پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ - 2024 December 12 - ۹ جمادی الثانی ۱۴۴۶
برچسب ها
# اقتصاد
۱۴ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۷

عکس *جمع آوری دواطلبانه ته سیگارها در تهران

فقط برای ته‌سیگار نیامده بودند. آمده بودند باور جمع کنند، از میان رهگذرهایی که شتاب زندگی آنها را با خود می‌برد در طول خیابان ولیعصر، رهگذرها اما گاه برمی‌گشتند و با کنجکاوی به چهره‌های دردمند بهبودیافته، که در پی باور آمده بودند، نگاهی می‌انداختند.
کد خبر: ۵۳۱۶۷
«ببخش و باورم کن»، این جمله‌ای است که روی کاورهای زردشان نقش بسته است. روز گذشته اگر گذر رهگذر به خیابان ولیعصر تهران می‌افتاد جماعت 150 نفره معتادان بهبودیافته موسسه طلوع بی‌نام‌نشان‌ها را با همین کاورهای زردرنگ می‌دید. جماعتی با مشمع‌های بی‌رنگ که ته‌سیگارها را از پیاده‌رو خیابان ولیعصر تهران برمی‌داشتند و در آن می‌انداختند.


قرارشان هشت صبح است از میدان تجریش تا چهار راه ولیعصر می‌روند. همه آمده‌اند، از زن و مرد و پیر و جوان در فراخوان موسسه طلوع و اکبر رجبی که آنها عمو اکبر صدایشان می‌کنند. همه‌شان یک‌جور آشنا شده‌اند، در سه‌شنبه‌شب‌های کارتن‌خوابی، سرما، گرما، گرسنگی، خماری و تزریق با بچه‌های طلوع. یک وعده غذای گرم گرفته‌اند و رفته‌اند سرا برای ترک، حالا بهبودیافته‌اند. 

جلو جمعیت پلاکاردی دست گرفته‌اند و حامد 19ساله و رضای 26ساله آن را حمل می‌کنند و رهگذران بر آن یادگاری می‌نویسند. کمی پس از پلاکارد چرخ دستی را به پیش می‌رانند که پر از گل سنبل است برای هدیه به رهگذران و بر رویش گلدانی بلوری است که ته‌سیگارها را داخلش خالی می‌کنند. جلو چرخ‌دستی نوشته‌ای به چشم می‌آید به این مضمون که «این سرا را مهر بیش از این است.»



دوتایی‌شان مشغول پچ‌پچ‌اند که خبرنگار گفت «ته‌سیگارها رو می‌خوای چیکار؟» گفتم: «واسه بساط قبل از عیدمون می‌خوام.» می‌زنند زیر خنده. پشت کاورهای زردشان اثر انگشت است و عنوان طلوع بی‌نام و نشان‌ها. ساعت حدودای 10 است که به پارک ملت می‌رسیم اندکی وقت برای استراحت و عکس یادگاری. 

به‌سراغ مجتبی می‌روم. سرحال و سرزنده است. با پوستی گندمگون و موهای خرمایی که کج شانه کرده است. 

می‌گوید: «چی بگم؟ از سر خط بگم؟ من مجتبی هستم حول‌وحوش هشت سال کارتن‌خواب بودم تو آزادگان. یکی از مکان‌هایی است که بچه‌های طلوع می‌آیند و غذا پخش می‌کنند. من باورم نسبت به کمپ ضعیف شده بود. در برخورد اول رفتم دیدم یک دنیای دیگه است و تو سرا پاک شدم و تا الان در خدمت طلوع هستم.

چند نفر شبیه خودت رو دیدی؟ 

-«از پارسال تا الان شاید بگم 600، 700 نفر. هیچ جا چنین عشقی ندیدم درکشان نسبت به کارتن‌خواب و معتاد بالاست من که خودم همدردم چنین درکی ندارم. در طلوع، کار نشریه می‌کنم.»

