به گزارش ایران اکونومیست، روزنامه خراسان نوشت: «شش، هفت سال بیشتر ندارد اما به اندازه مادر و پدر سیوچندسالهاش پرمشغله و گرفتار است. صبح تا ظهر مدرسه است. ظهرها بعد از استراحتی مختصر، تکلیف موسیقیاش را تمرین میکند تا برای کلاس بعدازظهر آماده شود. از کلاس ساز که برمیگردد، عصرانهای میخورد و کارتون زباناصلیاش را تماشا میکند که مهارت گوش کردن و حرف زدن انگلیسیاش تقویت شود. شب، مامان و بابا را دیده و ندیده از خستگی خوابش میبرد تا فردا که روز شلوغتری است چون باید توی برنامهاش جایی برای کلاس چرتکه هم باز کند.
این وضعیت بچهها در بسیاری از خانوادههایی است که دستشان به دهانشان میرسد، ولو بهسختی. در خانوادههایی که دخل و خرج حتی بهسختی هم با هم جور درنمیآید، بچهها وقت خالی بیشتری دارند که البته احساس گناه والدین از کم گذاشتن برای فرزندشان و احساس کمبود بچهها از مقایسه خودشان با دوست و همکلاسی، روی این زمان آزاد سایه سنگینی میاندازد. چند سالی است تبصرهای نانوشته به الگوهای فرزندپروری اضافه شده که میگوید پدر و مادر خوب و کافی، والدینی هستند که تمام وقت فرزندشان را - فارغ از سنوسال و علاقه - با انواع کلاسهای آموزشی پر میکنند و مجموعه ناتمامی از تکالیف را بر دوشش میگذارند مبادا ساعتی به بطالت بگذرد. دانشمندپروری کمکم دارد جای فرزندپروری را میگیرد اما آیا این رویکرد تازه که البته نشان از دغدغهمندی والدین برای سرمایهگذاری روی فرزندشان دارد، خالی از آسیب است؟ یک روانشناس، به سوالات و نگرانیهایی که در اینباره وجود دارد، پاسخ میدهد.
والدینِ نگران و بچههای تحت فشار
یک روانشناس تب دانشمندپروری در خانوادهها را از جنبههای مختلف بررسی میکند.
اصرار والدین برای پرورش فرزندانی همهفنحریف و پر کردن تمام وقت آنها با برنامههای آموزشی از کجا ناشی میشود؟ این اولین و مهمترین سوالی است که درباره تب دانشمندپروری باید بپرسیم. ساحل گرامی، روانشناس، ضمن پاسخ دادن به این سوال دیگر ابعاد موضوع مورد بحث را بررسی میکند.
رقابت بر سر تربیت فرزند همهکاره در آینده مبهم ریشه دارد
«این روزها والدین خود را گرفتار در رقابتی احساس میکنند که آنها را موظف میکند انواع فرصتهای آموزشی را برای فرزندشان فراهم کنند و اگر چنین نکنند، دچار احساس گناه و ناکافی بودن میشوند. موسسات آموزشی هم با مانور دادن روی این وظیفه غیرضروری، به رقابت موجود دامن میزنند و چرخه ادامه مییابد اما علت این تب را باید جایی ورای تصمیم والدین به تربیت بچه همهکاره و سودجویی موسسات، جستوجو کنیم. پیش از این، خانوادهها میدانستند فرزندشان بعد از تمام کردن درسش، وارد بازار کار میشود و زندگیاش با کمی بالا و پایین تضمینشده خواهد بود اما الان پدر و مادرها آینده مبهمی پیش روی فرزندشان میبینند و میخواهند با مجهز کردن او به انواع مهارتها، برای این نگرانی کاری بکنند؛ اگر درس به کارش نیامد، ورزش بهدردش بخورد. اگر از ورزش به جایی نرسید، موسیقی جای خالی را پر کند. اگر شرایط طوری پیش رفت که پول و موفقیت در موسیقی نبود، دست کم با دانستن زبان گلیمش را از آب بیرون بکشد. در این ماجرا، نه فقط بچهها که والدین هم تحت فشارند. پیشتر خانوادهها پرجمعیت بودند و حتی اگر میخواستند عملا امکانش را نداشتند که فرزندانشان را در کلاسهای گوناگون ثبتنام کنند اما الان علاوه بر شرایط اجتماعی، تکفرزندی به خانوادهها فشار میآورد که تمام توانشان را برای سرمایهگذاری روی فرزندشان صرف کنند. این سرمایهگذاری اما به رغم حسن نیتی که در آن است، بیضرر نیست.» از چه ضرری حرف میزنیم؟ چه اشکالی دارد بچهها به مهارتهای مختلفی مجهز شوند؟
