از میان قبایل مختلفی که پیش از اسلام در فلات ایران ساکن بودند، اشکانیان موقعیت خاصی داشتند. اسکندر کبیر امپراطوری هخامنشی را درهم کوبید و جانشینش «سلوکوس نیکاتور» امپراطوری قدرتمندی بهوجود آورد که تا پهنه آن تا شمال سوریه میرسید.
اشغالگران یونانی هیچگاه نتوانستند بر ایرانیان به سادگی حکومت کنند و دوران آنها مدام با شورش و درگیری همراه بود. اسکندر نیز در میان ایرانیان ملقب به «گجستک» شده بود که به معنی ملعون و شریک اهریمن است اما اشکانیان توام با بیرون راندن یونانیها از فلات ایران، از تمدن و فرهنگ درخشان یونانی بهره گرفتند و رابطه خصومت بار را بدل به نوعی مبادله فرهنگی کردند. به همین دلیل پادشاهی اشکانی را «هلنو فیل» یعنی دوستدار یونانیان لقب دادهاند.
اشکانیان در شمال شرقی ایران، پارت، سکنی داشتند و در دوران امپراطوری هخامنشی چندبار با لشکر هخامنشی جنگیده بودند و خود را دشمن هخامنشیها میدانستند. آنها با اسکندر و جانشینش نیز جنگیدند و در حدود سال ۲۲۰ میلادی یونانیها شکست دادند و تقریبا بر کل فلات ایران تفوق یافتند. در واقع اشکانیان پیش از پیروزی مجمعی از قبایل متحد بودند و پس از پیروز شدن قبیله پرنی بر دیگر قبایل تفوق یافت و نام پادشاهی خود را پادشاهی «ارشک» که نام رهبرشان بود گذاشت.
به گزارش رویداد۲۴ اشکانیان تا سالها پس از آن همچنان با سلوکیان درگیر بودند و همزمان امپراطوری خود را در مناطق دیگر گسترش میدادند. نخستین پادشاه بزرگ اشکانی «مهرداد کبیر» بود که سلطنتی بلندمدت، حدود هفتاد سال داشت و در این دوران دست به کارهای متعددی زد.
او ابتدا به ارمنستان لشکرکشی کرد و سپس یا اعراب جنگید و آنها را از فلات ایران عقب راند. «مهرداد کبیر» نخستین فرد از خاندان اشکانی است که خود را شاهنشاه خواند و ادعا کرد که خاندان اشکانی از نسل اردشیر دوم هخامنشی است. این کار او اقدامی آگاهانه بود و بارها توسط شاهان دیگر تکرار شد چرا که هر شاهی پس از رسیدن به قدرت سعی داشت خود را جانشین شاهان پیشین بنامد و از این طریق مشروعیت کسب کند. مهرداد کبیر برای رشد و شکوفایی بازرگانی نیز تلاش بسیار کرد و در روزگار او بود که راه بازرگانی ایران به چین که در تاریخ به «راه ابریشم» معروف است، گشوده شد.
مهرداد با امپراطور چین و امپراطور روم روابط دیپلماتیک برقرار کرد و شهر تیسفون را تاسیس کرد که راه بازرگانی ایران و بینالنهرین هموار شود. شاهان اشکانی پس از مهرداد نیز هرکدام برای تثبیت ساختار پادشاهی کوشیدند و الگوهای مختلفی برای حکمرانی ایجاد کردند. یکی از نکات تحسینبرانگیز پادشاهی اشکانی، بر خلاف پادشاهی ساسانی، مدارا با پیروان ادیان و فرق مختلف بود.
خود اشکانیان پیرو آیین مزدایی بودند، اما آیین مزدایی را مانند سلسله ساسانی بدل به دینی تمامیتخواه و سرکوبگر نکردند. «بلاش اول» که از مهمترین شاهان اشکانی بود را میتوان اصلیترین مبلغ دین مزدایی دانست. او دستور داد تمام نوشتههای مقدس ادیان ایران جمعآوری شوند و به نوعی هویت مزدایی را در برابر ادیان و تفکرات یونانی مطرح کرد. نوشتههای گرد آمده نیز بعدها تبدیل به اوستا، کتاب مقدس «مزداییسم» شدند.
اشکانیان نیز مانند دیگر پادشاهیهای پیش از اسلام نوشتن و خواندن را چندان نمیپسندیدند و در مکاتبات خود از زبان آرامی استفاده میکردند. به همین دلیل آثار ادبی و فکری چندانی از آنها باقی نمانده است. از معدود استثناهای مورد اخیر داستان ویس و رامین است که آن را متعلق به دوره اشکانی میدانند که در قرن پنج هجری توسط فخرالدین اسعد گرکانی از متن پهلوی ترجمه و بازسرایی شد.
