به گزارش ایران اکونومیست، محمدرضا میرشفیعی جانباز ۷۰ درصد جنگ است که در سال ۱۳۶۷ داوطلبانه از پادگان امام حسین رودهن پس از گذراندن دوره آموزشی راهی جبهه میشود و در تاریخ ۶۷/۴/۷ پس از ۶ ماه حضور در جبهه و در منطقه شاخ شمیران عراق در اثر اصابت خمپاره با از دست دادن دو پای خود به درجه جانبازی نائل میشود.
با توجه به سابقهی ورزشی در رشته تکواندو و کشتی در دوران نوجوانی، مجددا بعد از جانبازی تمرینات خود را در بدنسازی و پاراوزنه برداری دنبال میکند و در سال ۹۷ به طور اتفاقی وارد رشته پاراتیراندازی میشود و افتخارات زیادی را در این رشته کسب میکند.
با وجود این که در سن ۱۶ سالگی و در اوج جوانی دو پای خود را از دست داده، اما همواره خدا را شکر میکند که نسبت به سایر همرزمان خود شرایط جسمی خوبی دارد و با ادامه تحصیل تا مقطع کارشناس ارشد مدیریت تربیت بدنی و حضور در رشتههای مختلف ورزشی توانسته مسیرش را به درستی انتخاب کند.
به محل کمپ تیمهای ملی فدراسیون جانبازان و معلولین رفتیم تا با محمدرضا میرشفیعی جانباز ۷۰ درصد جنگ، ورزشکار، داور، رییس پیشین انجمن پاراوزنه برداری و عضو تیم ملی پاراتیراندازی گفت و گو کنیم و به مرور وقایعی که از حضورش در جنگ ایران و عراق تا موفقیت در پاراتیراندازی داشت، بپردازیم فردی که به گفتهی خود تصور نمیکرد روزی به جبهه برود و مجروح شود.
او می گوید پس از حضور در جبهه همیشه از خدا میخواست که مدت طولانی در جبهه بماند و در نهایت به درجه رفیع شهادت نائل شود، هیچ وقت به موضوعات سیاسی ورود پیدا نکرده و در حال حاضر تلاشش کسب مجوز حضور در بازیهای پارالمپیک ۲۰۲۴ پاریس است.
در ادامه مشروح گفتوگوی ایران اکونومیست با محمدرضا میرشفیعی را میخوانید.
*پدرم امام جماعت مسجد بود
جزو خانواده ای پرجمعیت و ۱۱ تا بچه هستیم (۵ خواهر و ۶ برادر) که من بچه سوم خانواده هستم و در خانواده ای مذهبی بزرگ شدهام، پدرم ۱۲ سال است که فوت کرده، مادرم خانه دار است و اصالتا خوانساری هستیم. البته من بزرگ شده تهران هستم، پدرم امام جماعت مسجد بود و در قید حیاتش ۷ تا مسجد ساخته که آخرین آن مسجد المهدی در خیابان نبرد جنوبی تهران است، در حقیقت زمین آن برای پارک بود که با همکاری دوستانش مسجد بزرگ و خوبی برای اهالی آن منطقه ساختند و در اواخر عمرش مسجد تکمیل شد.
وی با خیرین کار میکرد و خیلی دوست داشت که احداث مسجد به زودی به پایان برسد، حتی کار بنایی مسجد را هم خودش انجام داد.
* تنها من ورزش را به صورت حرفهای دنبال میکنمپدرم ۱۲ سال است که فوت کرده، مادرم خانه دار است و اصالتا خوانساری هستند، البته من بزرگ شده تهران هستم، پدرم امام جماعت مسجد بود و در قید حیاتش ۷ تا مسجد ساخته که آخرین آن مسجد المهدی در خیابان نبرد جنوبی تهران است، در حقیقت زمین آن برای پارک بود که با همکاری دوستانش مسجد بزرگ و خوبی برای اهالی آن منطقه ساختند و در اواخر عمرش مسجد تکمیل شد.
در خانواده تنها من ورزش را به صورت حرفهای دنبال میکنم و سایر خواهر و برادرانم بعد از ازدواج دنبال زندگی شخصی خود رفتند.
* فرزندانم هر کجا نیاز به کمک داشته باشند حمایتشان میکنم
در سال ۷۳ ازدواج کردم که حاصل آن یک دختر و پسر بود که دخترم ازدواج کرده و پسرم امسال در دانشگاه تهران رشته مهندسی کامپیوتر قبول شد، او والیبال و پینگ پنگ را به صورت آماتور کار میکند و بیشتر وقتش را برای خواندن درس صرف میکند، برخلاف خودم فرزندم بسیار درسخوان است، به لحاظ درسی و ورزش هر دو فرزندم را آزاد گذاشتم تا خودشان مسیرشان را انتخاب کنند و هر کجا نیاز به کمک من داشته باشند، حمایتشان می کنم.