والدین رفتارهای عادی فرزندشان را نشانه هوش بالا میدانند
«بعضی از والدین فکر میکنند بچهشان خیلی باهوش است و بر همین اساس نتیجه میگیرند که اگر انواع آموزش را دریافت نکند، از ظرفیت ذهنیاش بهره نبرده است. درباره تصور باهوش بودن بچهها باید به چند نکته توجه کرد. اول از همه اینکه پدر و مادرها تعداد خیلی کمی بچه دوروبرشان میبینند و امکان مقایسه ندارند بنابراین رفتارهای طبیعی فرزندشان را که متناسب با مرحله رشدیاش است، با هوش بالا اشتباه میگیرند. نکته دوم این است که شرایط را درنظر نمیگیرند؛ برای مثال بچههای این دوره از سنین پایین با فناوری آشنا هستند، به همین دلیل تسلط آنها به ابزارهای جدید عجیب نیست اما بسیاری از والدین فکر میکنند اگر فرزند سهسالهشان میتواند با تلفن همراه کار کند، نشانه هوش زیادش است. خب حالا این تصور چه اشکالی دارد؟
وقتی به بچه برچسب باهوش میزنیم، اجازه خطا و اشتباه کردن را از او میگیریم. به علاوه این پیام را به او میدهیم که تفاوت ویژهای با دیگران دارد در نتیجه شکافی بین خودش و دیگران احساس میکند. آنچه والدین باید درباره هوش بدانند این است که بهره هوشی، فقط به توانایی یادگیری مرتبط است و علاقه، میزان سختکوشی و ظرفیت پذیرش شکست را تضمین نمیکند. بهعلاوه اطلاق عنوان کلی «باهوش»، هم درست نیست چون هوش، انواع دارد. یکی از طبقهبندیهای هوش که متعلق به روانشناسی بهنام «گاردنر» است، از هشت نوع هوش نام میبرد؛ هوش دیداری-فضایی، کلامی-زبانی، منطقی-ریاضی، بدنی-جنبشی، موسیقایی، برونفردی، درونفردی و طبیعتگرا. هر کسی در زمینه مشخصی بهتر عمل میکند و آنچه از بهره هوشی با موفقیت ارتباط بیشتری دارد، پشتکار است.» حالا اگر بچهای در هیچکدام از این زمینهها استعدادی نشان ندهد، جای نگرانی دارد؟
وادار کردن بچهها به آموزش کاشتن دانه در زمین بایر است
«هوار کردن انواع آموزش بر سر بچهها، نتیجه عکس میدهد و خلاف انتظار، آنها را خسته و بیانگیزه میکند. وقتی هم که علاقهای درکار نباشد و بچه صرفا از روی اجبار مشغول به یادگیری شود، درست مثل این است که دانهای را در زمین بایر بکاریم. بهترین و مرغوبترین دانه با نهایت مراقبت و نگهداری، در زمین بایر ثمر نخواهد داد. بهعلاوه بچه را به لجبازی وامیدارد؛ حالا که من را به کاری که دوست ندارم، مجبور میکنند پس من هم آنچه را از من میخواهند، انجام نمیدهم. یکی دیگر از پیامدها، ایجاد تنش است. هربار تمرین، کلی چالش در خانه ایجاد میکند. بچه، بیمیل است چون نظرش را نپرسیدهاند، علاقهای ندارد، خسته است و...؛ والدین اصرار میکنند چون بابت آموزش شهریه پرداخت کردهاند، بچه تاحدی پیشرفت کردهاست و... در نتیجه زمانی که میتوانست صرف اکتشاف، خوش گذراندن و کودکی کردن شود، با اجبار و تنش پر میشود.»
