تاریخ، نمونههاي دیگری از حل مناقشه میان طرفین خصومت بینالمللی هم به
خود دیده است و چه بسا آن مناقشهها و خصومتها، از مورد ایران و آمریکا،
مهمتر و پیچیدهتر هم بودهاند. جنگ سرد میان آمریکا و شوروی و آمریکا و
چین ابعاد بزرگتری داشت و در خلال آن حجم بزرگتری از قدرت سیاسی و
اقتصادی در برابر هم صف آرایی کرده بودند. جنگ نظامی 20 ساله در ویتنام نیز
نمونه مشهوری است که آمریکا را به چالش کشید و ویتنام را ویران کرد. این
کشاکشها بیتردید از جنگ سرد 35 ساله ایران و آمریکا مهمتر و پرهزینهتر
بودند و مساله ایران در قیاس با آنها و مطابق آموزههاي قدیمیِ روابط بین
الملل خرده بحرانی بیش نیست.
موارد شوروی، چین و ویتنام را که حالا دیگر
وقایع تاریخی و تحولاتِ سپری شده هستند، ميتوان «مناقشههاي حل شده»
نامید و وقتی راجع به آنها سخن ميگوییم در واقع موضوع سخن، «تاریخ روابط
بینالملل» است؛ اما مورد کنونی ایران پدیدهاي سیاسی و دیپلماتیک مربوط به
حال است و هنوز به تاریخ روابط بینالملل نپیوسته و مناقشهاي حل شده
نیست. حداکثر اتفاقی که افتاده این است که «کاهش تشنج» رخ داده است و ایران
هنوز موضوع مباحث روز روابط بینالملل است. با چنین وصفی پس چرا باید مورد
ایران را نمونهاي متفاوت تلقی کرد که شایستگی ورود به درسنامههاي روابط
بینالمللی را دارد؟
1- رابطه ایران با جهان و بهویژه جهان غرب در 35 سال گذشته تا حدود زیادی
محصول تلقی غربی از مفهوم انقلاب بوده است. غرب، انقلاب ایران را در قیاس
با اَعمال دولتهاي کمونیستی قرن بیستم و از دریچههاي تئوریکِ نظریه
پردازان غربی فهم کرده است. موثرترین تفسیر غربی از انقلاب اسلامی ایران
متعلق به میشل فوکو فیلسوف فرانسوی است که در بحبوحه انقلاب 57 و متاثر از
مشاهداتش در خیابانهاي تهران، از احتمال جایگزینی رادیکالیسم چپ با
رادیکالیسم شیعی سخن گفت و دومی را ابزار مناسبتری برای مقابله با
سرمایهداری به شمار آورد. این تفسیر رادیکال از انقلاب ایران که با واقعیت
آن فرسنگها فاصله داشت، موجب شادمانی چپگرایان و بخشی از نیروهای انقلابی
مسلمان در گوشه و کنار جهان شد و گمانها را به این سو برد که گویی قرار
است اسلام جای کمونیسم و ایران جای شوروی و چین و جنبشهاي رادیکال اروپایی
را بگیرد. این برداشت وارونه از جنبش اصلاح فرهنگی و اجتماعی که در ایران
رخ داده بود، در داخل نیز کسانی را فریفت.
متفکرانی که گمان ميکردند انقلاب ایران را لزوما باید با میانجی فلسفه و آن هم فلسفه غربی فهم کرد، این انقلاب را رستاخیز مورد نظر
فیلسوفان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم معرفی کردند و در سرزمینی که از
حیث فلسفی سترون بود، این تفاسیر پرطمطراق، به انقلاب فرهنگی- اجتماعی
ایران که عمدتا معطوف به اصلاح گری بود، ساحتی خشونت بار افزودند و تصویری
که در اذهان جهانیان شکل گرفت، همین بود.
این تصویر در پارهاي موارد و بهواسطه انقلابیونی که خارج از ایران خود را
دلبسته این انقلاب ميكردند یا اینکه دلبسته تفسیر فوکویی از انقلاب
بودند، رخت عینیت پوشید و نشانههايي در اختیار جهان بیرون از ایران گذاشت و
کسانی را در جهان متقاعد کرد که «هان! شبح اسلامگرایی، خوفناکتر از شبح
کمونیسم به پرواز در آمده است. بهوش باشید که جهان در خطر است!» دست بر قضا
عمده کسانی که افسون این تفسیر شدند، سیاستمداران بودند و از جمله
سیاستمداران آمریکایی که در همه 35 سال گذشته کوشیدهاند انقلاب اسلامی و
جمهوری اسلامی را خطر اصلی برای امنیت جهان نشان دهند.