* اگر حمایت همسرم نبود در ورزش حرفهای موفق نبودم
پدر همسرم چون با پدرم در احداث مسجد همکاری میکرد، سبب شد تا ازاین طریق با همسرم آشنا شوم که البته ازدواجم کاملا سنتی بود، همسرم دبیر هستند و در دوره متوسطه پایه علوم تجربی تدریس میکند، امسال با ۲۹ سال سابقه بازنشسته شد، البته در مسیری که انتخاب کردم همیشه حامی من بودند، اگر کمک او نبود در ورزش حرفه ای موفق نبودم که از این جهت همیشه قدردان همسرم هستم.
* یکی از دغدغههای ورزشکاران حرفهای دوری از خانواده است
کسانی که ورزش را به صورت حرفهای دنبال میکنند و در تیم ملی حضور دارند، شرایط برای خانواده آنها سخت است، مثلا ما ماهی ۱۵ روز در اردو هستم، البته با مساعدت فدراسیون جانبازان و معلولین من شبها در اردو نمیمانم و به خانه می روم، اما اگر در شهرستان زندگی کنیم یا مسابقات باشد چون کمتر در خدمت خانواده هستیم، فشار تمرینات و دوری از خانواده، نه تنها من بلکه تمام ورزشکاران را اذیت میکند، حداقل آسیب ورزش حرفهای آسیب جسمی و روحی است، من همیشه مدیون خانواده هستم که همواره در هر شرایطی حامی من بودند، درست است اذیت میشوند اما صبوری به خرج میدهند، امیدوارم قدردان زحمات آنها باشم.
* قبل از مجروحیت تکواندوکار و کشتی گیر بودم
قبل از ازدواج و مجروحیتم کشتی و تکواندو کار میکردم، در سال ۶۷ بعد از این که مجروح شدم ورزش را کنار گذاشتم و کم کم کار بدنسازی را شروع کردم و سراغ رشته پاراوزنه برداری رفتم، در سال ۶۹ وزنه برداری را شروع کردم و به صورت حرفه ای این رشته را دنبال کردم تا سال ۸۰- ۸۱ که مسابقات قهرمانی کشور پاراوزنه بردباری برگزار شد و وزنه برداری را از حیث ورزشکاری کنار گذاشتم و در بخش اجرایی ورود پیدا کردم و دبیر و سپس رییس انجمن پاراوزنه برداری شدم، همزمان کار داوری و مربیگری این رشته را نیز انجام میدادم و رییس کمیته داوران نیز بودم، به طوری که چندین دوره تحت نظر کمیته بین المللی پارالمپیک مسابقات وزنه برداری را برگزار کردم و همچنین چند دوره مدرس دورههای مربیگری و داوری بودم، همین امر سبب شد تا به سمت داوری ورود پیدا کنم. تا سال ۹۷ دبیر و رییس انجمن پاراوزنه برداری نیز بودم، از نظر سنی شرایطم به گونهای بود که دیگر امکان رقابت در وزنه برداری را نداشتم تا این که به صورت اتفاقی با تیراندازی آشنا شدم و از سال ۹۷ به صورت جدی این رشته را دنبال کردم، در تیراندازی چون سن قهرمانی بیشتر از وزنه برداری است، آینده خود را در این رشته ترسیم کردم.
تا سال ۹۷ دبیر و رییس انجمن پاراوزنه برداری نیز بودم، از نظر سنی شرایطم به گونهای بود که دیگر امکان رقابت در وزنه برداری را نداشتم تا این که به صورت اتفاقی با تیراندازی آشنا شدم و از سال ۹۷ به صورت جدی این رشته را دنبال کردم، در تیراندازی چون سن قهرمانی بیشتر از وزنه برداری است، آینده خود را در این رشته ترسیم کردم.
*در تیراندازی موفقتر از وزنه برداری بودم
در تیراندازی به عنوان ورزشکار موفقتر بودم، اما در وزنه برداری به واسطه این که کار اجرایی انجام میدادم، داستان خاص خود را داشت.
*با علاقه شخصی به جبهه رفتم
به بسیح محله که رفته بودم تمام علاقهام این بود که به جبهه بروم، آن زمان جو جامعه به گونهای بود که جوانان اکثرا دوست داشتند به جبهه بروند، هفتهای نبود که در محله ما یک نفر شهید نمیشد و همین مساله سبب شده بود تا اشتیاق زیادی برای رفتن به جبهه و جنگ در بین جوانان ایجاد شود، عراق هم آخرهای جنگ فشار زیادی وارد میکرد، به ویژه زمانی که بمباران شیمیایی میکرد جو طوری بود که جوانان دوست داشتند در این مسیر حرکت کنند، خدا کمک کرد تا آن مسیر را انتخاب کنم.