خب چه میشود کرد؟ بچه را به امان خودش بگذاریم تا فرصت شکوفا کردن استعدادهایش بههدر برود؟ دکتر گرامی توضیح میدهد: «تا ۶سالگی، نباید به بچه جهت بدهیم بلکه باید او را آزاد بگذاریم تا ببینیم به چه سمتی میرود. سعی میکند با چیزهای مختلف صدا تولید کند و ادای ساز زدن دربیاورد؟ توانمندیهای ورزشیاش در چه حد است؟ در نقاشی، علاقه و استعداد نشان میدهد یا هوش کلامی خوبی دارد؟ والدین با مشاهده فرزندشان متوجه میشوند که در کدام زمینه توانایی پررنگی دارد و بعد از ۶سالگی میتوانند در همان زمینه برای آموزشش برنامهریزی کنند.» در اینباره نظر خود بچه چقدر قابلاعتماد است؟
بیعلاقگی به جای سرزنششدن یاید ریشهیابی شود
«بعضی از بچهها در هیچ زمینه خاصی علاقه پررنگی ندارند و والدین نمیتوانند بگویند برای مثال فرزندشان عاشق موسیقی است یا ورزش کردن را خیلی دوست دارد. در این شرایط، ایجاد کردن انگیزه بیرونی کمککننده است. استفاده از مشوقهای کوچک و پررنگ کردن دستاوردهای بچه در هر سطحی که هست، میتواند در او انگیزه ایجاد کند البته این کار نباید به باجدهی تبدیل شود؛ طوری که بچه شرط تعیین کند که اگر فلان وسیله را برایش تهیه کنند، تمریناتش را انجام میدهد. در مواردی که نه خود بچه میداند به چه چیزی علاقه دارد و نه والدین متوجه زمینه استعدادش شدهاند، کمک گرفتن از آزمونهای استعدادیابی که در مراکز معتبر انجام میشوند، توصیه میشود. بهطور کلی خیلی کم پیش میآید که بچه در هیچ زمینهای علاقه نشان ندهد اما والدین بدانند که اگر به هر دلیلی فرزندشان در حوزهای، علاقه و پیشرفت نشان نداد، نباید احساس کنند زیان دیدهاند.»
گاهی هم پیش میآید که بچه ابتدا به حوزهای علاقه نشان میدهد اما بعد نیمهکاره رهایش میکند. والدین با این نگرانی مواجهاند که اگر به ادامه دادن اصرار کنند، باعث دلزدگی شوند و اگر چنین نکنند، امکان دارد فرزندشان بعدا از تصمیمش پشیمان شود و برای یادگیری دیگر دیر شدهباشد. «در این موقعیت، ابتدا باید ریشهیابی کنیم تا بفهمیم بچه به چه دلیلی علاقهاش را از دست داده است؛ با همکلاسیهایش به مشکل خورده؟ درارتباط با مربی چیزی پیش آمده؟ از خودش انتظار زیادی دارد و توقع دارد در مدت کوتاهی به مهارتی فوقالعاده برسد؟ شاید هم مشکل از سختگیری والدین باشد. بعضی از پدر و مادرها انتظار دارند که اگر فرزندشان را کلاس شنا ثبتنام میکنند، باید حتما از تیم ملی سر درآورد. اگر بیمیلی بچه بعد از پیدا کردن علت برطرف نشد، ادامه ندادنش را بپذیرند منتها بدون ایرادگیری و سرزنش. یعنی دفعه بعدی که فرزندشان به کلاسی علاقه نشان داد، لازم نیست به او یادآوری کنند که این بار هم قرار است کلاسش را نیمهکاره رها کند. از تجربه فرزندشان، شکست نسازند و انگیزهاش را از بین نبرند.»
هر مهارتی برای آموخته شدن به سن خاصی نیاز دارد
«رصد کردن فرزند، وقتی با صحبت کردن با او درباره علایقش همراه شود، میتواند پدر و مادرها را به نتیجه نسبتا قابل اطمینانی درباره زمینه استعداد فرزندشان برساند. بعضی از والدین فکر میکنند چون فرزندشان کمسن است، باید به آموزشی که خودشان صلاح میدانند وادارش کنند تا بعدها علاقه ایجاد شود. من طبق موقعیتهای کلینیکی که تجربه کردهام، میتوانم بگویم در بیشتر موارد این تصور اشتباه است. نکته مهم دیگر، تناسب دوره سنی و نوع آموزش است. مثلا آموزش شنا بهتر است از حولوحوش ششونیم، هفتسالگی شروع شود و نه زودتر یا ژیمناستیک پیش از پنج، ششسالگی آموزش داده نشود. با این یادآوری که همزمانی کلاسهای مختلف در هر دوره سنی، آسیبرسان است.»
