اول که متن خبر را خواندم، لبخندی گوشه لبم نشست و زیر لب گفتم خوب شد صبر کردم و «تذکرهاولیا»ی شفیعی را نخریدم. چه بهتر که فرهنگ معاصر «کلیدر» را تمام کرده بود که اگر تمام نمیکرد هم نداشتم که یکماه حقوقم را بابتش بدهم. کمی گذشت و به خودم نهیب زدم که خجالت بکش مرد، مگر بچهای که به این وعدهووعیدها دل خوش میکنی و رؤیاپردازی میکنی.
از آخرین باری که به توصیه رئیس دولت و وزیر و وکیل و نماینده مجلس گوش کردی چه اتفاقی افتاد؟ مگر نه آنکه قرار بود ماشین ارزان شود؟ مگر نه آنکه قرار بود حباب سکه بترکد؟ مگر قرار نبود بورس یک هفتهای سروسامان پیدا کند؟ مگر قرار نبود حقوق کارگر براساس تورم افزایش پیدا کند؟
مگر قرار نبود لوازم خانگی ایرانی افزایش قیمت پیدا نکند؟ مگر قرار نبود خانه و اجارهاش ارزان شود؟ مگر قرار نبود طی یک دوره، چهار میلیون مسکن ساخته شود؟ مگر قرار نبود از داراها مالیات بگیرند و زندگی ندارها را سامان دهند؟ مگر قرار نبود هر سال یک میلیون شغل ایجاد شود؟
واقعیت این است که خوشبینی و سادهدلی صفات ممدوحی است، اما حالا که به عقب نگاه میکنم از این خوشبینی و اعتماد به حرف سیاسیون، از این سادهدلی و سلیم نفسی خیری به ما نرسید، لذا لازم میدانم به رفقای کتابخوانم توصیه کنم هر کتابی که میخواهید بخرید، اگر پولش را دارید، همین الان بخرید