* ۱۶ سالگی مجروح شدم
دوران کودکی من مثل سایر دوستان یک شکل بود، بازیها و اسباب بازیهایمان به یک شکل و در یک سطح بود، بین خانوادهها اختلاف طبقاتی زیادی وجود نداشت، حتی نوع مهمانی رفتن، درس خواندن و در کوچه بازی کردن همه شبیه هم بود، سال ۶۶ در مقطع اول دبیرستان تحصیل می کردم و ۱۶ سال سن داشتم، در آن زمان عضو بسیج بودم و از بسیج برای شرکت در دورههای آموزشی به جبهه اعزام شدم، چون برادرهای بزرگتر از خودم در جبهه بودند و دامادمان نیز در منطقه جنگی مجروح شده بود، علاقه زیادی برای رفتن به جبهه داشتم، حتی آن زمان به بسیج محله میرفتم و شبها سر پست میایستادم، اواخر سال ۶۶ در پادگان امام حسین رودهن دوره آموزشی را سپری کردم، اوایل سال ۶۷ راهی جبهه شدم و در منطقه شاخ شمیران عراق در تاریخ ۷/۴/۶۷ مجروح شدم و به بیمارستان بانک ملی تهران منتقل شدم، زمانی که در بیمارستان بودم قطعنامه ۵۹۸ قبول شد و جنگ به پایان رسید، یعنی (درتاریخ ۲۸/۴/۶۷) و درست ۲۱ روز بعد از مجروحیتم جنگ تمام شد.
اواخر سال ۶۶ در پادگان امام حسین رودهن دوره آموزشی را سپری کردم، اوایل سال ۶۷ راهی جبهه شدم و در منطقه شاخ شمیران عراق در تاریخ ۷/۴/۶۷ مجروح شدم و به بیمارستان بانک ملی تهران منتقل شدم، زمانی که در بیمارستان بودم قطعنامه ۵۹۸ قبول شد و جنگ به پایان رسید، یعنی (درتاریخ ۲۸/۴/۶۷) و درست ۲۱ روز بعد از مجروحیتم جنگ تمام شد.*وقتی مجروح شدم آینده ام همانند نوار فیلمی جلوی من حرکت میکرد
خط پدافندی بودم و در پاتک عراق مجروح شدم، هنگام مجروحیت ۱۶ سال داشتم، ابتدا فکر میکردم یک پابم قطع شده است، وقتی دوستانم من را به عقب جبهه آوردند از حال رفته بودم، در هواپیمایی که برای حمل مجروحان بود به هوش آمدم تازه فهمیدم دو پایم قطع شده و درد خیلی شدیدی داشتم، ولی باز خدا را شکر کردم که حداقل شرایط جسمی خوبی دارم، چون خمپارهای که جلوی من اصابت کرد اگر روی زمین خیز میرفتم به کمرم برخورد میکرد، ولی قبل از این که خیز بروم به جلوی من اصابت کرد و باعث شد تا هر دو پایم قطع شود، یکی از دوستانم که بچه بهزیستی بود و هنوز هم عکسش جلوی بهزیستی استان تهران است (شهید جهانبخش تقی لو) از من ۱۰ قدم فاصله داشت ترکش به سرش اصابت کرد و شهید شد و من که جلوتر بودم پایم را از دست دادم، همان موقع که مجروح شدم مثل یک نوار فیلمی تمام آیندهام جلوی من حرکت میکرد، در ابتدا فکر میکردم یک پایم قطع شده و با خودم تصور دو عصا و یک پای قطع شده را داشتم، بعد وقتی فهمیدم جفت پایم قطع شده متوجه شدم که باید با شرایط کنار بیایم، همین مساله نقطه عطفی در زندگی من شد، اوایل واقعا سخت بود مخصوصا برای جوانی که تنها ۱۶ – ۱۷ سال سن دارد وقتی دو پایم را هم زمان از دست داده بودم کمی سخت و فشار زیادی روی من بود، اما کم کم با شروع همزمان درس و ورزش شرایط بهتر شد.
*کارشناس ارشد مدیریت تربیت بدنی دارم
لیسانس مدیریت صنعتی و کارشناس ارشد مدیریت تربیت بدنی دارم، چون علاقه زیادی به بحث ورزش داشتم برای دکترا تلاش میکنم تا اگر خدا بخواهد مدیریت ورزشی را ادامه دهم.
*زمانی که مجروح شدم مادرم به من روحیه میداد
پدر و مادر هیچ وقت دوست ندارند به قول معروف یک تیغ به پای بچه خود برود، الان که پدر هستم شرایط آن زمان را درک میکنم، چه الان و چه آن زمان فشار روی والدین زمانی که فرزندانشان شهید یا مجروح میشدند، زیاد بود البته من مجروحیتم زیاد نیست، خیلی از دوستانم قطع نخاع گردن به پایین هستند و تنها سرشان حرکت میکند، جانباز داریم که هر دو پایش قطع و حتی نابینا است، به هر صورت هم خودش و هم خانواده عذاب میکشند. البته مادرم آن زمان که من مجروح شدم خیلی مقاوم بود و به من روحیه میداد، هرچند مجروحیت برادرانم سطحی بود.
پدر و مادر هیچ وقت دوست ندارند به قول معروف یک تیغ به پای بچه خود برود، الان که پدر هستم شرایط آن زمان را درک میکنم، چه الان و چه آن زمان فشار روی والدین زمانی که فرزندانشان شهید یا مجروح میشد، زیاد بود البته من مجروحیتم زیاد نیست، خیلی از دوستانم قطع نخاع گردن به پایین هستند و تنها سرشان حرکت میکند، جانباز داریم که هر دو پایش قطع و حتی نابینا است، به هر صورت هم خودش و هم خانواده عذاب میکشد، البته مادرم آن زمان که من مجروح شدم خیلی مقاوم بود و به من روحیه میداد، هرچند مجروحیت برادرانم سطحی بود.