اما کار با رعایت این ملاحظات تمام نمیشود. غیر از پیدا کردن زمینه علاقه و استعداد فرزند و توجه به سن او، نوع آموزش هم اهمیت دارد: «آموزش تا سن پیش از دبستان باید غیرمستقیم و آمیخته به بازی باشد. یعنی به نحوی که صرفا فضا فراهم شود و بچه درمعرض محیط آموزشی قرار بگیرد اما این نکته به آن معنا نیست که والدین تصور کنند حالا که فرزندشان در حال بازی است، پس میتواند همه زمانش را در محیطهای آموزشی غیرمستقیم بگذراند. بهعلاوه منظور این نیست که بعد از سنِ گفتهشده میتوان بچه را یکسره به کلاسهای آموزشی سپرد با این تصور که در دوره طلایی یادگیری است. بسیاری از مهارتهای موردنیاز بچهها بیرون از کلاسهای آموزشی آموخته میشود.»
همهمان بچههایی را سراغ داریم که هنرهای زیادی دارند اما بلد نیستند با کسی دوست شوند، نمیدانند چطور باید با دیگران حرف بزنند و اگر به مشکلی بربخورند هیچ ایدهای ندارند که کجا دنبال راهحل بگردند. والدینِ بیاعتنا به مهارتهای اجتماعی، این بخش از زندگی فرزندشان را به آینده موکول میکنند با این تصور که قرار گرفتن ناگزیر در موقعیتهای اجتماعی لابد مهارتهای لازم را هم برایشان بههمراه خواهد آورد. بهویژه آنهایی که معتقدند فرزندشان خیلی باهوش است و کودکیاش را باید یکسره صرف یادگیری فن و هنر کند.
والدین با فرزندشان درباره محدودیتهای آموزشی صحبت کنند
گاهی بچهها تحت فشارند اما آن را به زبان نمیآورند. گاهی هم والدین نمیخواهند یا نمیتوانند فرزندشان را در کلاسهای مختلف ثبت نام کنند ولی فشارهای اجتماعی آنها را مستأصل میکند؛ مثلا دوست و آشنا دایم درباره اهمیت آموزش بچهها اظهار نظر میکنند، اولیای مدرسه بر این موضوع تأکید دارند یا بچهها خودشان را با دیگران مقایسه میکنند. در این موارد چه باید کرد؟
«بارزترین نشانهای که میگوید از بچهای بیشازحد توانش کار کشیده میشود، تمایل نداشتن اوست. هر بار تمرین کردن با نق زدن همراه است یا بچه وارد مرحله باجخواهی شده اما گاهی تحت فشار بودن با علایم دیگری خودش را نشان میدهد؛ مختل شدن خواب، کاهش اشتها، لجبازی، پرخاشگری و مانند اینها. بعضی وقتها هم موضوع این است که والدین میدانند ثبت نام کردن فرزندشان در کلاسهای مختلف برایش تبعات دارد یا اصلا از لحاظ مالی امکان چنین کاری را ندارند اما احساس میکنند به این کار مجبورند. در این موقعیت بهتر است با فرزندشان گفتوگو کنند؛ «ما فکر میکنیم اگه وقتت رو با کلاسهای مختلف پر کنی، خسته میشی. ترجیح میدیم که زمان بیشتری رو تو خونه با هم بگذرونیم. از بین این کلاسها، یکی یا دوتا رو میتونی انتخاب کنی.» از حولوحوش هشتسالگی میتوانیم راجع به پول با بچهها حرف بزنیم؛ «ما مقداری پول داریم که باید بخشی از اون رو صرف لباس کنیم، بخشیش برای خونه لازمه و مقداریش هم برای آموزش استفاده میشه. بنابراین تو میتونی از بین علایقت، یک کدومو انتخاب کنی.» قرار نیست به بچه بگوییم پول نداریم، بلکه قاطعانه درباره اولویتها و برنامهریزی با هم حرف میزنیم.»