شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 April 20 - ۱۰ شوال ۱۴۴۵
۰۷ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۰:۱۷

دلجویی از نوجوان ۴۸ کیلویی به سبک آقا تختی!

سرمربی اسبق تیم ملی کشتی آزاد با نقل خاطره‌ای جالب از حوله بی‌ارزشی که کادو گرفته بود و دلجویی جهان پهلوان «غلامرضا تختی» از او گفت: در روزی که کاملا سرخورده بودم، آقا تختی حرفی به من زد که سینه‌ام ستبر شد و از سرخوردگی درآمدم.
کد خبر: ۴۴۲۸۰۹

محسن فره‌وشی سرمربی اسبق تیم ملی کشتی آزاد روز شنبه در گفت‌وگو با ایران اکونومیست خاطره‌ای شنیدنی از جهان پهلوان غلامرضا تختی تعریف کرد و گفت: من و آقا تختی تقریبا بچه محل بودیم. من بچه خیابان وحدت اسلامی هستم و مرحوم تختی ساکن خانی‌آباد بود. تختی را در باشگاه پولاد دیده بودم. هم تختی را از نزدیک دیده بودم و هم کشتی‌هایش را. وقتی از دنیا رفت، من تقریبا ۱۷ یا ۱۸ ساله بودم. خاطره بسیار خوبی از تختی دارم. سال ۴۵ یا ۴۶ بود که در مسابقات آموزشگاه‌ها که در سالن شهدای هفتم تیر (پارک شهر سابق) برگزار می‌شد، کشتی ‌گرفتم و در وزن ۴۸ کیلوگرم اول شدم. در آن زمان قره‌قزلو رئیس فدراسیون کشتی و سیدمحمد خادم‌حقیقت (پدر کشتی ایران که ما همه دست پروده او هستیم) دبیر فدراسیون بود. ما را صدا کردند که روی سکو برویم که به یکباره سالن مسابقات شلوغ شد. همه شروع کردند به تشویق. جهان پهلوان غلامرضا تختی، امامعلی حبیبی، منصور مهدی‌زاده، محمدعلی خجسته‌پور، نصرالله سلطانی‌نژاد، محمدعلی صنعتکاران و محمدابراهیم سیف‌پور که در اردوی تیم ملی بودند، از سالن تمرین بیرون آمدند و وارد سالن مسابقات آموزشگاه‌ها شدند. چیزی حدود ۱۵ دقیقه نظم سالن به خاطر ورود تختی و دیگر هم‌تیمی‌هایش بهم خورد تا این که بالاخره سالن آرام شد ما را برای رفتن روی سکو صدا کردند و کادویی به من اهدا شد.

وی افزود: از آن‌جایی که بار اولم بود جایزه می‌گرفتم، تا جوایز نفر دوم و سوم را بدهند، طاقت نیاوردم و کادو را باز کردم تا ببینم چه جایزه‌ای گرفتم. سنی هم نداشتم و تنها یک پسر لاغر ۱۴ ساله بودم. دیدم یک حوله بسیار کوچک که از دستمال سفره هم کوچک‌تر بود و شاید آن موقع از دهنه بازار ۵ یا ۷ ریال خریده بودند، به ما کادو دادند. وقتی کادو را دیدم خیلی به من برخورد. یک دستم کاغذ پاره شده کادو بود و یک دستم حوله که عکسی به یادگار از ما گرفتند و من بلافاصله با حالت بسیار ناراحت و سرخورده به زیرزمین سالن رفتم تا لباسم را عوض کنم. حوله و کاغذ کادویش را روی زمین انداختم و نشستم تا کفش‌هایم را بپوشم که به یکباره دیدم پشت سرم شلوغ شد.

دارنده طلای پیکارهای کشتی آزاد قهرمانی سال ۱۹۷۳ جهان در تهران ادامه داد: تا برگشتم دیدم آقا تختی است و کنارم نشست. به من گفت: باریکلا! من کشتی‌های تو را نگاه می‌کنم. تو خیلی خوب کشتی می‌گیری و روزی کشتی‌گیر بسیار خوبی می‌شوی. او دروغ می‌گفت؛ چون تختی کسی نبود که وارد سالن شود و آدم متوجه ورودش نشود. او از جایی که نشسته بود، دید که من تا چه اندازه سرخورده شدم و با چه حالتی سالن مسابقه را ترک کردم. بعدها حس کردم شاید چنین صحنه‌ای برای خودش هم در گذشته به وجود آمده بود که آن روز برای دلجوی از من به زیرزمین آمد. به هر حال تختی حالت مرا فهمیده بود و وظیفه خودش دانسته بود تا بیاید و مرا از این حالت در بیاورد. تختی به من گفت: بچه کجایی؟ کجا تمرین می‌کنی؟ به او گفتم: ما بچه محل هستیم. تختی نام فامیلم را از من سوال کرد و وقتی خودم را معرفی کردم، پسرعموهای مرا که هم‌سن و سال خودش بودند و در باشگاه پولاد کشتی می‌گرفتند، شناخت.

او سپس رو به من کرد و گفت: این حوله که امروز کادو گرفتی، خیلی ارزشمند است. نگاه به قد و بالایش نکن. یه وقت با آن صورتت را خشک نکنی! آن را تا کن و تا آخر عمرت نگه‌دار. هر چه تختی با من حرف می‌زد، سینه‌ام سپرتر می‌شد و از آن حالت سرخوردگی بیشتر فاصله می‌گرفتم. در آخر تختی مرا بوسید و رفت و من هنوز آن حوله و کاغذ کادوی پاره‌اش را دارم. می‌خواهم بگویم در کشتی خیلی‌ها آمدند و رفتند و این چشمه‌جوشان مدال‌آوران کشتی ادامه دارد. اما چهره‌های ماندگار به دلایل خاصی ماندگار می‌شوند. ماندگاری تختی هم در احساسات و رفتارها و کردارهای پهلوانانه‌اش بود. کسی که می‌گوید من دوست داشتم پزشک بشوم و در روستاها خدمت کنم تا این که قهرمان المپیک شوم، با بسیاری دیگری از قهرمانان که به خاطر مزیت‌های مادی خیلی چیزها را کنار می‌گذارند، تفاوت دارد. برای همین است که هنوز که هنوز است همه عاشق تختی هستند.

نظر شما در این رابطه چیست
آخرین اخبار