*امیدوارم قدردان خون شهیدان باشیم
با برخی از دوستانم که آن زمان در جبهه بودیم، هنوز ارتباط و رفت و آمد خانوادگی دارم، سعی کردم ارتباط خود را با آنها حفظ کنم. البته چند نفر از دوستانم نیز شهید شدند و هنوز هم جای آنها خالی است، انشاءالله که بتوانیم قدردان خونهایی باشیم که به واسطه رشادتهایی که داشتند برای حفظ این مرز و بوم جان خود را فدا کردند. امیدوارم پیرو راه آنها باشیم.
*شهادت سبزعلی تلخ ترین خاطره دوران جنگی من بود
یکی از دوستانم «شهید سبزعلی» اولین شهید گردان ما بود، سنگر دیدبانی داشتیم که هر زمان میخواست دشتی را دیدبانی کند دریچههایی را گذاشته بودند لای گونی تا دشت را ببیند، یک کلاه سبز عراقی غنیمتی نیز داشت که همیشه بالای سرش میگذاشت، هم پیک بود و هم پاسبخش، یک روز به من گفتند فلانی شهید شده، اولین کسی که بالای سرش رسید من بودم، از داخل کانال بالا رفتم تا وارد سنگر دیدهبانی شوم، بنده خدا یک لحظه که خواسته بود بالا را نگاه کند تیر اصابت کرده بود وسط پیشانی اش، به طوری که تیر از یک سر کلاهک را سوراخ کرده و از سوی دیگر خارج شده بود، ما چون در قالب یک گروهان آموزشی به جبهه رفته بودیم، سن اکثر گروهان تقریبا نزدیک به هم و شاید بالاترین سن ۲۵ سال داشت. او دانشجو بود، شهادت سبزعلی برای تمام گروهان سنگین بود چون کسی در گروه ما شهید یا مجروح نشده بود و او اولین شهید گردان محسوب میشد، کشان کشان جنازه او را عقب کشیدم و به سنگر آوردم، متاسفانه جایی بودیم که ماشین در طی روز نمیتوانست رفت و آمد کند و باید تا شب در سنگر میماند تا آمبولانس برسد و جنازه او را عقب ببرد.
*افطار جبهه یکی از بهترین ماه رمضانهای عمرم بود
دوران آموزشی ما مصادف با ماه مبارک رمضان بود، یک فرمانده گروهان به نام فرید مهرآیین داشتیم که امیدوارم هر کجا هست خدا حافظش باشد، یکی – دو ساعت قبل از تاریکی هوا ارتفاع بلندی بود که بالا میرفتیم و مینشست برای رزمندگان سخنرانی میکرد و قرآن میخواند، نزدیک ربنای افطار حاضر میشدیم که برای افطار به پادگان برگردیم، جو بسیار خوب و صمیمی بین بچهها حاکم بود، به نظرم یکی از بهترین ماه رمضانهای عمرم در دوران آموزشی بود که هیچ وقت تکرار نشد.
* فکر نمیکردم روزی جبهه بروم و مجروح شوم
آن زمان وقتی از کسی سوال میکردند و میگفتند دوست داری بزرگ شدی چه کاره شوی اکثرا میگفتند مهندس یا دکتر، به یکی گفتند تو دوست داری وقتی بزرگ شدی چه کاره بشوی، گفت دوست دارم وقتی بزرگ شدم خوشحال باشم. من اصلا فکرش را نمیکردم جبهه بروم و مجروح شوم یا در یک رشته ورزشی شرکت کنم یا به این مرحله برسم که عضو تیم ملی پاراتیراندازی شوم. هر چیزی را که خدا برای آدم رقم میزند حتما خیری پشت آن است، از خدا میخواستم تا هر سالی که طول کشید در جبهه مرا سالم نگه دارد و حتی اگر قرار است بلایی سرم بیاید شهید شوم نه مجروح، آرزوم این بود که بیشتر در جبهه بمانم و شهید شوم تا مجروحیت و زود نسخهی ما را نپیچد.
هر چیزی را که خدا به آدم رقم میزند حتما خیری پشت آن است، از خدا میخواستم تا هر سالی که طول کشید در جبهه مرا سالم نگه دارد و حتی اگر قرار است بلایی سرم بیاد شهید شوم نه مجروح، آرزوم این بود که بیشتر در جبهه بمانم و شهید شوم تا مجروحیت و خدا زود نسخهی ما را نپیچد.
* اصلا دوست نداشتم با عصا راه بروم
شرایط سختی بود، اما من به لحاظ این که از نظر وزنی سبک تر بودم، در کنار ورزش از پروتزمصنوعی نیز استفاده میکردم، حتی آن موقع با عصا نیز راه میرفتم، خیلی غرور داشتم و اصلا دوست نداشتم با عصا راه بروم، سعی میکردم بدون عصا راه بروم، هر دو پایم پروتز بود، البته به دانشگاه که می رفتم برای احتیاط یک عصا هم برمیداشتم که اگر کسی به من تنه زد زمین نخورم، خیلی معمولی راه میرفتم و اصلا مشخص نبود که پروتز دارم، در آن زمان ورزش را همراه تحصیل دنبال میکردم و برای احتیاط یک عصا نیز برمیداشتم، البته مسافرت که میرفتم چون به کمرم خیلی فشار وارد میشد، برای مسافتهای طولانی از ویلچر استفاده میکردم چون مسافتهای طولانی را با ویلچر راحتتر میرفتم. کم کم ویلچری شدم و همین امر سبب شد تا از پروتز کمتر استفاده کنم، الان هم کاملا ویلچرنشین شده ام، البته از این مساله خیلی ناراحتم و سعی دارم کم کم وزنم را کاهش بدهم تا دوباره بتوانم از پروتز استفاده کنم.
