
هر چند امروز او از پرآوازه ترین چهرههای فرهنگ و هنر در هر دو زمینه شعر و نقاشی است و بودن تابلویی از سهراب به اعتبار هر حراج آثار هنری مبالغ زیادی میافزاید. سهراب تا وقتی زنده بود تنها یک بار مجموعه اشعارش را به مرحوم عبدالغفار طهوری ناشر امین و خوشنام سپرد و انتشارات طهوری را برای چاپ «هشت کتاب» برگزید؛ پس از مرگ او، این ناشر دهها بار کتاب را منتشر کرد و مترجمانی از زبانهای انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی و حتی چینی اشعارش را ترجمه کردند.
شعر سهراب بر نسلی از شاعران پس از او در هرجا که زبان فارسی، زبان اندیشه و قلم است تأثیر فراوان گذاشته است. یک بار در دولت اصلاحات در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، پرسشنامهای میان کتابدوستان پراکندیم و خواستیم که شاعر محبوب خود را معرفی کنند.
سهراب با بالاترین رای برنده این نظرسنجی شد با آنکه همه میدانند او شاعری تنها بود. سهراب از خاندان بلند آوازه سپهر کاشانی بود. احمدعلی سپهر، ملقب به مورخالدوله سپهر، تاریخنگار و از رجال سیاسی دوره قاجار و پهلوی اول پسرعموی مادر سهراب بود. حمیده سپهری مادر بزرگ سهراب هم شاعر بود که نام او در کتاب زنان سخنور نوشته علیاکبر مشیر سلیمی آمده است.
سهراب بیماری سختی را پشت سر گذاشت. پس از تشخیص سرطان، او یک بار در بیمارستان بانک ملی تهران بستری شد اما پزشکان توصیه کردند برای درمان به لندن برود. او مدتی در انگلستان تحت نظر و درمان بود اما وقتی معالجات را کماثر یافت، خواست تا به ایران بازگردد و سرانجام در 1359 در بیمارستان پارس چشم بر جهان فروبست.
پروانه سپهری، خواهر سهراب روایت میکند که وقتی او در بیمارستانی در لندن بستری بود، اصرار داشت به ایران بازگردد. چون از او پرسیدم دلیل اصرارش چیست، گفت:« ایران وطنم است». او میدانست با پیشرفت بیماری چندان زنده نخواهد ماند اما انتقال به ایران چندان هم آسان و بی درد و رنج فراوان نبود. پزشکان برای اینکه او را به ایران بازگردانند ناچار شدند چهار شبانهروز به او خون تزریق کنند تا بتواند رنج سفر را تحمل کند.
در دوره بیماری و هنگامیکه در ایران بستری بود، کمتر اتفاق میافتاد کسی را به حضور بپذیرد. این نکته را خانواده و اطرافیان سهراب به کسانی که میخواستند از شاعر عیادت کنند، میگفتند. اما تنها یک بار این قاعده شکست.
روزی شاهرخ مسکوب برای عیادت سهراب به بیمارستان بانک ملی رفت؛ خانواده سهراب میگویند او تمایلی برای ملاقات با هیچ کس و حتی خانواده ندارد و مسکوب هم بازمیگردد. سهراب از زبان اطرافیان خبردار میشود که مسکوب آمده و بازگشته است؛ میخواهد او را بازگردانند تا دیداری با خالق «سوگ سیاوش» داشته باشد اما او بیمارستان را ترک کرده بود. فردای آن روز مسکوب بار دیگر به بیمارستان میرود و این بار دیدار رخ میدهد.
خواهر سهراب این ملاقات را تنها دیدار شاعر در آن روزهای سخت میخواند. پس از آنکه سهراب درگذشت، دوست و همکلاسی دوران مدرسه او، دکتر محمود فیلسوفی به خانوادهاش پیشنهاد میکند تا او را در زادگاهش کاشان به خاک بسپارند. مراسم تشییع در کاشان پرشکوه و در تهران ساده برگزار میشود و تنها ختم مختصری در منزل خواهر بزرگتر سهراب برپا میشود.
به پیشنهاد پروانه، خواهرش شعر «به سراغ من اگر میآیید...» برای حک روی سنگ مزارش انتخاب میشود و رضا مافی خوشنویس مشهور این شعر را مینویسد. سنگ مزار را هم سنگتراشان قمی آماده میکنند. دکتر فیلسوفی میگفت، سهراب بیشتر نقاشیهایش را در جوانی در طبیعت مشهد اردهال خلق میکرد، برای همین پیشنهاد دفن او در آنجا را مطرح کرد.
