بهار (ساره نورموسوی) سرخوشانه روی تاب حرکت میکند، بیخیال دنیا. بیتوجه به صدای آژیر خطر و خارج شدن با شتاب همسایه از تراس به سمت اتاق. تصویر سیاه میشود و مرگ، همه فانتزی و خیالپردازی او را با خود میبرد. تراژدی، ناگهان خود را به زندگی دختر خردسال تحمیل میکند. «نفس» پس از «شیار ۱۴۳» و «اشیا از آنچه شما در آیینه میبینید نزدیکترند» نقطه عطف کارنامه نرگس آبیار است. فیلمی متفاوت که اگرچه مولفههای مشترک فیلمهای پیشین او را دارد، اما آشکارا از رشدی قابل توجه و خیزشی بلند در کارنامه سینماگری خبر میدهد که از دنیای ادبیات، فیلم کوتاه و مستند به سینمای حرفهای رسیده است. در «اشیا...»، لیلا (گلاره عباسی) زنی جوان و سنتی و منتظر تولد نوزاد است. جهان لیلا، پس از ورود به بازار و بیرون از چارچوب خانه قدیمی، تغییر میکند. او در مواجهه با این دنیای تازه که خشن و مردسالار است، معصوم و بیخبر به نظر میرسد. آبیار تلاش کرده فضایی واقعگرایانه در فیلم خلق کند. دوربین روی دست حس ترس و تنشی که در اغلب صحنههای فیلم وجود دارد (و متاثر از دلواپسی لیلا است) به تماشاگر منتقل میکند. البته بعضی فصلها خامدستانه است، مثل مواجهه لیلا با زن و شوهری که در راه تیمچه، با هم جر و بحث میکنند. دیالوگهایی مثل «بعد قرنی زن و بچهتو آوردی بیرون ...» و نوع رفتار مرد با همسرش، گل درشت است. اتفاقی که به مرور در سینمای آبیار رنگ میبازد و واقعگرایی با پرداخت سینمایی ترکیب شده و به نقطه مثبت آثار او تبدیل میشود. آبیار در «اشیا...» تنهایی لیلا و دردسرهایش در ارتباط با شوهرش را به تصویر میکشد و به دنیای زنی خانهدار نزدیک میشود که به عنوان نمونه با طاهره در «به همین سادگی» (رضا میرکریمی) که شخصیتی مثبت است، تفاوت دارد. لیلا برخلاف طاهره (هنگامه قاضیانی) برای رسیدن به هدفش پنهانکاری میکند. شخصیت او با همه وجوه مثبت و منفیاش قادر نیست در انتهای مسیر، مانند «سارا» در (سارا- داریوش مهرجویی) دست به عصیان بزند و خانه و مشکلاتش را پشت سر بگذارد. لیلا با همه پنهانکاری و اشتباههایش دوباره به خانه برمیگردد.
الفت (مریلا زارعی) در «شیار ۱۴۳» علیه شرایط و سرنوشت طغیان نمیکند، قدرت رویارویی با تراژدی را ندارد. میکوشد با به تاخیر انداختن پذیرش واقعیت هولناک، مقاومت کند. در «اشیا...» یک موضوع ساده به بزرگترین بحران زندگی زنی خانهدار تبدیل میشود و لیلا میکوشد به شیوه خود، آن را حل کند. در «شیار ۱۴۳» الفت با بزرگترین بحران زندگی یک زن و مادر مواجه میشود. فقدان فرزند، سوزناک و جانکاه است و فیلم، مسیر مواجهه الفت با این حادثه را به تصویر میکشد. الفت زنی ساده و روستایی است، فیلم بیقراری، دلتنگی و اندوه مادرانه او را به شکلی درونی نشان میدهد در سکانسهای کمی از فیلم، رنج الفت نشانهها و تظاهرات بیرونی دارد، نمایش این رنج به شکل زیبایی از دست رفته و خمیدگی قامت بروز مییابد. در اغلب سکانسها الفت آرام و سر در گریبان است و پس از یونس، خنده بر لب او نیست. فقدان یونس، زندگیاش را از نظر ظاهری تغییر نداده، او با رادیویی همراه خود به امور خانه و مزرعه میرسد اما رنج را میتوان در چهره او که فروغ و درخشش گذشته را ندارد دید. در یکی از سکانسها، الفت برای خبردار شدن از وضعیت همرزمان یونس با مردی صحبت میکند، مرد کلافه از صدای رادیو از الفت میخواهد صدا را کم کند، الفت بار اول متوجه نمیشود، گویی رادیو در این سالها بخشی از وجود او شده تا خبری از گمشده برایش بیاورد. اشارههایی این چنین ظریف به شخصیت و روندی که طی کرده، «شیار ۱۴۳» را به فیلمی تاثیرگذار تبدیل کرده است. فیلمی که عظمت صبر مادران شهید را در فضایی تازه به نمایش میگذارد. سکانس دیدار الفت با جنازه یونس، تابوت پوشیده شده در پرچم و یونسی که به اندازه آغوش مادر شده، تراژیک و تکاندهنده است. اما فیلم، با این مواجهه به پایان نمیرسد. الفت قالی تازه بافته شدهای را از دار پایین میآورد و بسم الله الرحمن الرحیم میگوید. او تسلیم اندوه نشده است، هر چند غم، سترگ و همیشگی است.