*در دانشگاه مشکلی برای استفاده از پروتز نداشتم
در دانشگاه مدیریت تهران که بودم اتاقی را برای دانشجویان جانباز تعبیه کرده بودند که بین کلاسهای درس آنجا استراحت کنند، در آنجا پروتز خود را خارج و استراحت میکردم، شرایط راضی کننده بود و رییس دانشگاه هم همکاری لازم را با دانشجویان جانباز داشت.
* سال ۶۹ وارد ورزش جانبازان و معلولین شدم
زمانی که مجروح شدم به صورت تفریحی در خانه بدنسازی میکردم، دمبل، هالتر و میل باستانی در خانه داشتم و تفریحی کار میکردم، استخری بود سمت میدان خراسان که یکی از دوستانم به من معرفی کرده بود، اتفاقی در آنجا چند ورزشکار دیدم که وزنه برداری کار میکردند، آنها من را به باشگاهی نزدیک بیمارستان نجمه که زیر پل حافظ بود، معرفی کردند و گفتند یک روزهایی مخصوص جانبازان و معلولین است که میتوانی از امکانات آنجا استفاده کنی. همراه برادر بزرگترم به آن باشگاه رفتم و دیدم آن چه را که دنبالش بودم در آن باشگاه است. اواخر سال ۶۹ که من ۱۹ سال سن داشتم وزنه برداری را به صورت جدی شروع کردم و سال ۷۱ برای اولین بار در مسابقات قهرمانی کشور استان فارس شرکت کردم و در همان زمان مقام اول را کسب کردم. در کنار کار بدنسازی وزنه برداری و کار باستانی نیز انجام می دادم، در سال ۷۲ به مسابقات مجروحان جنگی جهان در انگلستان اعزام شدم که ما ۱۰ وزن بودیم و حتی در اردوی متصل به اعزام هم شرکت کردم. از ۱۰ وزن فقط ۵ وزن دوم را اعزام کردند و من در دسته ۵/۶۷ کیلوگرم بودم و ۱۳۵ کیلوگرم وزنه میزدم، مسابقات به گونهای بود که هر فردی میتوانست به جز وزنه برداری در رشته دیگری نیز شرکت کند. در ۵ وزن اول چون نمایندهای نداشتیم از بچههای دوومیدانی خواستند که در رشته ما شرکت کنند و وزنه بزنند. یادم هست سیدعلی موسوی جانبازی بود از استان خوزستان که به جای من وزنه زد و با ۱۱۵ کیلوگرم توانست به مدال طلا برسد، در حالی که من وزنه ۱۳۵ کیلوگرم را می زدم. واقعا نفهمیدم که چرا در آن زمان به من اجازه شرکت در آن مسابقه را ندادند مسوولین بعضی وقتها تصمیماتی میگیرند که ما نمیفهمیم و بعدا صدایش درمیاد، آن زمان از این قضیه سرخورده شدم و تا مدتی وزنه برداری را کنار گذاشتم، اما مدتی بعد دوباره شروع کردم، چون به بحث مربیگری و داوری علاقه داشتم کم کم وارد کارهای اجرایی شدم تا این که ورزش حرفهای را دنبال کنم.
*به صورت اتفاقی وارد پاراتیراندازی شدم
چون علاقه زیادی به تیراندازی داشتم سالی یک دفعه شهرداری تهران به مناسبت های مختلف مسابقه تیراندازی می گذاشت و من به صورت تفریحی بدون این که تمرینی داشته باشم در این رقابتها شرکت و مقام کسب میکردم، سال ۹۷ که در انجمن پاراوزنه برداری بودم، به طور اتفاقی آجرلو رییس انجمن پاراتیراندازی را در فدراسیون جانبازان و معلولین دیدم و او گفت مسابقات آزاد پاراتیراندازی قرار است برگزار شود، البته یادم رفت که در این رقابتها شرکت کنم و بعد از گذشت یک ماه که دوباره او را دیدم گفتم فراموش کردم که در این مسابقات حضور پیدا کنم، به من گفت در جریان برگزاری رقابتها قرار میگیری ولی شرکت نمیکنی، البته دو روز بعد رقابت دیگری برگزار شد که در آن برهه از باشگاه تپانچه گرفتم و در مسابقات آزاد شرکت کردم و جزو ۲۰ نفر برتر قرار گرفتم، بعد از این قضیه کار تا حدودی جدی شد و با ۱۰ روز تمرین مداوم توانستم در اردو حضور پیدا کنم و جزو ۱۲ نفر برتر انتخاب شوم، ۴ ماه بعد نیز در مسابقات العین امارات شرکت کردم و در ۲۰۱۷ سهمیه پارالمپیک توکیو را کسب کردم، در این رقابتها موفق به کسب مدال نقره تیمی در تپانچه خفیف شدم و به صورت حرفهای کار را در تیراندازی شروع کردم.
