به گزارش ایران اکونومیست، 30سال تمام عاشقانه در کنار همسرم تلاش کردم تا وضعیت اقتصادی زندگی مان بهتر شود این درحالی بود که 20 سال از ازدواج مان می گذشت اما فرزندی نداشتیم با وجود این روزی در جریان وجود یک هوو در زندگی مشترکم قرار گرفتم که دیگر ...
زن 45 ساله گفت: 14 ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و بعد از یک سال دوران نامزدی پا به خانه بخت گذاشتم. مادرم به من آموخته بود که در مسیر زندگی باید همراه و شریک شوهرم باشم و غم ها و شادی هایمان را با هم تقسیم کنیم من هم با عشق و علاقه برای رسیدن به سعادت و خوشبختی دوشادوش او حرکت می کردم.
وقتی مراسم جهازکشان به پایان رسید همسرم از من خواست از جهیزیه ام استفاده نکنم او می گفت داشتن یک منزل نقلی از همه چیز مهم تر است به همین دلیل همه جهیزیه ام را فروخت و با پول آن قطعه زمینی در حاشیه شهر خرید.
چند روز بعد هم با کمک های خانواده ام شروع به ساخت آن زمین کردیم درحالی که من هم چادرم را به کمرم بستم و با سطل خاک ها را از چاه بیرون می کشیدم یا با فرغون مصالح ساختمانی حمل می کردم خلاصه با هر بدبختی بود در کنار یکدیگر و با عشق و علاقه سقفی برای زندگی مشترک مان ساختیم ولی طولی نکشید که همسرم آن خانه را به بهای خوبی فروخت و با سرمایه آن چند خانه دیگر خرید و فروش کرد تا این که اوضاع اقتصادی ما روبه راه شد.
در این سال ها از رفتن به بسیاری از مراسم خانوادگی و فامیلی خودداری می کردم تا در خرج و مخارج زندگی صرفه جویی کنم. با آن که معالجات پزشکی درباره همسرم نتیجه بخش نبود و ما با گذشت سال ها از زندگی مشترک صاحب فرزندی نشده بودیم اما این موضوع هیچ گاه علاقه من به او را کم نکرد تا این که بالاخره با گذشت 20 سال از این ماجرا خداوند پسر زیبایی را به ما عنایت کرد ولی من رنگ شادی و خوشحالی را در چهره همسرم ندیدم.
ابتدا فکر می کردم همسرم در این سن و سال حال و حوصله نگهداری از یک فرزند خردسال را در خانه ندارد اما رفتار او به کلی تغییر کرده بود با هر بهانه ای منزل را ترک می کرد و به من هم اجازه رفت و آمد با خانواده ام را نمی داد. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که پسرم به سن پنج سالگی رسید. آن زمان بود که فهمیدم همسرم زن دیگری را به عقد موقت خودش درآورده است. آن جا بود که قلبم شکست و این گذشته پر فراز و نشیب مانند فیلمی از مقابل چشمانم عبور کرد.
همسرم قول داد به زودی مدت عقد موقت به پایان می رسد و او را طلاق می دهد اما نه تنها این گونه نشد بلکه او مرا از نظر نفقه و هزینه های زندگی در تنگنا قرار داد تا با بخشیدن حق و حقوقم از او طلاق بگیرم اکنون نیز نه تنها مرا مورد شکنجه های روحی و جسمی قرار می دهد تا با همسر صیغه ای اش به خارج از کشور برود بلکه مدام از شیوه های خودکشی نزد من سخن می گوید که متاسفانه من هم برای فرار از این شرایط سخت چند بار این اشتباه بزرگ را مرتکب شدم ولی به لطف خدا زنده ماندم تا این اشتباهات را جبران کنم. از سوی دیگر هم همسرم برای ساکت کردن من مدعی است منزل مسکونی را به نام من سند می زند در حالی که می دانم دروغ می گوید و اسفند 1397 درحالی مهر طلاق بر شناسنامه ام می خورد که اسفند 1368 مهر ازدواج بر آن جا خوش کرد.