به گزارش خبرآنلاین، یکی از کتاب های محبوب هانیه توسلی «کافکا در کرانه» نوشته هاروکی موراکامی است. این کتاب، سرنوشت دو شخصیت داستانی استثنایی را پیمیگیرد؛ کافکا تامورا، نوجوانی که به دنبال پیشگویی شوم و ادیپ گونه پدرش، در پانزده سالگی از خانه میگریزد؛ و ناکاتای پیر، که کارش پیدا کردن گربههای گم شده است و هرگز از چنگ حادثه مرموزی که در کودکی برایش اتفاق افتاده، رها نشده است. اما ناگهان پیمیبرد که زندگی ساده و بیدردسرش زیر و رو شده است. در این دو ادیسه موازی که برای خودشان هم به اندازه خواننده اسرارآمیز است. همسفران و همراهانی پرشور به آنها میپیوندند و ماجراهایی مسحور کننده خلق میکنند. گربهها با آدمها حرف میزنند، از آسمان ماهی و زالو میبارد، مردی که به اشباح میماند، دختری را معرفی میکند تا صبح از هگل حرف میزند. جنگلی که دو سرباز جنگ جهانی دوم تا به حال در آن سرگردانند و سنشان بالا نرفته، و قتل وحشیانهای که نه هویت قاتلش مشخص است و نه مقتول.
بنابراین گزارش، «کافکا در ساحل» معروفترین رمان موراکامی است. این کتاب در سال 2002 نوشته و در سال 2005 به زبان انگلیسی ترجمه شده است. ترجمه انگلیسی این رمان در سال 2006 جایزه پن-بوک را از آن خود کرده و البته در سال 2005 میلادی، نشریه نیویورک تایمز از «کافکا در ساحل» به عنوان یکی از 10 کتاب برتر سال نام برده است.
این کتاب را ناشران متعددی در ایران ترجمه و منتشر کردهاند که شاید بهترین شان ترجمه مهدی غبرائی در انتشارات نیلوفر باشد که تصویرش را در دست هانیه توسلی میبینید.
در ادامه بخشهایی منتخب از کتاب را با هم مرور میکنیم:
مسئولیت ما از قدرت تخیل شروع میشود. درست همانطور است که ییتس [شاعر ایرلندی] میگوید: مسئولیت از رؤیا آغاز میشود. این موضوع را وارونه کنید، در این صورت میشود گفت هر جا قدرت تخیل نباشد، مسئولیتی در بین نیست ...در زندگی وقتهایی هست که اینجور عذر و بهانهها [بلد نیستم یا مهارت ندارم] کاربردی ندارد. موقعیتهایی که هیچ کس عین خیالاش نیست به درد کاری که میکنی میخوری یا نه ...
*
فقط یک جور سعادت هست، اما بدبختی
هزار شکل و اندازه دارد. به قول تولستوی سعادت یک تمثیل است، اما بدبختی
داستان است. در زندگی هر کس یک جا هست که از آن بازگشتی در کار نیست. و در
موارد نادری نقطهای است که نمیشود از آن پیشتر رفت. و وقتی به این نقطه
برسیم، تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که این نکته را در آرامش
بپذیریم. دلیل بقای ما همین است.
*
هریک از ما چیزی را از دست می دهیم
که برایمان عزیز است، فرصت های از دست رفته، امکانات از دست رفته، احساساتی
که هرگز نمی توانیم برشان گردانیم. این قسمتی از آن چیزی است که به آن می
گویند زنده بودن.
برای خودم هدفی تعیین کردم که برایش به این در و آن در
بزنم و ذهنم درگیر شود. بازی روزگار به انسان ژرف بینی می دهد و به پختگی
اش کمک می کند ... به همین دلیل مردم دوست دارند تراژدی های یونان را امروز
هم بخوانند، چون ادبیات کلاسیک را نوعی نمونه می دانند.
*
مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی کند. وقتی توفان تمام شد یادت نمی آید چگونه از آن گذشتی٬ چطور جان به در برد. حتی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت.
فکر می کنم در زندگی واقعی مردم اینطورند. زیاد آسان نیست خودت به تنهایی انتخاب کنی. همه چیز یک استعاره است.
بستن چشم هایت چیزی را تغییر نمی دهد. هیچ چیز فقط به خاطر اینکه تو آنچه را دارد اتفاق می افتد نمی بینی٬ ناپدید نمی شود. در حقیقت بار دیگری که چشم هایت را باز کنی اوضاع حتی خیلی بدتر خواهد بود. دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم این چنین است. چشم هایت را کاملا باز نگه دار. فقط یک ترسو چشم هایش را می بندد. بستن چشم هایت و گرفتن گوش هایت زمان را متوقف نمی کند.
فقط کسانی که مورد تبعیض قرار گرفته اند می دانند چقدر آزاردهنده است. هرکسی درد را به شیوه خودش حس می کند٬ هر کس جای زخم های خودش را دارد. بنابراین فکر می کنم به اندازه ی هر کس دیگری به انصاف و عدالت اهمیت می دهم. اما از همه چندش آورتر برایم مردمی هستند که هیچ تخیلی ندارند. کسانی که تی0 اس. الیوت آنها را مرد تو خالی می نامد. ادم هایی که آن فقدان تخیل را با ذره های بی احساس کاه پر کرده اند و حتی نمی دانند دارند چه می کنند. ادم های سنگدلی که یک عالم کلمات تهی را به سویت می اندازند٬ سعی دارند ترا وادار کنند کاری را انجام بدهی که نمی خواهی. اگر هرکسی را که قدرت تخیل چندانی ندارد جدی بگیری٬ پایانی ندارد.
اگر سعی کنی برای فکر کردن در مورد چیزها از سرت استفاده کنی٬ مردم نمی خواهند با تو هیچ کاری داشته باشند.
سلام
من نمیدانم چه رابطه ای بین عکس خانم هانیه توسلی و کتاب ارزشمند کافکا در کرانه اثر استاد عزیز هاروکی موراکامی وجود دارد که اینگونه با افتخار این کتاب را در دست و با لبخندی که سرشار از ناگفته هاست به لنز دوربین خیره شده انگار سالها افکار خودش را جمع کرده و این کتاب را بیرون داده هست
جای شکر است که این خانم این کتاب را به ما معرفی کرد
وگرنه ما باید چه خاکی بر سر میگرفتیم و چطوری این کتاب رو پیدا میکردیم.