ایران اکونومیست- قصه ونزوئلا را شاید مردم ایران بیش از بقیه جهانیان دنبال می کنند، از این رو که روزگاری نه چندان دور و در دوران محمود و هوگو، دو کشور رمانتیک ترین روابط را داشتند؛ چاوز دم به ساعت به ایران می آمد و در کنار احمدی نژاد مشت گره می کرد و با انگشتانش علامت پیروزی نشان می داد. روی فرش، عکس او و همتای ایرانی اش را می بافتند حتی به حرم امام رضا(ع) بردندش و بانکی هم تأسیس کردن به نام ایران-ونزوئلا.
ایران هم در ونزوئلا کارخانه خودروسازی زد و برای این که خط تولید نخوابد و مردم از چاوز ناراضی نشوند، حتی با هواپیما هم که شده قطعات سمند را برایشان می فرستادند ولو این که پولش را هم نگیرند!
چاوز که مُرد، همتای ایرانی اش عزادار شد تابوتش را بوسید و به مادرش سرسلامتی داد بدان گونه که بعدها به عنوان "بغل کردن مادر چاوز توسط احمدی نژاد" رسانه ها بدان پرداختند.
ایران و ونزوئلا اما بعد از احمدی نژاد و چاوز، دو مسیر جداگانه را در پیش گرفتند. ایرانی ها به رأی به گفت و گو با جهان به برجام رسیدند و چند صباحی ثبات و رشد نسبی اقتصادی و جذب سرمایه گذاری خارجی و آمدت توریست و ... را تجربه کردند تا این که ترامپ آمد و بازی را به هم زد و نگرانی ها را بازگرداند، خاصه آن که جریانی در داخل از بر هم خوردن توافق ایران با جهان بر سر ذوق آمده است و انزوای ایران را می پسندد.
در ونزوئلا اما در، بی وقفه بر همان پاشنه پیشین چرخید: مادورو که دست پرورده شخص چاوز بود زمام امور را در دست گرفت، اقتصاد ضعیف ونزوئلا با سرعت بیشتری رو به زوال گذاشت و تورم به عدد عجیب و غریبی 1.3 میلیون درصد رسید، فروشگاه ها از مواد غذایی خالی شد، آنان که می توانستند از کشور خارج شدند، آمار تبهکاری و سرقت تصاعدی بالا رفت و وحشت و ناامیدی بر بزرگ ترین کشور دارنده منابع نفتی در آمریکای لاتین مستولی شد.
در چنان وضعیت هولناکی، فردی به نام "خوان گوایدو" که ریاست پارلمان ونزوئلا را بر عهده دارد خود را رئیس جمهور خواند و هوادارانش را به خیابان ها کشاند. "مادورو" اما رئیس جمهور خودخوانده را نپذیرفت و حامیانش را به تجمعات شهری دعوت کرد و در میان این لشکر کشی های خیابانی، "نان شب" همچنان مسأله اول مردم است.
همین بی نانی، بهانه خوبی شد تا کشورهای حامی گوایدو و مادورو، با محموله کمک های دارویی و غذایی سراغ این کشور و در واقع سراغ رئیس جمهور دلخواه شان بروند. آمریکایی ها کوشیدند کامیون های مواد غذایی را از طریق کلمبیا وارد ونزوئلا کنند، امری که با استقبال گوایدو و ممانعت مادورو روبرو شد و حتی دو کامیون نیز در مرز به آتش کشیده شدند.اما روس ها به راحتی کمک های خود را از طریق هوا و با موافقت مادورو به این کشور رساندند.
ونزوئلا که روزگاری نه چندان دور، کشوری مرفه و ثروتمند بود و مردمان آمریکای جنوبی به آن رشک می بردند، اینک به مصیبت "صدقه ها و مداخلات سیاسی" گرفتار آمده است و عبرتی است زنده، تمام عیار و دردناک پیش روی جهانیان و یک رؤیای بر باد رفته.