فشار بر آمده از این تفسیرها و تلقیها همه فرصتهاي مفاهمه را از بین برد و
طرفین مناقشه را وارد کارزاری کرد که مبنایش واقعي نبود.
پیامهايي که در ماههای اخیر از ایران به سوی مردمان جهان فرستاده شد تا
حدودی در اصلاح این تلقی موثر افتاد و به نظر ميرسد هراس و بدگمانی پیشین
جای خود را به خوش گمانی محتاطانه داده است و اکنون جهانیان در حال باز
اندیشی در تلقیهاي خود از ایران و انقلاب اسلامی آن هستند.
2- پا به پای تلقیهاي پیشگفته راجع به ایران، در داخل نیز جدالی سه
دههاي در کار بود و اهالی سیاست، حول مسائل گوناگون از جمله سیاست خارجی،
دو پاره شده بودند. گروهی غرب و بهویژه ایالات متحده را عامل همه
نابسامانیها و ناکارآمدیها و گروهی دیگر، حل همه مسائل کشور را در گرو
دوستی با این کشور ميدانستند. این صدای دو گانه، مانند لنگری بر پای سیاست
خارجی افتاد و رقیبان منطقهاي و بینالمللی ایران را به این نتیجه رساند
که از گسل داخلی ایرانیان ميتوان برای امتیازگیری استفاده کرد.
صداهای گوناگون از همه کشورها شنیده ميشود، اما قاعده این است که برآیند
این صداهای متفاوت در دولت متجلی ميشود و صدایی که در حوزه دیپلماسی به
رسمیت شناخته ميشود، صدای واحد دولت است. در ایران امروز هم مانند دیگر
جاهای جهان، صداهای مختلف وجود دارد و این چند صدایی طبیعی است؛ اما
چندصدایی امروز با چند صدایی چندی پیش تفاوتهایی کرده است. در گذشته یکی
علیه دیگری بود و حالا یکی انذار دهنده دیگری. در گذشته کامیابی یک گروه یا
جریان سیاسی در عرصه بینالمللی، شکست گروه دیگر تلقی ميشد و حال تلاش بر
این است که شکست و کامیابی، عرصه مسوولیت مشترک انگاشته شود و مصالح سیاست
خارجی وجه المصالحه رقابت قدرت داخلی قرار نگیرد. اگر این تلقی تازه که
جوانه زده است ریشه بدواند، قدرت چانهزنی دیپلماتهاي ایرانی افزایش خواهد
یافت و چه بسا سیاست خارجی، خصلت تهاجمیاش را در معنای متعارف جهانی
پررنگتر کند. این نگاه خوشبینانه هنوز قبول عام نیافته و بسیارند کسانی
که با دلایل و براهینی دیگر با آن موافقت ندارند و تا از آن کارآمدی
نبینند، مجاب نشوند؛ اما اگر سیاست خارجی ایران بتواند تلقیهاي ظن آلوده
طرفهاي خارجی را تغییر دهد، جامعه ایران به سوی وفاق بیشتر حرکت خواهد
کرد.
تحولات ماههای اخیر و افزایش مفاهمه در ایران پیرامون موضوعات مرتبط با
امنیت ملی و منافع ملی، در واقع جانمایه همان موضوعی است که ميتواند حل
مناقشه اخیر را به درسنامههاي روابط بینالملل وارد کند.
این تحولات نشان داد که جبرهای حاکم بر روابط بینالملل را با تدبیر
ميتوان به حوزه اختیار و اراده کشاند و تحولات را مدیریت کرد. هنوز به
درستی نمیتوان گفت نتیجه این تحولات چه خواهد بود و انتظار هم نميرود
بحرانی 35 ساله با چند دقیقه گفتوگو حل و فصل شود، اما یک چیز از هماکنون
مشخص است: سیاست خارجی ایران دیگر واکنشی نخواهد بود و سهم کنش آگاهانه و
ارادی در آن افزایش خواهد یافت.
این خبری خوب برای ایرانیان و خبری بد برای کشورهایی است که در 35 سال
گذشته از ایران بهعنوان اهرم تعقیب منافع و چانهزنی با رقیبان بینالمللی
استفاده کردهاند.