او این شبها «شهر باران» را اجرا میکند؛ برنامه افطار شبکه یک سیما که حضور در آن مساوی با بازگشت کاردان پس از پنج سال به صندلی اجرا است. او یکی از دلایل این بازگشت را همکاری با سیدحامد عقیلی میداند و البته این نکته که حس کرده حالا دیگر با برخی تغییرات میشود حرف زد.
گپ و گفتگوی ما با او در شبی رخ داد که داریوش ارجمند مهمان برنامه بود و با خداحافظی او، پس از صرف افطار یک ساعتی با کاردان همکلام شدیم. گفتگوی شیرینی که اگر راننده آژانس نیامده و 20 دقیقهای کنار استودیو گلستان منتظر نمانده بود، قطعا بیش از اینها طول میکشید.
بخش نخست این گفتگو در ادامه میآید:
*شما به عنوان مجری باسواد و مطلعی شناخته میشوید که صراحت کلام و طنازی بیان شما زبانزد است. چند سالی جایتان در سیما خالی بود و حالا با یک برنامه معارفی به تلویزیون برگشتهاید. چرا؟ چون این را میدانم که شما اگر میخواستید روی آنتن باشید، پیشنهادهای دیگری هم داشتهاید که قادر به انتخابشان باشید.
- شما 25 سوال را در قالب یک سوال مطرح کردید! اول این را بگویم که من «شهر باران» را برنامه کاملا معارفی نمیدانم. این برنامه در گروه معارف ساخته میشود اما کاملا معارفی نیست بلکه برنامهای است که با مردم ارتباط دارد و این موضوع برایم مهم است. من 6 سال پیش هم اجرای برنامه «ماه من سلام» را با امیرحسین مدرس برای افطار شبکه دو برعهده داشتم. همانطور که یک بازیگر هم باید نقش قاتل را ایفا کند و هم باید نقشآفرینی در شخصیتهای مثبت را در کارنامه داشته باشد و فقط درست بازی کند، همین نظر را درباره اجرا هم دارم، میخواهد برنامه افطار باشد یا سحر، «صندلی داغ» باشد یا «نقد اول» که در شبکه یک اجرا میکردم.
من 35 سال است در این سازمان در کارهای مختلفی بودهام از گویندگی بگیر تا شاعری و ترانهسرایی و دوبلوری و کارگردانی و بازیگری. اجرا برای من یک چیز دیگر است. عشق اولم بازیگری و عشق دومم اجرا است. به این خاطر که میتوانم با همان صراحتی که شما به آن اشاره کردید حرفهایی را که بعضیها نمیزنند من بزنم. از اینکه برنامهام با دیگر برنامهها متمایز باشد، لذت میبرم. چون چیزهایی را در برنامه مطرح میکنم که یا دیگران نمیگویند یا دوست ندارند که بگویند و دغدغهشان نیست. اما برای من دغدغه است. همینطور که امشب در پایان برنامه گفتم برای یک کودک فقیر فرقی نمیکند از کدام جناح به او یک لقمه نان بدهند! در این کلام حرفهای زیادی است و میخواهم بگویم این جناحبازی را بس کنید. اهل فن معنی این جمله را متوجه میشوند. بنابراین مسئله معارفی و غیرمعارفی برایم مطرح نیست. بلکه دنبال جایی برای حرف زدنم.
*در این 5 سال جایی برایتان نبود؟
- جایی برای حرف زدن نبود. مدت زیادی در این کشور نمیشد حرف زد. به خاطر مسائلی که اتفاق افتاد و خشک و تر با هم سوخت، تا کلامی به زبان میآوردی به یکی از جناحها مرتبط میشدی و دوست یا دشمن توی دهنت میزدند. البته حالا هم میزنند! به هر حال دشوار بود. به یکی از روزنامهها گفتم: آقای احمدینژاد میگفت آزادی در کشور ما در حد مطلق است، من هم گویندهای نیستم که بتوانم در آزادی مطلق حرف بزنم! (با خنده) واقعا نمیشد حرف زد. سال گذشته همین برنامه را به من پیشنهاد دادند اما من قسم خورده بودم در دوره احمدینژاد هیچکاری جز بازیگری نکنم. کارگردان فرد دیگری باشد و من فقط بازی کنم.
البته در بازیگری هم حق انتخاب دارم. «اخراجیها» را هم به من گفتند بیا بازی کن گفتم نمیآیم «اخراجیهای 2 و 3». گفتم اصلا حرفش را با من نزنید. اما خب سیدحامد عقیلی موقعی که پایش را تلویزیون گذاشت و 21، 22 سالش بود جزو هنرپیشگانی بود که برای برنامه «39» انتخاب کردیم. بعد از مدتها در برنامه «نوروز 75» دستیار من شد. فرد بسیار باسواد و اهل تئاتر که هنرهای نمایشی خوانده و تئاترهای بسیاری را دیده است؛ فرد چیزفهم و تصویرشناسی که در مردم بزرگ شده و به او اعتماد دارم. وقتی به من پیشنهاد داد مکث نکردم و گفتم چشم. البته با این پشتوانه که امسال میشود حرف زد.