بزرگترین چالش امپراطوری اشکانی زمانی بود که شاهان اشکانی با امپراطوری روم درگیر شدند و جنگهای میان ایران و روم آغاز شد. آغاز این جنگها نبرد «حران» بود. در سال ۵۳ پیش از میلاد میان سپاه «کراسوس» سردار رومی، با سپاه «سورنا» سردار اشکانی نبردی شکل گرفت و در ۹ ژوئن پس از یک نبرد خونین، سپاه روم کاملا شکست خورد.
فرمانده رومیها، کراسوس، همان کسی بود که شورش بردگان به رهبری «اسپارتاکوس» را سرکوب کرده بود. از آن زمان تا هفتصد سال بین دو طرف حالت جنگ و گاهی صلح برقرار بود. تاریخنگاران به سبب کثرت سالهای جنگ بین ایران و روم، این جنگها را جنگهای هفت صد ساله ایران و روم نامیدهاند.
طبق نوشته پلوتارک در نبرد حران ۲۰ هزار رومی کشته و ۱۰هزار تن اسیر شدند، ولی کشتههای اشکانیان بسیار کمتر از این تعداد بود. کراسوس با دیدن شکست لشکر خود به فکر مذاکره با اشکانیان افتاد، ولی دیگر سرداران رومی که با مذاکره مخالف بودند وی را کشته و سر از تنش جدا کردند.
پلوتارک گزارش کرده که سر بریده سر کراسوس را نزد «ارد دوم» پادشاه شکانیان بردند و وقتی قاصد حامل نامه وارد دربار شد، پادشاه در حال تماشای تراژدی «کاهنههای باکوس» اثر اوریپید بود. مایکل آکسورثی تاریخنگار برجسته انگلیسی این صحنه جالب را چنین توصیف کرده است: «قاصد حامل سر پادشاه در حالی وارد شد که بازیگر نقش ملکه آگاوه را بازی میکرد. ملکه در نمایشنامه سهوا پسر خود شاه پنتئوس را در خلسهای مستانه کشته بود. بازیگر نقش ملکه در میان هلهله درباریان سر بریده را در دست گرفت و این جملات را گفت:امروز توله شیری را به دام انداختم، و شکاری در خور شاهان از کوهستان آوردم.»
اما این فقط کراسوس نبود که پس از این نبرد بدل به شخصیتی افسانهای شد. فرمانده لشکر ایران در نبرد حران نیز که منابع غربی نام وی را سورن ثبت کردهاند چنین سرنوشتی داشت. سورن پس از نبرد حران به چنان محبوبیتی رسید که پادشاه اشکانی دستور قتلش را داد تا مبادا علیه وی کودتا کند. همانطور که آکثورثی نوشته است، سورن بعدها در شاهنامه فردوسی بدل به رستم شد. سورن نیز مانند رستم اهل سیستان بود و بازهم مانند رستم رابطه پرتنشی با پادشاهان داشت.
شاید بتوان بزرگترین عامل ضعف پادشاهی اشکانی را بحران جانشینی دانست. بiدلیل فقدان سیاست و مناسبات قانونی-سیاسی، رسیدن به قدرت فرایندی بسیار خونین و خشن داشت. شاهان با قتل تمام ودعیان سلطنت و رقبای خود به قدرت میرسیدند و در جنگ داخلی و خارجی تئسط قدرت دیگری کشته میشدند.
آنطور که «هما کاتوزیان» نوشته است، این مشکل در مورد اروپا وجود نداشت چرا که جانشینی با فرایندی مشخص و قانونی انجام میشد ولی در فلات ایران خون و شمشیر جانشین شاه را معین میکرد. برای مثال سلطنت فرهاد چهارم با قتل برادران و تمام کسانی که آنها را برای خود مدعی احتمالی میدانست آغاز شد.
فرهاد چهارم ۳۹ تن از برادران خود را کشت وی حتی با کنار نهادن تعدادی از بزرگان کوشید تا خود را از هرگونه تحریک و توطئه احتمالی آسوده کند اما این اقدام، نجبا را ترسانید و وادار به فرار از کشور و ارتباط با مخالفان کرد. شاهان اشکانی در جریان کشتار خانواده و درباریان، حتی خانواده و فرزندان آنها را نیز به قتل میرساندند و از هیچ خشونتی ابا نداشتند. این مساله که باعث جلوگیری از ایجاد طبقه اشراف و نجبا میشد که حضور آن برای رایزنی و قانونگذاری در امور کشور ضروری بود. فقدان این طبقه نیز به نوبه خود به فقدان خرد سیاسی دامن میزد و این مساله نهایتا باعث نابودی امپراطوری اشکانی شد.
منبع: رویداد 24