در این باره چند نکته را باید با تأمل بیشتر و دیده عبرت بین تری کاوید:
1 - قصه تلخ ونزوئلا با صدای بلند به همه جهان می گوید دوران شعارگرایی به سر رسیده است. روزگاری فیدل کاسترو در کوبا و کیم ایل سونگ در کره شمالی با شعارها و نطق های شورانگیز، مردم را زنده و امیدوار نگه می داشتند اما امروز جهان نه آن دنیای پهناور قبلی که دهکده ای کوچک شده است و ملت ها همدیگر را می بینند و مقایسه می کنند و خواستار آنند که حاکمان شان به جای آن همه شعار به فکر آب و نان و توسعه باشند.
هم از این روست که جهان سوم، ناراضی ترین عصر خود در تمام تاریخ را می گذراند: عصر مقایسه.
2 - ماجرای ونزوئلا می گوید اقتصاد قانون خود را دارد، بی هیچ تعارفی.
اگر حکومتی بخواهد قوانین جهانشمول اقتصاد را نادیده بگیرد آخر و عاقبت اش می شود "ونزوئلا، حکومتی مایه عبرت و مردمی به غایت گرسنه".
3 - داستان ونزوئلا فریاد می کشد اگر حکومتی درگیر حاشیه شود، قدرت های جهانی برای به حاشیه راندن آن و سیطره بر کشور حاشیه محور، وارد عمل خواهند شد کما این که غربی ها منافع خود را در به قدرت رساندن گوایدو می بینند و روس ها نیز ادامه حکومت مادورو را ضامن نفع خویش، هر چند که همه طرف های ماجرا دم از مردم ونزوئلا می زنند!
اگر مادورو بماند، طبق آنچه صندوق بین المللی پول پیش بینی کرده است تورم ونزوئلا در سال جاری میلادی به عدد فوق نجومی 10 میلیون درصد خواهد رسید و اگر گوایدو بیاید، رسماً یک بدعت جدید شکل گرفته است که طی آن هر فردی می تواند به پشتوانه قدرت های خارجی و بی هیچ رفراندوم و انتخاباتی، خود را رئیس کشور بخواند و همه آموزهای دموکراسی را به سخره بگیرد.
این "دو راهی دو سر ضرر" را البته چاوز بنیان گذاشت، مادورو تحکیم اش کرد و اکنون گوایدو و حامیان غربی اش از آن بهره می برند و زیان اش البته نصیب مردمی است که همه طرف های دعوا ادعای طرفداری شان را دارند.
4 - حکایت ونزوئلا تکرار می کند که پوپولیست ها هر چند از تجمع شورانگیز هواداران شان ذوق زده می شوند و هر چند برای مدتی می توانند پیش بروند اما در نهایت هم خود را به باد فنا می دهند و هم کشورشان را.
معروف ترین پوپولیست قرن بیستم آدولف هیتلر بود که وقتی سخن می گفت کل آلمان برای شنیدن اش سکوت می کرد، هم او که بخش اعظم اروپا را به تصرف "نژاد برتر" در آورد و تا دروازه های مسکو رفت اما سرانجام خودکشی کرد و از آلمان که سرآمد کشورهای جهان از نظر علم و تکنولوژی نیمه اول قرن بیستم بود تلی از خاکستر بر جای گذاشت. چاوز، مادورو و پوپولیست های دیگر که از هیلتر سرآمدتر نیستند.
6 - روایت ونزوئلا یادمان می آورد که جهان امروز، جهان تعامل با همه است؛ تکیه بر یک قدرت خارجی، باعث می شود قدرت تکیه گاه به خود اجازه استعمار دهد و قدرت رقیب خواهان نفوذ و براندازی شود. این اشتباهی است که حاکمان ونزوئلا به آشکاری آن را مرتکب شدند و کشورشان را عملاً به مستعمره روس ها تبدیل کردند و از آن سو، با آمریکا در افتادند.
ایستادن بر پای خود بی تکیه بر قدرت ها در عین ارتباط سالم به همه آنها، فرمول خردمندانه ای است اما شگفتا که نه "سرهنگ دوم چاوز" به آن رسید و نه "راننده سابق مادورو"*.
*مادورو پیش از فعالیت سیاسی، راننده اتوبوس بود.