علیرضا چرخ‌دستی را می‌راند. فربه است و سبزه‌رو با موهای جوگندمی. می‌گوید: «تو حلقه دروازه غار با طلوع آشنا شدم. 11سال کارتن‌خواب بودم و بعد آمدم سرا. الان 70روز است بهبودی دارم و تو هیات تحریریه نشریه هستم.» 

می‌گوید: خیلی نیاز داریم جامعه باورش نسبت به ما قوی شود خیلی فعالیت می‌توانم بکنم اگر اعتماد به نفسم بر‌گردد، می‌توانم همان‌چیزی را که جامعه به من داده به جامعه بازتاب دهم. «کارما» را دوباره برگردانم و به همدردهای خودم و جامعه کمک کنم. من امروز که از میدان تجریش با بچه‌ها راه افتادیم شروع کردم به گزارش‌نوشتن و توصیف شوروحال بچه‌ها.


می‌گویم: یک بخشی را می‌خوانی؟ پاسخش مثبت است و شروع می‌کند از روی سالنامه سرمه‌ای‌اش خواندن: «خدای من چه ذوق و شوقی، همه در تکاپو بودند. یکی در حال لباس‌پوشیدن بود، یکی در حال اصلاح‌کردن، همگی همت کردند و سیگارهای خود را در مرکز گذاشتند همه رهپویانی که روزی به جامعه خود خسارت زده بودند می‌خواستند به خیابان بروند و خسارت خود را جبران کنند.»
اینها را که می‌خواند خواندنش را قطع می‌کند و می‌گوید: «برخورد مردم برایم خیلی جالب بود. برایشان خیلی تازگی داشت. خیلی‌ها با تعجب نگاه می‌کردند. خیلی‌ها به اصطلاح می‌گذشتند اما می‌شد تعجب را در نگاهشان دید. کنجکاو بودند که چه حرکتیه؟ چه‌کار می‌کنند؟ این پیراهن‌های زردی که پوشیدند یعنی چی؟ این دو جمله ببخش و باورم کن یعنی چی؟ خیلی‌ها سوال می‌کردند خیلی‌ها به‌خاطر غرورشان سوال نمی‌کردند اما بازهم پچ‌پچ را داشتند.»

 حسن می‌گوید: یک معتاد 22ساله هستم! 

می‌پرسم: معتاد؟ 

جواب می‌دهد: «من درحال بهبود هستم. حسن سبزه‌رو، بلندقد با چشم‌های بادامی است. می‌گوید: من یکی از کارتن‌خواب‌های دروازه‌غار بودم. هشت‌سال اعتیاد داشتم. از سن پنج‌سالگی با سیگار آشنا شدم. پدرم اعتیاد به ماده سیاه داشت. من خودم حس کنجکاوی داشتم و به‌خاطر همین خیلی زود در سن 14سالگی معتاد شدم با ماده سبز شروع کردم. 

یعنی چی؟ 

حشیش. بعد مواد دیگر را مصرف کردم مثل کراک و شیشه که باعث شد حالت آشفتگی پیدا کنم و چهارسال کارتن‌خواب‌ بشم. یک شب خیلی داغون و از همه‌جا ناامید بودم، یکسری آدم آمدند غذا پخش کردند گفتند همچین موسسه‌ای است و ترک می‌دهند من را برای بار اول فرستادند کمپ، آنجا توانستم ترک کنم و الان 22ماه است پاکم.


حامد 19ساله است. می‌گوید: «از 16سالگی تا سه‌ماه پیش اعتیاد داشتم. پارک بودم و سه‌شنبه‌شب در حین مصرف‌کردن مواد بودم که آمدند غذا پخش کنند. گفتند هرکس می‌خواهد ترک کند بیاید سرا، عمو اکبر آمده بود. من تصمیم به ترک داشتم. الان سه‌ماه است سرا هستم. امروز تصمیم به ترک نیکوتین گرفتم.»

