند و در دعوت خود آیه «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه و الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن، نحل 125» را تابلو می کنند و از حکمت و نصیحت و مجادله نیکو، بهره می گیرند و از جهاد و دفاع برای برطرف کردن موانع بهره می گیرند.
مردان طرفدار«منطق قدرت» از زر و زور و تزویر، تبلیغ و جنگ روانی و اقتصادی و سیاسی و شیمیایی و حتی اتمی در «بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی در ژاپن» توسط آمریکای جهانخوار، بهره می گیرند تا ملت ها و مملکت ها و دولت ها را تسلیم نمایند، چون عطش قدرت دارند، برتراند راسل کتابی دارد به نام«قدرت» و در مقدمه آن می نویسد از کورش و داریوش و چنگیز و تیمور و نادر و ناپلئون و هیتلر، شنیده ایم که «کشورگشایی» می کردند و ملت ها را به خاک و خون می کشیدند و هدفی جز عطش قدرت نداشتند. جنگ های قرن بیستم و اعراب و اسرائیل، عراق و ایران و آمریکا در عراق و سوریه، سودان و سومالی، تابلوهای تداوم«جنگ رسمی» می باشند و جنگ های بین الملل اول و دوم که بین غربی ها رخ داد نمونه گویای این اندیشه می باشد که تلفات میلیونی داشت و سال ها عمر و سرمایه دنیا را دود کرد و به هوا برد. در قرآن مجید می خوانیم که این جنگ رسمی همیشه«ولایزالون یقاتلونکم حتی یردوکم عن دینکم، ان استطاعوا، بقره آیه 217» ادامه دارد تا اساس و ریشه «منطق قدرت» از بین برود و «قدرت منطق» توسط مهدی آل محمد علیه السلام، جهانی گردد و امنیت و آسایش عمومی به وجود آید.
3- تجاوز عراق و صدام بعثی به ایران برای این بود که صدام می خواست «سردار قادسیه» شود و جای «جمال عبدالناصر» را در دنیای عرب بگیرد و به دستور اربابان شرقی و غربی خود، انقلاب اسلامی ایران را که زیر پای ابرقدرت ها و سرسپردگان آنها را می لرزاند و آتش فشان شده بود و موجبات حاکمیت ملت ها و مستضعفان را به وجود می آورد، از بین ببرد وژاندارم منطقه شود و پان عربیسم را در منطقه حاکم سازد و برای رسیدن به این اهداف از هیچ عملی «جنگ هوایی و زمینی و دریایی، بمباران مناطق مسکونی، موشک های دوربرد، عملیات شیمیایی» مضایقه نکرد و منطقه را آزمایشگاه همه نوع سلاح کرد و چه صدماتی بر منطقه وارد «ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدو ها و جعلوا اعزه اهلها اذله و کذالک یفعلون سوره نمل- آیه 34» ساخت که پس از 26 سال از پایان آن، هنوز خسارتها جبران نشده و ویرانی ها، تعمیر نگشته است و شهدای «مفقودالجسد» داریم و خانواده های بسیاری در انتظار «اثری» از شهیدان خود می باشند.
4- راستی چرا انسان اینگونه می شود و عنوان «شرالبریه» به خود می گیرد و بلکه «شرالدواب» «ان شر الدواب عندالله، الذین کفروا فهم لایسمعون- انفال- 55» می شود و چشم و گوش و دلجان خود را برروی حقایق «ان شر الدواب عندالله، الصم البکم الذین لایعقلون-32» می بندد، عوامل این وضعیت حرص و حسد و تکبر و هوای نفس است و خود برتر بینی و عقده حقارت است و فاصله گرفتن از فطرت و وجدان و خداباوری و معاد باوری می باشد.
