شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
کد خبر: ۲۹۴۲۳
مردي از حکيمان، همسايه خويش را ديد که سنگ از در سراي او برمي داشت و به در سراي خويش مي برد. آن حکيم او را گفت: «چرا اين سنگ از اين جا برمي داري»؟ گفت: «معذور دار. ندانستم که از آن توست» گفت: «اگر ندانستي که از آن من است، ندانستي که از آن تو نيست؟»