به گزارش ایران اکونومیست، حمیدرضا صدر که سال گذشته، در سن ۶۵سالگی در پی بیماری سرطان از دنیا رفت، مفسر شناختهشدهی فوتبال بود که البته کتاب مینوشت، ترجمه میکرد و نقدهایش در حوزه سینما نیز مورد توجه بود.
در روزهای برگزاری بازیهای جام جهانی ۲۰۲۲ قطر، به سراغ یکی از کتابهای صدر با عنوان «پسری روی سکوها، وقایعنگاری چهاردههای فوتبال ایرانی» (تهران، زاوش، ۱۳۹۲) رفتهایم و بخشی از مقدمۀ آن را در ادامه میخوانیم: «فوتبالیها توانایی فراوانی در تدوین ذهنی دارند. جامپکاتهای ذهنیشان حیرتانگیز است. میتوانند صحنههای بازی دوساعتهای را که دیدهاند در یکی دو دقیقه پشت سر هم قطار کنند. میتوانند درگیریهای مسابقاتی را که فقط توصیفشان را شنیده یا خواندهاند بلافاصله پیش رویشان مجسم کنند. میتوانند آشناها را کنار غریبهها قرار دهند. تماشاگران خودی را برابر طرفداران رقیب. اعتراض را کنار خوشآمدگویی. فریاد خشم را کنار گریهی شوق. هورا کشیدن را کنار سوت زدن. فوتبالیها میتوانند بازیکنان بزرگ و صاحبنام را در چشمبههمزدنی کنار بازیکنان فراموششدهای بچینند که فقط خودشان آنها را به یاد میآورند. میتوانند مثل نقاشها رنگ بپاشند. پیراهنسپیدها را در کورس با پیراهن سرخها تصور کنند و آبپوشها را کنار راهراهپوشها در بستری سبز قرار دهند. میتوانند داوران سیاهپوش را بر مسند قدرت به یاد آورند، در حال نمایش کارت قرمز، و بلافاصله همان داور را در منگنهی دشنام یا برابر حملهی یک بازیکن، بهزمینغلتیده ببینند. فوتبالیها میتوانند با یکی دو جمله دیدار بزرگی را نقد کنند و بازی ملالآوری را با چند واژهی پرآبوتاب فوقالعاده قلمداد کنند. تدوین ذهنی فوتبالیها فرایندی دائمی است. بیشوکم همیشگی.
فوتبالیها معمولاً در تونل زمان پرسه میزنند. امجدیهی سال ۱۳۵۰ را وصل میکنند به استادیوم کریکت ملبورن سال ۱۳۷۶ و از استرالیا برمیگردند به سکوهای استادیوم صدهزارنفری سال ۱۳۵۳. از تهران به انزلی میروند و از انزلی به تبریز و از تبریز به اصفهان... میتوانند به آینده سفر کنند و بازی تیمشان را برابر حریف بعدی تصور کنند. زدن دو گل زیبا و دریافت سه گل تلخ را. شکست را. میتوانند بلافاصله همان بازی را تصور کنند با سناریوِ دریافت دو گل و دهنفر شدن تیمشان و سپس زدن سه گل پیدرپی. کسب پیروزی شیرین را.
وقتی نزدیکانتان میپرسند «کجایید؟» پاسخ روشنی نمیدهید. وقتی تکرار میکنند «کجایید؟ کجایید؟» چیزی نمیگویید. پاسخ پرتی میدهید. نمیگویید به چه فکر میکنید. نمیگویید کجا هستید. نمیتوانید بگویید از ملبورن به تهران آمدهاید و حالا در انزلی یا تبریز به سر میبرید. معمولاً پنهانکاری میکنید و بازی درمیآورید. چارهای ندارید. بر زبان آوردن حقیقت آزردهخاطرشان خواهد کرد، رنجیدهدل، و شما نمیخواهید دلی را برنجانید. شاید هم شما را مجنون قاطیکردهای تصور کنند. یک مالیخولیایی گیج. روراستی برای فوتبالیها معمولاً دردساز میشود. گرفتارشان میکند. به دست انداختنشان یا بیخیال قلمداد کردنشان میانجامد. مایهی تأسف است که نمیتوان صافوساده بود و حقیقت را گفت. توضیح اینکه چرا و چگونه صحنههای فوتبالی بیبهانه به شما هجوم میآورند محال است. گاهی در اوج مراسم عزاداری صحنههای فوتبالی را دروه میکنید و نمیدانید چرا. گاهی حین مراسم عروسی دویدنها و ضربه زدنهایی را به یاد میآورید و نمیدانید به چه دلیل. گاهوبیگاه شبیه گربهی بازیگوشی میشوید و به کلاف نخی چنگ میزنید. چنگ میزنید و دنبال نخ بازشده میروید. میروید و نمیدانید به کجا میرسید. بازیگوشی میکنید و بازی. نمیتوانید جادوی این حقیقت را که درک آن پیچیدهترین و در عین حال جذابترین تصورات آدمی را رقم میزند، توصیف کنید. آنچه لزوماً نه جهان واقعیت است و نه جهان بیرون. ولی شما را به بازی میگیرد. مثل حقیقت که مفهومی برای اشاره به اصل هر چیز است. حقیقتی که برخلاف واقعیت لزوماً با برهانهای علمی قابل اثبات نیست. حقیقت که به حالوهوای آدمی هم بستگی دارد. اینجا به فوتبال. دنیای شما. زندگی شما.
میگویند جهانتان را آنچه میآفریند که در ذهنتان جاری است. این جهان از نگاه خیلیها مجازی است و خیالی. با این وصف به صحنهها و بازنگری برخوردها میپردازید. ضربهها را مرور میکنید. توپی که در هوا میخندد و میدرخشد را. ضربهی سر همایون بهزادی و شوت سرکش علی جباری را. دریبل فریبرز اسماعیلی روی یک دستمال و شیرجهی بیباکانهی ناصر حجازی در طول دروازه را. اینها و خیلی صحنههای دیگر را... همهی آنها بازمیگردند. دوباره و دوباره. صحنهها و لحظهها. بیموقع و بیمقدمه. بیبهانه و با بهانه. فوتبالیها با لحظهها و صحنههای مورد علاقهشان زندگی میکنند. زندگی میکنند و خیلی چیزها را به فراموشی میسپارند.»