دنیای اقتصاد:نظارت بر نظام آموزشی
«نظارت بر نظام آموزشی»عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم دکتر امیرهوشنگ مهریار است که در آن می خوانید؛آموزش ابتدایی اساس هر نوع آموزش دیگری است و اگر در کشوری آموزش ابتدایی سر و سامان بگیرد، در بقیه سطوح آموزشی نیز شاهد پیشرفت هایی خواهیم بود. همچنین، آموزش ابتدایی ابزاری برای از بین بردن نارسایی های اجتماعی و تفاوت طبقاتی است که این نقش اهمیت مضاعفی برای آموزش پدید می آورد. در کشورهای پیشرفته نیز سعی شده است تا به طرق مختلف در این امر مهم دخل و تصرف شود. دو مثال آن در زیر آمده است: در دهه 1970 در کشور آمریکا تصمیم گرفته شد که همه کودکان به جای شرکت در مدارس مختلف؛ در مدارس یکسان و مختلط شرکت کنند که این باعث شد بعضی از کودکان مجبور باشند به مدارسی در فاصله دورتر بروند که این پروژه به نام «Busing» معروف است.
در دهه 1980 هم؛ در همین کشور آمریکا برنامه «head start» تصویب شد با این هدف که کودکان فقیر و سیاه پوست بتوانند از فرصت های برابر با سایر کودکان استفاده کنند و هوششان بیشتر پرورش پیدا کند.
این دو طرح نمونه های موفقی از برنامه های انجام شده در کشورهای توسعه یافته است که می تواند به ما کمک کند تا بهتر برای آموزش ابتدایی مان برنامه ریزی کنیم. جالب توجه اینکه در زمان اجرا با هر دو این طرح ها مخالفت هایی انجام شد اما هر دو طرح موفق شدند آموزش کودکان را ارتقا داده و از فاصله طبقات مختلف آموزشی بکاهند.
به همان دلیل گفته شده؛ یعنی نقش آموزش در توسعه کشور و نقش آن در کاهش اختلاف طبقاتی؛ سرمایه گذاری در آموزش و پرورش حائز اهمیت است و آموزش رایگان باید توسط دولت ترویج شود تا خانواده های فقیر که قدرت سیاسی و مالی ندارند نیز بتوانند از فرصت آموزش باکیفیت استفاده کنند.
همان طور که در بقیه کالاهای عمومی وجود نظارت برای افزایش بهره وری ضروری است؛ در آموزش نیز باید دو گروه نظارت کنند.
1- والدین دانش آموزان که می خواهند فرزندانشان از مدارس بهتر و باکیفیت تری استفاده کنند.
2- معلمان که از افزایش اهمیت و توجه به حرفه خود منفعت کسب می کنند و همچنین تعهد دارند که دانش آموزان را به بهترین نحو ممکن پرورش دهند.
اما در ایران هر دو این نظارت ها خیلی خوب عمل نمی کنند و گرچه انجمن های اولیا و مربیان شکل گرفته است اما در خیلی از امور داخل نمی شوند و همچنین انجمن صنفی معلمان نیز در سیاست گذاری ها قدرت چندانی ندارد.
در نتیجه فعال کردن انجمن های اولیا و مربیان و انجمن صنفی معلمان برای افزایش کیفیت آموزش و پرورش در کشور ضروری به نظر می رسد.
درباره رتبه پایین ایران در آزمون های بین المللی تیمز (timss)، باید واقع بین باشیم و قبول کنیم که ما در خیلی از زمینه های کیفی آموزش و پرورش موفق نبوده ایم و فقط ثبت مقاله های علمی تنها عامل اندازه گیری موفقیت در آموزش نیست؛ که تربیت معلمان زبده و ایجاد انگیزه برای ایشان نیز بسیار مهم است که اگر به همان آزمون تیمز مراجعه کنیم تاثیر عوامل مختلفی را بر آموزش بررسی کرده و ثابت کرده است که میزان سواد پدر و مادر، دسترسی کودکان به کتاب و مشارکت اولیا و معلمان در مدرسه مهم است که اتفاقا در ایران به این موضوعات توجهی نشده است. ما در سرانه مطالعه کتاب خیلی ضعیف هستیم، پشتوانه خانوادگی آموزش و پرورش در کشورمان پایین است و همچنین نباید نقش فرهنگ را در یادگیری نادیده گرفت؛ چراکه مثلا فرهنگ ایرانی ها بیشتر با شعر عجین شده است اما در کشورهای جنوب شرق آسیا به ریاضی توجه بیشتر شده و این کشورها در آزمون ریاضی تیمز موفق تر عمل کرده اند.