* به پارالمپیک توکیو اعزام نشدم
با وجود این که موفق به کسب سهمیه بازیهای پارالمپیک توکیو شدم اما اعزام نشدم، بعضی وقتها مسوولین تصمیماتی را میگیرند که واقعا نمیدانند برای چه این تصمیمات گرفته میشود. شش ماه قبل از مسابقات پارالمپیک توکیو با تمرینات فوق العاده تخصصی و ساختاری که حسین امیری با ما داشت، رکوردهای من و مهدی زمانی خیلی خوب شده بود، اما متاسفانه نمیدانم به چه علتی اعزام نشدیم، حتی آن زمان اوحدی رییس بنیاد شهید وقت هزینه ی اعزام ما دو جانباز را (که درجهی جانبازی ما ۷۰ درصد بود) متقبل شد و به فدراسیون و کمیته ملی پارالمپیک نامه نوشت که هزینهی اعزام این دو جانباز که سهمیه مستقیم پارالمپیک را کسب کردهاند، با بنیاد شهید است اما باز هم اعزام نشدیم.
گفتند چون کاروان به صورت کیفی اعزام میشود، من و زمانی از نظر رکوردی شرایط اعزام به این بازیها را نداریم، در صورتی که به گفتهی حسین امیری و رقیه اله کرم رییس انجمن پاراتیراندازی ما شانس مدال بودیم، حتی گفتند حاضریم مکتوب بنویسیم که شما و زمانی هر دو در تپانچه بادی و خفیف شانس مدال هستید، اما به هر دلیلی اعزام نشدیم، بعد از این قضیه از نظر روحی کاملا به هم ریختم و حتی مهدی زمانی به خاطر این موضوع تیراندازی را کنار گذاشت ولی من باز هم تلاش کردم، البته هنوز به نقطه اوج قبل از توکیو نرسیدهام، امیدوارم دوباره به آمادگی قبل از توکیو برسم.
با وجود این که موفق به کسب سهمیه بازیهای پارالمپیک توکیو شدم اما اعزام نشدم، بعضی وقتها مسوولین تصمیماتی را میگیرند که واقعا نمیدانند برای چه این تصمیمات گرفته میشود، ۶ ماه قبل از مسابقات پارالمپیک توکیو با تمرینات فوق العاده تخصصی و ساختاری که حسین امیری با ما داشت، رکوردهای من و مهدی زمانی خیلی خوب شده بود، اما متاسفانه نمیدانم به چه علتی اعزام نشدیم، حتی آن زمان اوحدی رییس بنیاد شهید وقت هزینه ی اعزام ما دو جانباز را (که درجهی جانبازی ما ۷۰ درصد بود) متقبل شد و به فدراسیون و کمیته ملی پارالمپیک نامه نوشت که هزینهی اعزام این دو جانباز که سهمیه مستقیم پارالمپیک را کسب کردهاند، با بنیاد شهید است اما باز هم اعزام نشدیم.
*تلخ ترین و شیرین ترین خاطره ورزشی
شیرینترین خاطره من در بحث ورزش همان زمانی است که با چهار ماه تمرین توانستم در مسابقات جهانی العین امارات به مدال نقره دست پیدا کنم و سهمیه پارالمپیک توکیو را کسب کنم و تلخترین خاطره من نیز زمانی بود که با وجود کسب سهمیه به توکیو اعزام نشدم، واقعا بیانصافی بزرگی در حق من و مهدی زمانی انجام شد و تلخترین خاطره ورزشی عمرم بود، همین مساله سبب شد که مهدی زمانی که واقعا تیرانداز بسیار خوبی بود از این رشته خداحافظی کند. بعد از این قضیه تحولات زیادی در تیراندازی ایجاد شد و کادر فنی تغییر پیدا کرد، به طور قطع اگر کادر فنی کنونی حفظ شود قطعا در پارالمپیک آینده نتیجه بخش خواهد بود. تغییر و تحول در کادر فنی سبب میشود تا روش تکنیک و تاکتیک تغییر پیدا کند و موجب بهم خوردن ریتم کار میشود، یقین دارم اگر با همین روند تا پارالمپیک آینده پیش برویم قطعا نتیجه خوبی خواهیم گرفت.
* تلاشم کسب مدال طلای پاراآسیایی چین است
چون برخی از تیراندازان هنوز سهمیهای کسب نکردهاند، تصور میکنم تا زمان حضور در بازیهای پاراآسیایی چین در تورنمنت برونمرزی دیگری نیز شرکت کنیم که البته هنوز مکان آن مشخص نیست، تلاشم بر این است که در صورت حضور در این تورنمنت با قدرت ظاهر شوم و سپس خود را برای بازیهای پاراآسیایی هانگژو چین در تپانچه بادی ۱۰ متر و ۵۰ متر خفیف آماده کنم، هدفم کسب طلا در این بازیهاست و در نهایت حضور در پارالمپیک پاریس خواهد بود.