آبیار در «نفس» با فاصله از فیلمهای قبلیاش جاه طلبانه وارد حیطهای تازه میشود و با مهارت، واقعیت و فانتزی را کنار هم قرار میدهد. فیلم، به واسطه راویاش (بهار) سرخوش و مفرح است. حتی فقدان مادر، فقر، حضور ننه آقا (پانتهآ پناهیها) یا معلم بداخلاق مکتب و ... به دلیل روحیه کودکانه و ذهن خلاق راوی ظاهری فانتزی و شیرین دارد. زندگی بهار، بهانهای است برای مرور خاطرات یک نسل، با اشاره به رویدادهای مهمی چون انقلاب و جنگ. آبیار به بهار، فرصت میدهد تا زندگیاش را روایت کند، اتفاقی که سرنوشت از او دریغ کرده است. بهار ما را به جهانی میبرد که پیش از این ندیدهایم، از یک خانه محقر در روستایی اطراف تهران به یزد سفر میکنیم، با قهرمانهای کتابها مانوس میشویم و دستمان را در دستان دختر شلختهای میگذاریم که فرصت عاشق شدن و زندگی کردن را به خاطر بازی بزرگان از دست میدهد. مرگ بهار، غافلگیرکننده است. همان طور که در «شیار ۱۴۳» صحنه در آغوش گرفتن استخوانهای یونس توسط الفت، در اتاقی سرد و خالی، عظمت رنج مادران شهید را به شکلی تکاندهنده نشانمان میداد و کراهت جنگ را موکد میکرد، در «نفس» همجواری ترسناک مرگ و زندگی در فصل تاب خوردن بهار و در نهایت مدفون شدن رویاها و آرزوهای او، تصویری تلخ از جنگ میسازد.
در «شبی که ماه کامل شد» که به تازگی نسخه نمایش خانگی آن عرضه شده، با قصهای واقعی روبروییم. فائزه (الناز شاکردوست) تنها یک شخصیت نیست، او معادلی واقعی داشته و به همین دلیل رویکرد نرگس آبیار نسبت به او و مسیر زندگیاش اهمیتی ویژه مییابد. آبیار در عین وفاداری به واقعیت فرجام تلخ این زن جوان، تلاش کرده به حال و هوای او در سه مقطع مهم که در فیلم روایت میشود نزدیک شود. دوران آشنایی و ازدواج با حمید (هوتن شکیبا)، دوران زندگی مشترک و دوره اقامت در پاکستان که به تحول حمید و یک فاجعه منجر میشود. فائزه زیبا و جوان است که با حمید آشنا شده و ازدواج میکند. فصلهای آغازین فیلم روی رابطه عاطفی آنها تاکید دارد. همجواری حمید و خانوادهاش او را تحت تاثیر عبدالمالک (آرمین رحیمیان) قرار میدهد و دچار استحاله میشود. در میانه مسیر، فائزه خسته و به آخر خط رسیده بارها تلاش میکند حمید را به ایران بازگرداند یا همراه فرزندانش به ایران برود، اما در نهایت با صحنه پایانی، تراژدی کامل میشود و او قربانی تحجر و خودکامگی میشود. «شبی که ماه کامل شد» روایت یک زندگی ویران شده و در شکلی کلانتر نقدی بر فرقهگرایی و افراطیگری است. رویکرد کارگردان توجه به شخصیتها و متمرکز شدن روی فائزه به عنوان یکی از قربانیان این جریان است. فیلم مسیر فروپاشی این زن را به تصویر میکشد و رنج او، تنهایی و هراسهایش در محیطی ناامن و رعبآلود را عینیت میبخشد. فائزه مادر است و در کنار غمناز (فرشته صدرعرفایی) مادر حمید و عبدالمالک، بیدفاعترین شخصیتهای فیلم. تلاش آنها، مهر مادری و عشقی که دارند در مقابل خشونتی که طغیان کرده راه به جایی ندارد.
زنان ایرانی، باورپذیر و دوست داشتنی
نرگس آبیار تعداد زیادی شخصیت زن در فیلمهایش خلق کرده که به یک اندازه در روند داستان حضور نداشتهاند، اما اگر با دقت به این تابلو نگاه کنیم، ویژگی مشترک آنها واقعی و ایرانی بودن آنهاست. ننه آقای بدخلق و تند زبان فیلم «نفس» همان قدر قابل باور است که مادر فائزه با بازی خوب شبنم مقدمی در «شبی که ماه کامل شد». کدام یک از ماست که مادربزرگی از جنس ننه آقا، سنتی و ظاهرا بداخلاق ندیده باشد؟ نقش کوتاه شبنم مقدمی در «نفس» فراموش نشدنی است. زنی که شوهرش ازدواج مجدد کرده و او، در یک جلسه خانوادگی حرص و خشمش را تلافی میکند. غمناز قربانی جهل است و فائزه، نماد معصومیت و زیبایی که اسیر خرافات و تعصب شده. بهار، حسرتی است به دل مانده و رویایی است گمشده در تاریخ این سرزمین.
در سالهای پس از پیروزی انقلاب، سینمای ایران چند کارگردان زن شاخص داشته که هر یک جهان و سبک مخصوص خود را داشتند. رخشان بنیاعتماد مهمترین سینماگر زن پس از انقلاب در دهه نود، تقریبا تمرکز خود را از کارگردانی برداشته و تهمینه میلانی و پوران درخشنده کمکارتر از گذشته شدهاند، این نرگس آبیار است که در روندی رو به رشد، این روزها به مهمترین سینماگر زن ایرانی تبدیل شده. فیلمسازی که خود را محدود به شخصیتها یا نوع خاصی از روایت نکرده. بر موفقیتهای پیشین تکیه نکرده و با هر فیلم، دست به تجربهای تازه زده است. نرگس آبیار فیلمسازی است که آثارش دور از شعارهای فمینیستی، درباره زنان و مردان ایرانی بوده، هر چند از منظری زنانه ساخته شدهاند.
خبرآنلاین