به گزارش ایران اکونومیست، در یادداشتی در روزنامه اعتماد آمده است: «یاد دارم زمانی که با حسین شاهحسینی از اعضای جبهه ملی و البته دوستان غلامرضا تختی و اولین رییس ورزش ایران بعد از انقلاب ۵۷، گفتوگو میکردم، مرحوم شاهحسینی در واکنش به این سوال که جهانپهلوان خودکشی کرد یا کشته شد، گفت: «تختی را به سمت مرگ سوق دادند. در واقع او چارهای جز این نداشت که به زندگی خود پایان دهد و این اقدام او خودکشی نبوده و کم از شهادت ندارد.»
اما تختی چرا خودکشی کرد؟ آیا او با این اقدام هدفی را دنبال میکرد که شاهحسینی آن را کم از شهادت نمیدانست؟! آیا تختی قصد نداشته با این کار توجهها را به شرایط جامعه جلب کرده و پیامی را مخابره کند؟! اصلا چرا فردی با جایگاه جهانپهلوان تختی باید اقدام به خودکشی کند؟
دیوید امیل دورکیم، جامعهشناس شناختهشده فرانسوی، در کتاب معروف خود تحت عنوان «خودکشی» آورده که چهار نوع خودکشی بر اساس نیروهای جامعهشناختی قابل توصیف است. او باور داشت که نیروهای اجتماعی میتوانند باعث القای خودکشی شوند. دورکیم، یک نوع خودکشی را ایگوئیستیک (Egoistic suicide) نامیده و میگوید زمانی که فرد از آدمهای دور و بر خودش ایزوله و با آنها بیارتباط میشود اتفاق میافتد. در واقع آدمها در انتهای تنهایی به این نقطه میرسند که زندگی ارزش ندارد، پس به آن خاتمه میدهند و خودکشی آلتروئیستیک (Altruistic suicide) را در نقطه مقابل آن معرفی کرده و میگوید این خودکشی در واکنش به درد و رنجی که اطرافیانش تحمل میکنند، انجام میگیرد. در تاریخ نیز این نوع خودکشی بسیار دیده شده است. دورکیم خود میگوید: «مستندات من این است که در محیطهای نظامی، نسبت خودکشی آدمها حتی میتواند ۱۰ برابر دیگران باشد. با اینکه اتفاقا آنها در جمع هستند و اصلا آدمهای تنهایی نیستند. در دسته و یگان و پادگان خودشان هستند. نه فقط زمان جنگ و فکر نکنید استرسهای جنگ این کار را میکند، بلکه حتی در زمان صلح. خب، وقتی این را کنار «هاراگیری»، خودکشی معروف ژاپنیها، بگذاریم متوجه میشویم که فقط آدمهای افسرده یا دارای مشکلات روانی نیستند که خودکشی میکنند.»
وقتی اینطور به ماجرا نگاه کنیم اقدام غلامرضا تختی قابل تقدیر بوده و به هیچ وجه یک حرکت منفی قلمداد نمیشود. در واقع تختی، خودش را نکشت که به بقیه این پیام را دهد که شما هم خودکشی کنید، هر چند شاید ردی از افسردگی و سرخوردگی در زندگی او دیده شود اما اگر این خودکشی را از سر افسردگی یا ترس بدانیم، در حق او اجحاف کردهایم.
دورکیم در قسمت سوم و چهارم نظریه خود میگوید ما دو حالت دیگر هم برای خودکشی داریم. نوع سوم خودکشی را آنومیک (Anomic suicide) نام میگذارد؛ زمانی که جامعه به سمت فروپاشی رفته است. بعد از حوادث مهمی مثل بلایای طبیعی، انقلاب یا چنین چیزی. وقتی که جامعه زیر و رو شده است. او میگوید که افراد در چنین فضایی بیشتر به سمت خودکشی میروند. نوع چهارم هم زمانی است که جامعه خیلی بسته است. دقیقا نقطه مقابل آنومیک. یعنی آدمها هیچ احساس آزادی ندارند. نام آن را خودکشی فتالیستیک (Fatalistic suicide) میگذارد. در این شکل از خودکشی، چون احساس آزادی آدمها به پایان میرسد و آنها فکر میکنند هیچ امکانی برای تغییر ندارند، ممکن است که به آخر خط برسند.
در مورد خودکشی یک آدم افسردهای که به آخر خط رسیده، حرف زیادی وجود ندارد اما در مورد خاص غلامرضا تختی، حرف بسیار است، برای همین است که با گذشت ۵۵سال همچنان از تختی و اقدامات او حرف میزنیم و پایان زندگیاش را آغاز حضور بیشتر او در جامعه میدانیم. در واقع تختی برای مردم زیست و برای مردم مرد. برای همین در ظرف هیچ حکومتی نمیگنجد.»