* تا جایی که بتوانم در پارالمپیک شرکت خواهم کرد
حسن خوب تیراندازی این است که شما میتوانید حتی در سن بالاتر در پارالمپیک شرکت کنید، در این رشته بیشتر بحث روحی - روانی و تمرکز مطرح است و ارتباطی ندارد که در چه سن و سالی هستید، تیراندازای در افراد سالم میشناسم که حتی در ۷۰ سالگی در مسابقات جهانی شرکت کرده و مدال کسب کرده است، این نشان میدهد که اگر شما از نظر روحی - روانی و جسمی آماده باشید و تمرکز بالایی داشته باشید تا هر چند سال میتوانید این مسیر را ادامه دهید، بنابراین تا جایی که خدا صلاح بداند در این رشته شرکت خواهم کرد.
* هیچ علاقهای به سیاست ندارم
کارهای اجرایی من بیشتر در بحث ورزش بوده و تا امروز یا در انجمن وزنهبرداری و یا باستانی بودهام و در حال حاضر نیز در بنیاد شهید رئیس انجمن وزنهبرداری و باستانی هستم. تا امروز نیز هیچ علاقهای نداشتم که وارد سیاست شوم و اگر کار اجرایی نیز انجام بدهم ورزشی بوده است، چون معتقدم محیط ورزشی نسبت به سیاسی سالمتر است.
کارهای اجرایی من بیشتر در بحث ورزش بوده و تا به امروز یا در انجمن وزنهبرداری و یا باستانی بودهام و در حال حاضر نیز در بنیاد شهید رئیس انجمن وزنهبرداری و باستانی هستم، تا به امروز نیز هیچ علاقهای نداشتم که در بعد سیاست وارد شوم و اگر کار اجرایی نیز انجام بدهم ورزشی بوده است، چون معتقدم محیط ورزشی نسبت به سیاسی سالمتر است.
* بهترین حامی من همسرم بوده است
الگوی من بیشتر همسر بوده است، چون از سال ۱۳۷۳ که ازدواج کردم بیشتر عمر خود را با همسرم گذراندهام، وی به عنوان حامی همیشه هم در بحث ورزش و هم در تحصیل کنارم بوده است. البته پدرم که ۱۲ سال پیش فوت کرده وی نیز مشوق خوبی برای من در بحث ورزش بوده، اما بیشترین و بهترین حامی من تا به امروز همسرم بوده است، اینکه دوری من را تحمل میکند و در نبود من کارها را پیش میبرد بزرگترین حمایت او تا به امروز بوده است.
* دوست دارم دوباره به دوران کودکی برگردم
بهترین دوران من همان زمان کودکی بود که همه تقریبا در یک سطح بودند، بازیها و سطح فرهنگها یکسان بود و هیچ فرقی بین کسی وجود نداشت، آن زمان را خیلی دوست داشتم مخصوصا بازی در کوچه که تقریبا ۱۰ – ۱۲ سالم بود و فوتبال بازی میکردم، همیشه دوست داشتم دوباره به این سن برگردم، البته بعد از مجروحیتم کلا زندگیم تغییر پیدا کرد.
*ورزش برای یک فرد جانباز از نان شب واجب تر است
ورزش برای یک فرد جانباز واقعا حیاتی است حتی به نظر من از نان شب واجبتر است، کسی که در خانه به هر دلیلی خانهنشین شده، باید در محیط ورزشی قرار بگیرد چون چنین فردی از نظر روحی واقعا تحت فشار است و در خانه به جز خود کسی دیگری را نمیبیند، البته کسانی هستند که با چنین شرایطی به موفقیتهای بزرگی در رقابتهای جهانی و حتی پارالمپیک دست پیدا کردهاند، ادامه زندگی برای این افراد بسیار خوشایند است، اما کسانی که در جنگ دچار حادثه شدهاند و از نظر روحی شرایط خوبی ندارند، عمر این افراد در صورتی که وارد ورزش نشوند بسیار کوتاه است و هیچ انگیزهای برای ادامه زندگی ندارند و با مشکلات خود دست و پنجه نرم میکنند، من با ورود به ورزش جانبازان و معلولین زندگی جدیدی را تجربه کردم.
