به گزارش ایران اکونومیست، داشتن فرزند برایم یک رویای بی تعبیر بود حاضر بودم همه زندگی ام را فدا کنم تا کودکی در فضای خانه ام لبخند بزند اما با گذشت چند سال از ازدواجم باردار نشده بودم و همه درمان هایم بی نتیجه ماند تا این که برای رهایی از این وضعیت تصمیم گرفتم ...
این ها بخشی از درد دل های زن 39 ساله ای است که برای طرح شکایت از یک کلاهبردار به کلانتری آمده بود.
وی با بیان این که چگونه طعمه ای برای کلاهبرداری شده است، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنج تن مشهد گفت: در دوران کودکی ام خیلی به عروسک بازی علاقه داشتم طوری با عروسک هایم رفتار می کردم که انگار آن ها زنده اند و همانند یک نوزاد به آن ها رسیدگی می کردم روی پایم می گذاشتم و با لالایی گفتن و حرف زدن با عروسک هایم ساعت های زیادی خودم را سرگرم می کردم این گونه بود که با مامان بازی و نوازش عروسک هایم در واقع مادر شدن را تجربه می کردم.
روزها وماه ها به همین ترتیب سپری می شد تا این که در 17 سالگی پا به خانه بخت گذاشتم و زندگی مشترکم را با تورج شروع کردم. همسرم نیز مانند من عاشق فرزند بود به طوری که از همان ابتدای ازدواجمان نام فرزندان مان را انتخاب کردیم و در انتظار پدر و مادرشدن ماه ها را پشت سر می گذاشتیم اما گویی پس از چندین سال زندگی مشترک قسمت نبود ما صاحب فرزند شویم چرا که با مراجعه به پزشکان متخصص هیچ نتیجه ای نگرفتیم و حس قشنگ مادر بودن فقط به دوران کودکی ام اختصاص داشت.
این بود که پس از سال ها نازایی و ناامید از درمان های مختلف، تصمیم گرفتیم از بهزیستی فرزندی را به عنوان فرزند خوانده بپذیریم و منزل تاریکمان را با لبخندهای یک کودک روشن و پرشور و نشاط کنیم اما شرایط پذیرفتن فرزند را نداشتیم.
چرا که تحصیلات من و تورج فقط تا مقطع ابتدایی بود درحالی که باید حداقل تحصیلات دیپلم داشته باشیم تا به ما فرزند بدهند. این گونه بود که ناامید به منزل بازگشتیم تا این که یکی از دوستانم مرد غریبه ای را معرفی کرد که مدعی بود زنی باردار به خاطر فقر مالی قصد دارد فرزندش را بفروشد من هم که تمام راه های فرزنددار شدن را گذرانده بودم با شنیدن این خبر خوشحال شدم و قرار شد مبلغ هنگفتی را طی چند ماه باقی مانده تا به دنیا آمدن نوزاد، به آن مرد غریبه بدهم تا به آن مادر بی بضاعت و باردار برساند.
این گونه بود که من و همسرم چشم انتظار ماندیم تا کلبه بی فروغ مان شور و نشاط پیدا کند به همین خاطر هر روز با خرید وسایل و لوازم کودک خودم را سرگرم می کردم. چندین ماه بعد مرد غریبه با نشان دادن عکس یک زن باردار و گرفتن مبلغ زیادی پول، خبر داد که جنین، دختر است.
با شنیدن این خبر در پوست خودم نمی گنجیدم و خیلی زود سیسمونی «سارا» را به همراه همسرم تهیه کردم. یک اتاق پر از اسباب بازی و عروسک های بزرگ و کوچک، تخت و کمد و کلی وسایل و لباس های رنگارنگ خریداری کردم.
از این که به زودی صاحب فرزندی می شدیم ، برق شادی در چشمان همسرم موج می زد و هر روز که از سرکار به منزل می آمد ساعت ها در اتاق «سارا» مشغول مرتب کردن وسایل می شدیم.
من تا پاسی از شب گهواره را تکان می دادم تا چگونگی خواباندن دخترم را تمرین کنم! اما ماه ها گذشت ولی هیچ خبری از نوزاد نشد این درحالی بود که مبلغ هنگفتی را به مرد غریبه داده بودیم تا نوزاد را به ما تحویل بدهد ولی او نه تنها پاسخ تلفن هایم را نداد بلکه با خاموش کردن گوشی همراهش، من و تورج را ناامید کرد.
وقتی فهمیدیم در دام مردی شیاد و کلاهبردار افتاده ایم برای شکایت از آن مرد حیله گری که احساسات و عواطف یک زوج جوان را به بازی گرفته بود، به قانون پناه آوردیم .