رضا 26ساله شش‌ماه از پاکی‌اش می‌گذرد. می‌گوید: «10سال اعتیاد داشتم. چهارسال کارتن‌خواب پارک بودم. خانوم سارا آمده بود غذا بدهد و من که از بچگی مهر مادری بالای سرم نبود زمانی که غذا به من داد مهرش تو دلم افتاد باهاش رفتم سرا.»

می‌گوید: «کار ندارم، زندگی ندارم چون با بابام مصرف می‌کردم. بابام الان پشت‌سرم داره راه میاد جفتمون با هم اومدیم طلوع. داریم پاک می‌شیم. بیرون نه زندگی دارم، نه مکانی. الان خدمت طلوع هستم. همه خانواده ما مصرف‌کننده بودن، تزریق می‌کردن، هرچی داشتیم در مصرف مواد دادیم، چیزی برایمان نماند، حتی فرش زیرپایمان را برای مصرف دادیم برای همین رفتیم کارتن‌خواب شدیم.»

ادامه می‌دهد: آن‌موقع من جوان بودم، برای خرج زندگی و اعتیاد رفتم سر کار، دزدی می‌کردم. چون به‌خاطر مصرف ضایعات دیگر جواب نمی‌داد. مصرف بالا بود روزی صدهزارتومان. 

حسین پدر رضا چهره خیلی شکسته‌ای دارد با کلاه آفتاب‌گیر و صورتی سوخته. تکیده و لاغراندام است. 33سال اعتیاد داشته و شش‌ماه‌ترک است. می‌گوید: «الان در سرا خدمت می‌کنم. بزرگ‌ترین آرزوم این است که اکبر رجبی به رویاهاش برسه. چون اکبر یک‌بار دیگر من را زنده کرد. وقتی رضا معتاد شد من زندان بودم و وقتی بیرون آمدم کار از کار گذشته بود. زمانی که برای رضا تزریق می‌کردم یک چشمم اشک بود یک چشمم خون. رضا نمی‌توانست رگ‌هایش را بگیرد من تزریق می‌کردم. اما این راهی بود که من رفته بودم.»

علی و همسرش هم در میان جمعیت هستند. هردو در طلوع بهبود یافته‌اند و پس از بهبودی ازدواج کرده‌اند. علی، لیدر یکی از گروه‌های یک‌سوی پیاده‌رو است. می‌گوید: من 18سال اعتیاد داشتم. 9سال پیش با رجبی آشنا شدم. من الان هفت‌سال‌وپنج‌ماه‌وچهارروز است که پاکم. 

سارا که همسرم است چهارسال است با طلوع آشنا شده. یکی از سه‌شنبه‌شب‌ها سارا را جذب خودمان کردیم. ما مراسم‌های خاصی اجرا می‌کنیم. در یکی از همین کارها در کنار هم بودیم در نمایشگاه افطار تا سحر برج میلاد یکدیگر را بیشتر شناختیم. سارا یکی از زن‌های آسیب دیده شهر محسوب می‌شود من آنجا تصمیم گرفتم با سارا ازدواج کنم الان در کنار هم هستیم. به خاطر دردها و سختی‌های مشترک خیلی راحت‌تریم.  اکبر رجبی، مدیر موسسه طلوع بی‌نام نشان‌ها خیلی ساعی است در جمع‌آوری ته‌سیگارها. مصاحبه‌مان همراه است با خم‌وراست‌شدن‌هایش و جمع‌آوری ته‌سیگارها و هدایت جمعیت. می‌گوید: شهر ما نیاز دارد به عشق و پاکی. من قول می‌دهم بعد از اینکه بچه‌های طلوع از اینجا رد شدند درخت‌ها زود‌تر جوانه می‌زند. او می‌گوید: از ابتدای امسال تا ماه پیش 850نفر در طلوع پاک شده‌اند و معتادان بهبودیافته‌ای که دیروز سیزدهم اسفند در پس باور آمده بودند، برانگیختن باور از میان رهگذرهای ولیعصر که شتاب زندگی آنها را با خود می‌برد. 
نظرات بینندگان
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۷ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۸:۱۷
آفرین برهمت شما
۰
آخرین اخبار