به گزارش ایران اکونومیست، مرد میانسال که ۲۰ روز قبل دو دختر، مادرزن و پدرزنش را به قتل رسانده بود در بازجوییها مدعی شد با خوردن قرص و بریدن رگ دستهایش قصد داشته به زندگیاش پایان دهد.
این مرد که مربی ورزشی است پس از دستگیری برای انجام آزمایش سلامت روان به پزشکی قانونی فرستاده شد و متخصصان صحت روان او را تأیید کردند. صبح دیروز وی برای ادامه تحقیقات به دادسرای جنایی منتقل شد. ناراحت است و هنگام گفتگو چند باری اشک به چشم میآورد.
چرا دست به این کار زدی؟ همسرم ۷ روز بود که از خانه رفته بود و هیچ اطلاعی از او نداشتم. بارها به تلفن همراه خودش و خانوادهاش زنگ زدم، اما بیفایده بود. حدود ۱۵ بار به خانه مادرزنم رفتم تا سراغی از همسرم بگیرم. هر بار که میپرسیدم همسرم کجاست، جواب درستی نمیدادند.
چرا همسرت خانه را ترک کرد؟ باورتان میشود هیچ مشکلی نداشتیم. چهار سال قبل همسرم به خاطر اختلافات مذهبی که داشتیم از من جدا شد. اما یک هفته هم نشده بود که برگشت و گفت: نمیتواند بدون بچههایش زندگی کند. چون رجوع کرده بود باهم زندگی کردیم. در این مدت باهم دعوایمان میشد و هم او مرا میزد و هم من او را کتک میزدم. اما در این سه ماهی که به این خانه اسباب کشی کرده بودیم هیچ مشکلی باهم نداشتیم. روزی که ناپدید شد به من گفت: میخواهد به مدرسه دخترم برود و از آنجا هم به مادرش سر بزند. اما وقتی به خانه مادرش رفتم تا او را به خانه بیاورم به من گفتند که ساعت ۱۱ خانه را ترک کرده و دیگر از او خبری نداریم. نگران شدیم هر چه با تلفن همراهش تماس میگرفتیم بیفایده بود میخواستم به پلیس خبر بدهم که پیامکی به دخترم داد و نوشته بود نوکرتان از خانه رفت. بعد از آن هم صدها پیام دادم، اما هیچ جوابی به من نداد.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟ من میخواستم برای رسیدگی به ملکی که در شمال داشتم به آنجا بروم. چون دخترهایم هرگز شب را تنها خانه نمانده بودند دختر کوچکم ساناز از پدربزرگ و مادربزرگش خواست به خانه ما بیایند. آن روز بهدنبال دخترم که در رشته حقوق درس میخواند رفتم و او را از دانشگاه آوردم و بعد از آن به خانه پدرزنم رفتیم و آنها را به خانهمان آوردیم. بعد به سوپرمارکت رفتم و شیر و دوغ و خوراکی برای فردای مدرسه و دانشگاه دخترهایم خریدم. آن زمان مشکلی نبود، ولی وقتی دوباره در رابطه با همسرم سؤال پرسیدم و آن حرفها را شنیدم دیگر نفهمیدم که چکار میکنم.
چه حرفهایی شنیدی؟ گفتند همسرم به یکی از شهرهای شمال شرقی رفته و قصد دارد نزد توریستهای خارجی برود و دخترهایم را هم با خودش میبرد. دخترهای من خیلی پاک و نجیب بودند و من نمیتوانستم تحمل کنم که برای آنها اتفاقی بیفتد. دهها قرص خوردم و حدود ۲۰ قرص را هم در شیرموز ریختم و همه شیر موز را خوردیم، حتی خودم، اما چون من دارو مصرف میکنم تأثیر زیادی روی من نگذاشت. دخترهایم، چون صبحها زود بیدار میشدند سریع خوابیدند، پدرزنم هم همین طور، اما پای مادرزنم درد میکرد و داخل رختخواب نشسته بود.
بعد چه اتفاقی افتاد؟ ابتدا دخترهایم را... مرد میانسال به اینجا که میرسد شروع به گریه میکند و ادامه میدهد بعد هم پدرزن و مادرزنم را. بعد از آن هم به اتاق دخترهایم رفتم و با ادکلن موهایشان را شستم و بالای سرشان گریه کردم. بعد هم دستهای خودم را بریدم. در همین حال بودم که برادرم زنگ زد و گفت: همسرت را پیدا کرده ام، خانه برادرش است. به دروغ گفتم من در جاده هستم و دارم میروم شمال. برادرم گفت: ماشینت در پارکینگ است کاری نکن و فقط در را باز کن. وقتی وارد خانه شدند برادرم از من خواست خودم را معرفی کنم و من این کار را کردم.
شغلت چیست؟ سرمایهگذاری در ساخت و ساز. در کار خرید و فروش خودرو هم هستم.
پشیمانی؟ برای دخترهایم خیلی. پدرزن و مادرزنم خیلی اذیت و در زندگیام دخالت میکردند.