پروانه سپهری هم علاقه برادرش به آن طبیعت را تأیید میکند. او حتی میگوید سهراب فوبیای فضای سرپوشیده داشت و برای همین هیچگاه به سینما نمیرفت و با اینکه به موسیقی علاقهای فراوان داشت اما در سالن کنسرت حضور نمییافت.
علاقه سهراب به طبیعت باعث شد تا در حیاط واپسین خانهای که در آن در یکی از خیابانهای فرعی گیشا زندگی میکرد درخت بکارد. به گفته خواهرش، سه درخت اقاقیا، انجیر سیاه و آلبالو خرید و در خانه کاشت. درخت انجیر آنقدر بار میداد که همسایهها میتوانستند میوههایش را بچینند.
سهراب از این موضوع راضی بود و کار تا آنجا پیش رفت که روزی همسایه آنها آبکشی را به صاحبخانه میدهد و میگوید: لطفاً خودتان سهمیه ما را از درخت بچینید و بدهید. او ورزش را هم دوست داشت؛ مدتی در نوجوانی ژیمناستیک کار میکرد و تا پایان عمرش طرفدار دوآتشه فوتبال بود.
سهراب برخلاف سنت ادبی سالهای زندگیاش، اهل حضور در محافل ادبی نبود، چه در شعر و چه در نقاشی شاگرد مستقیم نداشت و بیشتر اوقات در انزوا کار میکرد. شاید فروغ تنها کسی بود که نزد سهراب نقاشی میکشید و با او گفتوگوی ادبی داشت. سهراب به او وسایل نقاشی میداد و فروغ هم با آنها چند اثر خلق کرده بود. چند تابلو و نقاشی از آن دوران نزد پروانه، خواهر سهراب مانده است که یکی از آنها امضای فروغ را هم داشت. آن نقاشی یک تابلوی رنگ روغن بود که بعدها یکی از همسایههای خانواده سپهری آن را نزد خود نگه داشت. چند طراحی هم بود که بعدها به پوران، خواهر فروغ داده شد.
به مناسبت نودمین سال تولد سهراب قرار است نمایشگاهی با 90 اثر از او برگزار شود. این نمایشگاه در برگیرنده نقاشیهای سهراب و برخی از هنرمندان برجسته معاصر است که با محوریت اشعار و یا الهام از آثار او کار کرده اند و ارائه آن در قالب چیدمان میتواند شکل نوینی خلق کند. می گویند کار تا آنجا پیش رفته که تنها منتظر موافقت موزه صنعتی کرمان هستند که آثارشان را در اختیار بگذارند.
اگر در همین اثنا کتاب جامع مجموعه نقاشیها و طراحیهای سهراب انتشار یابد کار بزرگ دیگری در شناخت بهتر او خواهد بود؛ بویژه اگر آثار، نظم و ترتیب تاریخی داشته باشد و احیاناً شأن نزول و محل نگهداری یا مجموعهای که از آنجا آمده در آن ذکر شود.
البته کار تحریری دیگر در دست است که محصول 10 سال جستوجو و پیگیری است و پدید آورنده توانسته در طی این سالها با هرکسی که به هر شکلی با سهراب آمد و شد یا دیدار داشته گفتوگو کند و از کسانی که درباره آثار او اندیشیدهاند نوشتهای بگیرد. این کار در نوع خود یگانه است و شاید زمینهای برای ساخت مستندی درباره او را فراهم آورد.
بسیاری از آثار سهراب در موزه صنعتی کرمان هدیه خواهر او پروانه سپهری است که نگهداری آنها را به آنجا سپرد و خود از بابت آنها چیزی نخواست- در واقع روزی که تصمیم به حفظ آثار گرفت و موضوع را با من در میان نهاد- به دلیل آن که موزه صنعتی برخی آثار او را داشت ترجیح دادم که محل نگهداری اموال و اشیا و طراحیهای تازه و قدیم هم آنجا باشد و البته پیگیری استاندار وقت در تحقق این خواسته نقشی اساسی داشت.
از ویژگیهای شعر سپهری میانبُر زدن در سخن و رساندن خواننده به مقصود در کمترین کلمه است. سخن خود را با نمونهای از این گونه شعر او به پایان میبرم.
چرا مردم نمیدانند / که لادن اتفاقی نیست.
دیروز روز تهران، شهر چنارها بود:
باد میرفت به سر وقت چنار / من به سروقت خدا میرفتم
احمد مسجد جامعی عضو شورای شهر تهران