یکی از بزرگان فوتبال ملی درگذشت، بی آن که قدیمیها بفهمند، جدیدها بشناسند، فدراسیونیها بدانند و "ما" بنویسیم. این داغ، همیشه بر روی قلم میماند.
کد خبر: ۲۷۶۸۶۱
به گزارش ایران اکونومیست؛ یکی از بزرگان فوتبال ملی ایران هفته پیش درگذشت. این خبری نیست که در حالت عادی شگفتآور و غیرطبیعی باشد اما وقتی کوچ ابدی دروازهبان نخستین تیم ملی فوتبال ایران و کسی که اسطورهای چون ناصر حجازی او را معلم خود میدانست، بی خبر و غریبانه رقم بخورد، ماجرا تاسفبار میشود. هر روز از "اخلاق" مینویسیم، از فوتبال پاک، از یکرنگی قدیمیها و پولپرستی نسل جدید. هر روز از آدمهای قدیمی فوتبال مثال میآوریم که چه خوب بودند و پاک و مردمی، از آنهایی مینویسیم که خواستهشان فقط شاد کردن دل مردم بود و ورزش کردن، اگر پولی هم در کار نبود - که واقعا نبود - ککشان نمیگزید. اول اخلاق بود، بعد درس، بعد ورزش نه مثل حالا که اول پول است، دوم پول و سوم پول، ریال و دلارش هم فرقی ندارد وقتی حرص آدمی تمامی ندارد. نوشتن از خوبیها اما یک طرف ماجراست و پرداختن به آن و اهمیت دادن به آن، چیز دیگری است. این که فقط از قدیمیهای خوب، خوب بگوییم و کاری به بود و نبودشان نداشته باشیم، قابل قبول نیست. یک سوزن به خودمان میزنیم و جوالدوز را هم غلاف میکنیم و کاری به دیگران نداریم! چند سال پیش، با قدیمیهای تیم ملی فوتبال ایران گفتوگو کردیم و "شاهین اخلاق" را جشن گرفتیم. آن روزها که ما رسانهایهای جوان بودیم، با قدیمیهای شاهین و تیم ملی فوتبال آشنا شدیم و کیف کردیم. امیر آقاحسینی، قربانعلی تاری، خسرو غفاری، جواد بهشتی، محمود شکیبی و ... چند تن از آن قدیمیها بودند که حالا بیشترشان در بین ما نیستند. امیر آقاحسینی و قربانعلی تاری، دو دروازهبان اولین تیم ملی رسمی فوتبال ایران بودند. وقتی در حال جمعآوری اطلاعات و پیش تولید "همایش شاهین اخلاق" بودیم، تصادفا متوجه آشنایی قدیمی این دو نفر شدیم. تاری سالها بود که از ایران رفته و تازه بازگشته بود و آقاحسینی در تمام این سالها در "شاهین،" معلمی میکرد. هر دو فکر میکردند که دیگری از دنیا رفته و وقتی رو در روی هم ایستادند، صحنه با شکوهی رقم خورد. انگار، فوتبال به اصلش بازگشته بود و "ما،" شده بودیم راویان این وصال فرخنده. سالها گذشت و دوباره گرد و غبار فراموشی روی اصالتها نشست و قهرمانان دیروز، فراموششدگان امروز شدند. اسطورهها یکی یکی از دنیا رفتند؛ حجازی ها و بهزادیها و آشتیانیها زودتر، تاریها و آقاحسینیها دیرتر اما همه در یک چیز مشترکاند؛ غربت. خاکسپاری قربانعلی تاری تلخ بود و غریب. از پیشکسوتان فوتبال و مسئولان فدراسیون، کسی نبود. فقط ایسنا و یکی دو جای دیگر، به لطف خاطراتی که با او داشتند، تا منزل ابدی، بدرقهاش کردند. وداع آقاحسینی از آن هم تلختر بود؛ حتی "ما" هم نبودیم. فقط جعفر کاشانی بود، یک شاهینی قدیمی. کاشانی میگوید: "حتی دوستان آقاحسینی هم برای ختمش نیامدند." خیام نیشابوری در وصف جهان گذران سروده: افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد *** وز دست اجل بسی جگرها خون شد کس نامد از آن جهان که پرسم از وی *** کاحوال مسافران دنیا چون شد حالا این ماییم و افسوس روزهای گذشته، خاطرات نشنیده و درسهای نیاموخته اما خدا میداند که "قلم" برای نوشتن این چند سطر هم شرم داشت.