*به یکی از شباهتهای بازیگری و اجرا اشاره کردید. برخلاف هنر اول که افراد جای دیگران بازی میکنند، شما در اجرا خود واقعیتان را به مخاطب نشان میدهید و گوشهای از تمایلات و سمت و سوهای شخصیتان نمود پیدا میکند. شما چقدر به بازی در اجرا قائل هستید؟
- بازی در اجرا مثل ریختن تخم مرغ در قرمهسبزی است یا تخمهژاپنی در قیمه! بازی و اجرا ربطی به هم ندارند. نام نمیبرم اما افراد زیادی دیدهام که بازیگرند و وارد کار اجرا شدهاند و بازیگری کردهاند؛ نقش یک مجری را بازی کردهاند. این به مردم نمیچسبد. اگر سخن از دل برنیاید خودتان را هم بکشید مردم نمیپذیرند. اجازه دهید بیتی از حافظ بخوانم: «بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی، مقبول طبع مردم صاحب نظر شود» حسن زیبایی و توانایی و... است. هر کسی حسنهایی دارد اما جز اینها نکات دیگری هم وجود دارد تا فرد مورد قبول مردم باشد؛ یکی صداقت است، دیگری جسارت، اینکه از دید مردم به مسائل نگاه کنیم و... اما اگر در تلویزیون دیدگاههای مسئولان را به مردم بگوییم که خودشان میدانند ما چرا بگوییم.
بنابراین اجرا در بازیگری کاملا غلط و لایتچسبک است و مردم آن را پس میزنند. به خصوص در رادیو. مردم فقط صدا را میشنوند و نه صورت مجری و میمیکش را میبینند اما فقط از انرژی صدایش میفهمند حرفهای او چقدر ناخالصی دارد. وقتی میگوید روزهتان قبول باشد چقدر راست میگوید. من در برنامه دوم یا سوم «شهر باران» به همه اهل سنت سلام کردم. 35 سال است از وحدت حرف میزنیم اما کمتر خبری از آن هست. من به همهشان سلام کردم و گفتم روزهتان قبول باشد چاکر همه شما برادران مسلمان خودم هستم. جسارت در کلام به اضافه توانایی اجرا که فکر نمیکنم اکتسابی باشد، مهم است. فکر نمیکنم کسی با کلاس رفتن مجری شود، ممکن است خدا استعدادی به کسی داده باشد و او با کلاس رفتن تقویتش کند، اما اگر بدون مایه به 20 کلاس هم برود اتفاقی نمیافتد. بازیگری در کار مجریگری بسیار غلط است و راه به جایی نخواهد برد.
*حتما در این شبهایی که برنامه روی آنتن رفته مردم هم احساس کردهاند این مجری از آنهایی نیست که تملق کسی بگوید تا فردا شب هم حتما روی آنتن باشد. بازخوردها برای خودتان چطور بوده؟ آنطور که از پیش فکرش را میکردید که میشود حرف زد بود؟
- تا حدود زیادی بله، دارد بهتر هم میشود.
*به ویژه در ماه رمضان که همه شبکهها تلاش میکنند بهترین برنامههایشان را رو کنند، تمرکز و توجه زیادی هم روی برنامهها میشود و اصطلاحا تلویزیون در این یک ماه بیشتر از همیشه زیر ذرهبین میرود.
- خوشحالم در زمانی آمدهام که همه ذرهبین دستشان است و نه تنها مرا میبینند بلکه دیگران را هم میبینند. این خیلی خوب است. من هم تا حدود زیادی پیش رفتهام و امیدوارم در شبهای دیگر هم بهتر شود. به هر حال اگر در برنامهای چیزی نصیب مردم نشده و حرف دلشان گفته نشود، آن برنامه پخش نشود بهتر است یا حداقل من در آن نباشم! کما اینکه من 5 سال نبودم و در این برنامه این بیت طنز را خواندم که از آمدنم نبود گردون را سود، وز رفتن من کسی ککش هم نگزد!
در این پنج سال یک مدیر به من نگفت از کجا میآوری بخوری؟ شاید از همین مدیرانی که حالا برای «شهر باران» خط مشی تعیین میکنند که این را پخش کنید و این یکی را پخش نکنید، بعضی وقتها بنده را حلوا حلوا میکنند، بعضی وقتها هم له میکنند، یکیشان در این پنج سال از من نپرسید زندگیات چطور اداره میشود؟ مگر من کارخانهدارم یا شکر وارد میکنم؟ من یک صدا دارم و توانایی گفتگو و بازی.
