به گزارش ایران اکونومیست، روزنامه «آرمان امروز» نوشت: این خاطره یحیی دولت آبادی از امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه است.فرمانی که امضا می شود و شاه هم در این مراسم اعلام می کند که آرزوی ده ساله ی او تحقق یافته است و چند روز بعد در ۱۴ ذیقعده ۱۳۲۴ق، پنجاه و یک اصل قانون اساسی را امضا کرده، بیست و چهارم همان ماه چشم از جهان فرو می بندد اما آتش ها زیر خاکستر پنهان است که محمد علی شاه آن را بر می افروزد. محمد علی میرزا که چند روز قبل از فوت پدر در تهران بود، روز سوم ذیحجه ۱۳۲۴ق، بر تخت سلطنت نشست.
او به شدت تحت تأثیر تعلیمات روس ها بود و اعتقادی به مشروطه خواهی و مشروطه خواهان نداشت اما نمی خواست این مسأله را مستقیم نشان دهد بنابر این در مراسم تاجگذاریش کسی از مجلسیان را دعوت نکرد تا به طور غیر مستقیم به مجلس و قانون اعلام جنگ دهد. در ادامه ضمن دعوت از امین السلطان معروف به اتابک که خارج از ایران به سر می برد، مشیر الدوله را در ربیع الاول ۱۳۲۵ق وادار به استعفا کرد و مدتی بعد امین السلطان را به صدارت نشاند و این جابه جایی، در واقع اعلان جنگ دیگری به نمایندگان ملت بود. روز ۲۱ رجب ۱۳۲۵ق، جوانی به نام عباس از اهالی تبریز امین السلطان را ترور کرد. مرگ اتابک، هراس عجیبی در دل دربار انداخت و تا مدت ها بدخواهان مشروطه را برجای خود نشاند.
همزمان میرزا احمد خان مشیر السلطنه به نخست وزیری رسید که خیلی زود با رأی مجلسیان خلع شد.اقداماتی از این دست و افزودن متممی به قانون اساسی که شیخ فضل الله نوری به آن بسیار تأکید داشت و پیشتر به خاطر برآورده نشدن این خواسته بست نشسته بود،شاه را بی اندازه خشمگین می سازد.شاه به کودتایی می اندیشد از این رو در ۹ ذیقعده ۱۳۲۵ق، گروهی از اشرار و الواط و اشخاص وابسته به دربار را مامور اغتشاش در شهر می شوند. بدین ترتیب که این مزدوران در اطراف مجلس (میدان توپخانه) گرد آمده، با مشروطه خواهان به زد و خورد پرداختند. همزمان، شاه هیئت دولت را که روز پیش استعفا داده بود، به قصر احضار و ناصرالملک رئیس مجلس وقت را زندانی و زنجیر کرد که با مداخله و اعمال نفوذ انگلیس از سرنوشتی که در انتظارش بود، رهایی یافته، به اروپا گریخت.این کودتا راه به جایی نبرد .ادوارد براون می گوید: در ۱۸ دسامبر ۱۹۰۷(۱۲ ذیقعده ۱۳۲۵ق) زمانی که شاه پس از به حضور پذیرفتن وزرای مختار فرانسه و اتریش و سفیر ترکیه تسلیم شده و قول داد آشوب گرانی را که خود انگیخته بود، مجازات کرده و اطرافیان ارتجاعی خویش را برکنار سازد، بحران به پایان آمد.»
مجلسیان و رئیس جدیدشان ممتاز الدوله پس از این کودتای نا فرجام، تلاش زیادی برای بهبود روابط با شاه به عمل آوردند و نتیجه آن شد که شاه در سلام عید غدیر و قربان آن سال، هیئتی از نمایندگان را به حضور پذیرفت ولی در اواخر محرم ۱۳۲۶ق در اثر سوء قصدی که به جان وی شد که بیشتر مورخین بر این باورند که این حادثه از طرف خود شاه ترتیب داده شدبود، ورق برگشت .داستان از این قرار بود که در اسفند ۱۲۸۷ گروهی با کمین در مسیر حرکت شاه و پرتاب بمب به سوی اتومبیلش موجب تعمیق و تشدید اختلافات شدند. شاه از ترس اتفاقی مشابه خود را در قصرش محبوس ساخت و بدگمانیاش افزون شد.
مجلس به جای رفع بدگمانیهای شاه با سنگاندازی در راه دستگیری سوءقصدکنندگان فضا را مسمومتر کرد. محمدعلی شاه خواهان دستگیری بمباندازها بود. او در دستخطی به مجلس از بی عملی مجلس در دستگیری مقصرین شکایت کرد. در ۱۱ خرداد گروهی به سرکردگی علاءالدوله در خانه عضدالملک گرد آمدند و خواهان تبعید ۶ نفر از درباریان از جمله حسین پاشاخان امیربهادر جنگ شدند. محمدعلی شاه ناچار با برکناری و تبعید آنها موافقت کرد. او که مدت زیادی از ترورش نگذشته بود، تبعید امیربهادر (رئیس کشیکخانه) را، که مسئول حفظ جان شاه بود حمل بر نقشهای دیگر برای ترور خود کرد. چند روز قبل از عزیمت شاه به باغشاه اعلاناتی به دیوارها چسباندند به این مضمون که به شاه امر شده بود در تمام مدت جلسات مجلس از شهر خارج نشود. روز ۱۴ خرداد درهای قصر باز شد. شاه با کالسکهاش که در محاصره قزاقها بود چهار نعل خارج شد و به باغشاه رفت. این طرز حرکت موجی از نگرانی در شهر ایجاد کرد. متعاقب آن بازارها تعطیل شد.