* به خاطر مسائل پیش پا افتاده ورزشکار را کنار میگذارند
من دوست دارم در بحث حمایتی هیچ تبعیضی بین ورزشکاران ایجاد نشود، شوراها و کمیسیونهایی که برای ردهبندی ورزشکاران در سطحهای مختلف تشکیل میشود باید انصاف را نیز رعایت کنند، البته فدراسیون و پارالمپیک تا این لحظه حمایتهای خوبی از ما داشتهاند، حتی زمانی بود که ما تحت حمایت پارالمپیک نبودیم اما با حمایت فدراسیون در اردوها حضور پیدا کردیم و این حمایت بستگی به دید باز یک مسئولی دارد که چگونه یک ورزشکار را حفظ و حمایت لازم را از او داشته باشد. وقتی ورزشکاری به سطح قهرمانی میرسد به راحتی این جایگاه را پیدا نمیکند بلکه تلاشهای زیادی صورت گرفته تا به این جایگاه برسد، اما متاسفانه به همین راحتی به خاطر برخی مسائل پیش پاافتاده آنها را کنار میگذارند در صورتی که باید حمایت خود را از ورزشکار داشته باشند. وقتی ورزشکاری به این سطح میرسد باید با حمایت ناچیز کاری کنند تا ورزشکار انگیزه پیدا کند. الحمدالله فدراسیون به ویژه شخص اسبقیان به این موضوع نگاه ویژهای دارد، البته پارالمپیک هم در دورهای تا حدودی از ما حمایت لازم را داشت، اما بعد از مسابقات جهانی العین امارات دیگر نمی دانم تحت حمایت پارالمپیک هستم یا خیر؟ در جام جهانی کره چون در انفرادی و میکس مدال طلا و نقره گرفتهام برای بازیهای پاراآسیایی من جزو ورزشکاران شانس برنز از سوی کمیته پارالمپیک در نظر گرفته شدم، الان نمیدانم بعد از مسابقات جهانی العین امارات که چهارم شدم، هنوز هم از نظر حقوقی تحت حمایت پارالمپیک هستم یا خیر؟
وقتی ورزشکاری به سطح قهرمانی میرسد به راحتی این جایگاه را پیدا نمیکند بلکه تلاشهای زیادی صورت گرفته تا به این جایگاه برسد، اما متاسفانه به همین راحتی به خاطر برخی مسائل پیش پاافتاده کنار میگذارند در صورتی که باید حمایت خود را از ورزشکار داشته باشند، وقتی ورزشکاری به این سطح میرسد باید با حمایت ناچیز کاری کنند تا ورزشکار انگیزه پیدا کند.
* عناوین کسب شده
در وزنهبرداری در سطح کشوری مدالهای زیادی کسب کردم و شانس اعزام به انگلیس را داشتم که شرایط اعزام فراهم نشد، در صورتی که میتوانستم به مدال طلا دست پیدا کنم، در بحث تیراندازی نیز در اولین اعزام خود به العین امارات که اواخر سال ۱۳۹۷ بود به مدال نقره دست پیدا کردم، همچنین در مسابقات جهانی العین به مدال طلا دست پیدا کردم و در جام جهانی کره در انفرادی طلا و در میکس همراه نسرین شاهی به مدال نقره رسیدم، در جهانی العین امارات نیز هرچند چهارم شدم، اما سهمیه پارالمپیک پاریس را کسب کردم.
* تیراندازی برای پیشرفت نیاز به حمایت ویژه دارد
تیراندازی رشته بسیار خوبی است به شرط اینکه حمایت خوبی از آن صورت بگیرد، مثل سایر رشتهها نیست و مواد مصرفی زیاد و پرهزینه دارد به عنوان نمونه؛ ساچمه و فشنگی که ما در تمرینات استفاده میکنیم واقعا گران است، هر بسته ساچمه قیمتش ۶۰۰ هزار تومان است، تیراندازی رشتهای است که سلاح و تجهیزات آن گران است، اگر میخواهند این رشته پیشرفت کند حمایت ویژه میطلبد تا ورزشکار جذب این رشته شود، الان با حضور حسین امیری سرمربی تیم ملی شرایط خوبی بر تیراندازی حاکم است، هرچند با تعداد محدودی اردوها برگزار میشود، اما امیدوارم در اردوهای بعدی تعداد ورزشکاران افزایش پیدا کند، شرکت در اردوهای متمرکز سبب افزایش رکورد ورزشکار میشود تا اردوهای غیرمتمرکز. وقتی ورزشکاری به صورت غیرمتمرکز تمرین میکند و وارد جو مسابقات میشود رکوردش دچار افت میشود، زمانی که تعداد ورزشکاران در اردو و به ویژه در مرحله فینال افزایش پیدا میکند این مساله سبب میشود تا ورزشکار وقتی در جو مسابقه قرار میگیرد فینال طوری برای او تداعی شود تا بهترین عملکرد را داشته باشد.
* امیدوارم تجربه تلخ پارالمپیک توکیو دوباره در پاریس تکرار نشود
در مسابقات جهانی العین امارات در ۵۰ متر خفیف توانستم به فینال راه پیدا کنم و با ۰.۴ اختلاف با نفر سوم از کسب مدال برنز بازماندم، هر چند سهمیه پارالمپیک پاریس را کسب کردم.
پارالمپیک توکیو اولین پارالمپیک من بود که نتوانستم حضور پیدا کنم، امیدوارم تجربه تلخی که در توکیو داشتم دوباره در پاریس تکرار نشود، البته فدراسیون جانبازان و معلولین و شخص اسبقیان حمایت خوبی تا به امروز از من داشته که جای تشکر دارد، حتی تلاشش بر این است چون سهمیه را کسب کردهام به پارالمپیک پاریس اعزام شوم، الان نیز تحت حمایت فدراسیون هستم.
* سخن پایانی این که امیدوارم ورزش جانبازان و معلولان هم از سوی بنیاد شهید و هم از سوی فدراسیون و کمیته ملی پارالمپیک تحت حمایت بیشتری قرار بگیرد.