اگر این چند سریال نبود بنده رسما به گدایی افتاده بودم. یک نفر از این مدیران نگفت تو چکار میکنی. حالا پیامک مرا جواب نمیدهند. الان که برایشان کار هم میکنم تلفن را روی من قطع میکنند. چرا؟ چون من میگویم تکلیف پخش ربنا را معلوم کنید. باز هم برای خودم حرف نمیزنم. والله من معتقدم رزقکم فی السماء و شدیدا هم پای این اعتقاد ایستادم. 35 سال است کار میکنم و زندگی سادهای دارم. هیچ چیز هم نمیخواهم. به من پول ندهند هم میآیم. اما بعضی وقتها میگویم پول بدهید تا مجانی نباشد. اقلا معلوم شود مرا میخواهند و برایم ارزش قائلند. خودم را با خانمها مقایسه کنم؛ خانمی که مهریه را سنگین میگیرد اصلا مهریه را نمیخواهد فقط میخواهد چک کند ببیند دوستش دارند یا خیر. او را میخواهند یا نه. طرفش حاضر است برای این بلهای که میخواهد بگوید چیزی خرج کند؟ حداقل به لفظ!
درباره ربنا یک هفته با مدیران پیامک بازی کردم، یک روز گفتند قرائت ربنا غلط است یک روز گفتند شورای فلان... جواب ندادند. در نهایت به دیگران گفتند به کاردان بگویید به ما این چیزها را نگوید. نمیدانم چه خبر است. همهمان هم مسلمانیم و روزه میگیریم... اینها که دوستان من هستند این کارها را میکنند. من از دوستانم انتقاد میکنم. اکثر مدیران شبکهها رفقای قدیمی من هستند، ببینید دشمنان چه میکنند! به جای اینکه بعد از این مدت بگویند خوش آمدی، سایهام را با تیر میزنند. پیامکهای دروغین به برنامه میآید که میدانم از کجا است؛ لطفا اگر دستم را نمیگیرید دیگر پایم را نکشید زمین بخورم.
*عجب! اکثرا وقتی مجریها، بازیگران یا به طور کلی چهرهها مدتی غایب هستند، خود ما مطبوعاتیها مدام مینویسیم فلانی ممنوع التصویر و ممنوع الصدا و ممنوع کار شد و...
- نه کار برای من ممنوع نبود اتفاقا برعکس همیشه هم به من زنگ زدند و از من برای اجرا دعوت کردهاند. من در «نردبام آسمان» نقش مسعود طبیب پدر قیاسالدین جمشید کاشانی را بازی میکردم مهندس ضرغامی آمد مرا با همان گریم دید و بعد از دست دادن و بوسیدن روی هم، به من گفت کارهای جدی باعث نشود طنز را رها کنی. گفتم من رفتم بیمارستان خوابیدم ترک کردم! هول شد و گفت چه چیزی را ترک کردی!؟ گفتم طنز را. بازار طنز آنقدر شلوغ است که من دیگر در آن نیستم. مرا ببخشید. از من خواست طنز بسازم. آقای دارابی خواست. مدیران رادیو هم خواستند. نه اینکه بخواهم گفتهشان را زمین بیندازم. گفتم زمان طنز نیست. مگر اینکه درباره آفتابه و لگن و ... صحبت کنیم. من چنین طنزی بلد نیستم.
طنزی که من میسازم نیشدار است، مانند شمشیر دو لبهای است که یا اینوری را میزند یا آنوری. مسلم است نمیگذارند بسازم، یا اگر بسازم پخش نمیشود یا اگر بسازم و بگذارند پخش شود مشکل ایجاد میشود. خب چه کاری است. مگر من میخواهم شلوغ کنم؟ چند وقت پیش کسی نوشته بود چرا برنامه کاردان جنجالی نیست!؟ مگر جنجال کم داریم!؟ این همه جنجال در کشور است، چرا من چیزی به آن اضافه کنم. من میآیم نزدیک افطار حرف میزنم مردم مرا دعا کنند من هم دعایشان کنم. به قول سهیل محمودی من تو رو صدا کنم توام منو دعا کنی یا چیزی شبیه این!
دور هم بنشینیم و گپ بزنیم. مهمان از جناح چپ بیاید یا راست، فرقی نمیکند. من در کمال صداقت سوالم را میپرسم و جوابش را میخواهم. اگر هم جواب ندادند مردم قضاوت میکنند. من با خودم عهد کردم که در کار هنر، اجرا و بازیگری پشت مردم باشم. اگر مسئولان از من دلخور شدند باکی نیست. آنها در گروهی که هستند برای خودشان قانون و روش و مرامنامه دارند... عیبی ندارد، چون ممکن است من در خط آنها حرکت نکنم. هر کس جوری به کشور نگاه میکند اما من به این ها کاری ندارم. من به عنوان یک فرد عادی از طرف مردم عادی مثلا میگویم آقا ما در خیابان از دود مردیم، ما گرفتاری ثبت نام فرزندمان در مدرسه را داریم، ما گرفتار این هستیم که ماست 400 تومانی شده 4000 تومان و گفته میشود تورم 7 درصد است. خب دارید دروغ میگویید، نگویید! من کاری به سیاستها ندارم. افتخار من فقط این است که از طرف مردم حرف بزنم.