محمدعلی شاه پس از استقرار در باغشاه در نامهای به مجلس اظهار داشت برای استراحت از شهر خارج شده است و جای نگرانی نیست. مجلس در نامه شدیداللحنی به او جواب داد خروج ناگهانی شاه خلاف اراده ملت و تهدید آزادی و امنیت است. هم زمان محمدعلی شاه عضدالملک را همراه عدهای دیگر از رجال به باغشاه احضار کرد و هنگام خروج آنها جلالالدوله، علاءالدوله و سردار منصور را توقیف کرد و دستور تبعید آنها را داد. بعد از استقرار شاه در باغشاه از تبریز، رشت، قزوین و شیراز انجمنها تلگراف هایی مخابره کردند و خواهان خلع محمدعلی شاه از سلطنت شدند، در حالی که شاه هنوز مدعی بود به قانون اساسی ملتزم است و خواهان رسیدن به توافق با مجلس شورا بود. شاه در ۱۸ خرداد در پیامی مکتوب به مجلس اعلام کرد که آزادی ملت را محترم میشمارد و برای حفظ نظم و امنیت، بعضی از مفسدین را گرفتار کرده و بعضی دیگر را دستگیر خواهد کرد. در بازارها جار زدند که هر کسی دکانش را ببندد آن را غارت خواهند کرد.
در ۲۱ خرداد شاه از مجلس خواست ۱۱ نفر را تبعید کند، قانون مطبوعات را جاری سازد، نظامنامهای برای انجمنها تدوین شود که آنها را از مداخله در امور اجرائی منع کند و حمل اسلحه ممنوع شود. مجلس به شاه پاسخ داد که تبعید اشخاص قبل از محاکمه و ثبوت جرم خلاف قانون اساسی است. منع حمل اسلحه هم بعد از برقراری امنیت اشکالی ندارد و با سایر مطالبات شاه موافقت کرد. محمد علی شاه که تحت تأثیر شاپشال روسی،معلم قدیمش بود و به قدرت لیاخوف رئیس قزاق های روس اعتماد داشت شهر بعد از روزی که محمد علی شاه با غوغا و جنجال به باغ شاه رفته بود، به حالت نظامی در آمده بود.
در چنین شرایطی محمد علی شاه مقام وزارت جنگ را نیز به میرزاحسین پاشاخان امیربهادر سپرد که چندی پیش به تبعیدش رضایت نداده بود و لیاخوف ـ سردار روسی ـ را به فرمانداری نظامی تهران منصوب کرد. با این انتصاب در اولین روزهای تابستان ۱۲۸۷، نقاط حساس تهران به تصرف نظامیان قزاق تحت فرماندهی افسران روسی درآمد. اطراف میدان بهارستان و مدرسه سپهسالار محاصره شد و توپخانه و سوارهنظام در مقابل مجلس مستقر شدند.
بامداد روز سه شنبه ۲۴ جمادی الاولی ۱۳۲۶ق که آن سال دوم تیر ماه بود،قزاق ها به فرماندهی لیاخوف و به دستور سفیر روس و سران مرتجع ایرانی و به روایتی به اشارت مستقیم شخص تزار، مجلس و مسجد سپهسالار را محاصره و گلوله باران کردند. براون اوضاع آن روز سیاه را این گونه به تصویر می کشد: «… تهران زیر پاشنه های آهنین کلنل لیاخوف و قزاق هایش به خاک افتاده و دیگر بار خودکامگی غالب گردید. مشروطیت نو پا در هم شکست.مطبوعات خاموش و رهبران مردمی یا با خشونـت به قتل رسیده بودندـ چون میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل و ملک المتکلمین و حاجی میرزا ابراهیم ـ یا در باغشاه در غل و زنجیر بودند، یا در جنگل های مازندران متواری بودند ـ مانند سید محمد رضا مساوات ـ و یا در سفارت بریتانیا پناهنده شده بودند ـ هم چون تقی زاده ـ در این حال به نظر می رسید تمامی آمال و امید ها برای حصول به آزادی و حکومت صالح در ایران بر باد رفته است.»
اگرچه در این کودتا خون های بسیاری بر زمین ریخته شد ولی مرگ چند نفر دل خراش تر بود. جهانگیر خان شیرازی (صوراسرافیل) و ملک المتکلمین و سید جمال الدین واعظ اصفهانی (که بعدها کشته شد) را می توان اولین شهدای راه آزادی بیان و قلم در ایران محسوب داشت.
میرزا جهانگیر خان، مدیر روزنامه صوراسرافیل بود. کسروی می گوید: «در این روزنامه همیشه سخنان تندی شنیده می شد و از شاه و درباریان نزدیک، بدگویی فراوان می رفت.این روزنامه شاپشال را «جهود» می خواند. این بدگویی ها بیشترش از آن میرزا علی اکبر خان دهخدا می بود ولی چون یکی از دو تن دارنده ی روزنامه، میرزا جهانگیر خان می بود، گناه ها همه به گردن او می افتاد.»