عصرایران؛ احسان محمدی- «همه رفتنی هستند». این جمله را معمولاً در آن عبرت گرفتنهای چند دقیقهای در مراسم تدفین به هم میگوییم. وقتی میخواهیم یکجوریهایی به خودمان دلگرمی بدهیم که این سرنوشت محتوم است و عین عدل خداوند. اما این روزها دیگر موج مهاجرت دست کم در میان نخبگان انکارشدنی نیست. موضوعی که قبلاً تلاش میشد آن را خیلی جدی نگیرند حالا دیگر زیر هیچ فرشی پنهانشدنی نیست.
شب گذشته در برنامه فوتبال برتر، گفتگویی از علیرضا فغانی داور بینالمللی فوتبال ایران پخش شد که در آن مثل همیشه خونسرد حرف میزد و بیهیچ ابایی از رفتن گفت. از مهاجرت. و خلاصه حرف هایش این بود که برای «زندگی بهتر»، «آرامش بیشتر» و «آسودگی و رفاه بیشتر» خودم و خانوادهام میروم.
دهه هفتاد مستندی از تلویزیون پخش میشد در مورد کسانی که مهاجرت کردهاند و نگون بخت شدهاند. روایت اصلی این بود که آنور آب خبری نیست، بروید از درد غربت میمیرید و سراب است و گول زرق و برقش را نخورید.
اما حالا دیگر مردم میدانند که بسیاری از همانها که آن مستند را ساختند یا دستور ساخت و پخشش را دادند، درست همان موقع داشتند بچههایشان را میفرستادند آنور آب و خودشان هم برای گرفتن اقامت آنوری تقلایی میکردند!
مهاجرت یک انتخاب است. یک حق. بعضیها میگویند درست است که «آسمان» در همه جای جهان یک رنگ است اما «زمین»اش فرق دارد. آدم یکبار به دنیا میآید و یکبار فرصت زیستن دارد و باید برود جایی که احترام بیشتری میبیند و لذت و آرامش بیشتری هم نصیبش میشود. سعدی علیهالرحمه چند صدسال پیش فرمود:
سعدیا حُب وطن گرچه حدیثیست صحیح نتوان مُرد به سختی که من اینجا زادم
علیرضا فغانی هم حق دارد برود. وقتی برخی یواشکی میروند و زیر پرچم کشور دیگر سوگند وفاداری میخوانند و اقامت میگیرند، فغانی چرا نرود و نگیرد؟ اتفاقاً انسان صریحاللهجه ای است که خیلی از این اداها در نیاورده است.
وقتی مجری از او پرسید که فکر میکنی بروی دل مردم برایت تنگ میشود و چه میگویند؟ دو بار گفت:«میگویند به جهنم! در را هم پشت سرت ببند»! با همان صراحتی که خیلی اوقات به جاهطلبی و غرور ترجمه شده حرف زد و رفت استرالیا!
قصد موعظه ندارم. چندباری موقعیتهای خوبِ رفتن داشتم و نرفتم. علیرغم همه لحظههای تلخی که بعد از آن تجربه کردم، پشیمان نیستم. کسانی البته هستند که دوست دارند آدم را «پشیمان کنند» اما «چراغم در همین خانه میسوزد». اما این رفتنها را جدی بگیرید. این روزها هرکس میتواند میرود. بسیاری از آنها که نمیروند هم ماندن «انتخاب» ناگزیرشان است.
در همه جای جهان آدمها در پی یافتن زندگی بهتر یا ماجراجویی تازه مهاجرت میکنند. از شهری به شهری، از کشوری به کشوری و از قارهای به قارهای. اما رفتن مغزها و سرمایهها و استعدادها خسارت ملی است. اسمش میخواهد پناهندگی باشد یا مهاجرت فرق زیادی ندارد. کسی که برود چراغش را جای دیگری و برای کسان دیگری روشن میکند.
چندی قبل دکتر یزدانی از دوستان فرهیختهام بعد از چندسال اقامت در ایتالیا به ایران برگشت. با او حرف میزدم که چطور این مسیر را برعکس طی کرده! گفت تصمیم شخصی است و قصد نسخه پیچیدن برای دیگران ندارد. اما خلاصه حرفهایش امیدوارم کرد که هنوز تنها نیستیم:
- من با دوستان خارجنشین یا کسانی که هوای رفتن دارند و میگویند اگر اوضاع در ایران خوب شود٬ برمیگردند موافق نیستم. یعنی در واقع٬ هر وقت این را میشنوم حس خواستگاری را پیدا میکنم که دختری بهش میگوید برو و هروقت وضعت خوب شد و پولدار شدی بیا سراغ من!
- خوب شدن اوضاع یک کشور مفهوم خیلی کلی است که بر اساس آدمها و خطکشی که در دست دارند٬ از کسی به کس دیگر میتواند متفاوت باشد. ضمن اینکه این خوب شدن یکهو از آسمان فرود نمیآید روی ملاج ما. فرایندیست که به نظرم همه باید جزیی از آن باشیم. گیرم حالا شرایط جوری شده است که نمیگذارند یا نمیخواهند جزیی از آن شویم. ولی باز هم چارهاش رفتن و برنگشتن نیست. - مشابه همان حرفی که اصغر فرهادی نمیدانم کجا دربارهی رفتن از ایران زده. گفته بود آدم بچهی بیمار خود را در خانه رها نمیکند و برود٬ ولو اینکه بداند ماندنش هم دردی از او دوا نمیکند. - فرمول «اگر ایران اوضاعش خوب شود٬ برمیگردم» نوعی عافیتطلبی دارد که یعنی من حاضر نیستم هزینههای این بهتر شدن اوضاع را بپردازم. یعنی آنها که ماندهاند٬ زحمت بکشند و اوضاع را بهتر کنند. حالا هر وقت بهتر شد٬ من هم برمیگردم.کاش زیستن اینجا آسان تر بود و همه احساس می کردند می توانند شکوفا شوند آن وقت نه این همه «رفتن» ارزش بود نه انتخاب.