گل آقا صامونی، 32 ساله و اهل شهر هرات افغانستان است. او هر روز نان و روزی اش را در میان سطل های زباله با جمع آوری پلاستیک، فلز و مقواهای دور ریخته شده مردم به دست می آورد.
گل آقا می گوید، پیمانکار طرف ما به ازای هر کیلوگرم زباله، 300 تومان پرداخت می کند و ماهیانه از این راه حدود 800 هزار تا یک میلیون و 100 هزار تومان درآمد کسب می کند که از این رقم حدود 200 هزار تومان را برای خود هزینه می کند و بقیه اش را برای زن و بچه اش به افغانستان می فرستد.
* صبح ها حق رفتن سر سطل های زباله را نداریم
از گل آقا می پرسم، ساعت کاری شما از کی شروع می شود و تا چه زمانی ادامه دارد، در پاسخ می گوید: ما صبح ها حق نداریم تا ساعت یک بعد از ظهر به سراغ سطل های زباله برویم چون صبح ها تا ساعت یک بعدازظهر، سطل های زباله به وانت های حمل زباله اختصاص دارد. در واقع کار ما از ساعت یک بعد از ظهر شروع و تا یک بامداد ادامه دارد.
چهره اش خسته است. دلگیر از سختی های زمانه می گوید: «مرگ برای من شادی است». سعی می کند لبخند را از لبش جدا نکند. با همان لبخند معنادار اضافه می کند: «راضیم به رضای خدا شاید سرنوشت من باید این طور باشد».
می پرسم، آرزویت چیست، می گوید: آرزوی من داشتن یک مغازه سوپرمارکت و یک زندگی خوب در کنار زن و بچه ام است اما با این درآمد مطمئن هستم هیچ وقت به آرزویم نمی رسم.
* از گرسنگی دلم ضعف می رود
گل آقا برای لحظه ای به گوشه ای خیره شده و سکوت کرده است. از او پرسیدم وضعیت غذای شما چگونه است مگر می شود با ماهی 200 هزار تومان زندگی کرد و اضافه می کند: شاید باور نکنید بسیاری از اوقات در حالی که خسته و گرسنه هستم و بار به دوشم هست از کنار بعضی رستوران ها که داخل آنها از بیرون مشخص است عبور کرده و نگاه می کنم و مردم را در حال غذا خوردن می بینم دلم ضعف می رود و به خودم می گویم تو که پول نداری.
این مهاجر افغانی می افزاید: جای تعجب است غذایی که به این سختی و گرانی تهیه می شود چرا بسیاری از ایرانی ها قدر آن را نمی دانند و اسراف می کنند و غذای خود را نصفه گذاشته و به سطل زباله می ریزند. من بارها شاهد این موضوع بوده و هستم.
گل آقا که خود را یکی از گل آقاهای سرگردان و آواره می داند می گوید: هر شش ماه یکبار به افغانستان سفر می کنم و بعد از حدود دو ماه در کنار زن و بچه مجددا از طریق راههای گوناگون و به صورت غیرقانونی با پرداخت حدود 800 هزار تومان به افراد مختلف از طریق کوهستان های پرخطر وارد ایران می شوم.
او می گوید: با حدود 10 نفر از همشهری های خودم در منطقه ای در حاشیه شهر ورامین شب ها را به صبح می رسانیم البته فکر نمی کنم به آن جای زندگی گفته شود.
از او پرسیدم سرکشی در سطل های زباله و تنفس در هوای آلوده آن شما را مریض نمی کند، می گوید: تا حالا که مریض نشده ام کار امثال من خیلی سخت است زیرا نان را از زباله های مردم با آن همه آلودگی و بیماری و بوهای نا مطبوع بیرون می کشم اما ناشکر نیستم و اسراف نمی کنم.
گل آقا داغدار چهار برادر خود در جنگ با طالبان است. در ادامه درددل هایش اضافه می کند: خیلی اوقات دلم به حال خودم و بدبختی هایم، آوارگی، پریشانی، زندگی در کشور غریب و دوری از خانواده می سوزد. گاهی گریه می کنم که چرا سرنوشت من این طوری شد.
همچنان که با گل آقا گرم صحبت شده بودم راننده یکی از وانت های جمع آوری زباله به جمع ما اضافه می شود. پس از احوالپرسی خودش را تقی سیفی معرفی کرد. تقی هم حدود 12 سال است که در بازیافت فعالیت می کند. می گوید: در این مدت سردی و گرمی های بسیاری را تجربه کرده ام.
* حقوق بازنشستگی کفاف زندگی را نمی دهد
او که خود را 71 ساله و مستمری بگیر بازنشستگی معرفی می کند، می گوید: ماهیانه حدود 1.5میلیون تومان حقوق مستمری دریافت می کنم. اگر حقوقم کفاف زندگی ایم را می داد لحظه ای در این شغل فعالیت نمی کردم.
تقی اضافه می کند: کاش درباره تفکیک زباله ها به مردم آموزش های لازم داده می شد تا برای جداسازی آنها و تبدیل به احسن شدن زباله ها این همه آلودگی، اتلاف وقت و انرژی صرف نمی شد.
سیفی با انتقاد از برخی مردم می افزاید: ادغام زباله های تر و خشک و غیره علاوه بر ایجاد آلودگی محیط زیست و نشر بوی بد در فضاهای عمومی موجب بروز بیماری برای جمع کنندگان آنها از سطل های زباله نیز می شود.
او می گوید، سه فرزند دختر و یک فرزند پسر دارد که دو نفر از دخترانش ازدواج کرده اند و ادامه می دهد: با این سن و سال مسکن از خودم ندارم، ماهانه حدود یک میلیون تومان اجاره خانه می دهم و روزگار سختی را تحمل می کنم.
یکی دیگر از جمع آوری کنندگان زباله آهسته آهسته وارد جمع سه نفره ما می شود. او خودش را شیرعلی ملک زاده معرفی می کند و می گوید: نگاه به چهره کثیف، خسته و دستان و لباس های آلوده ام نکنید کار با زباله همین است و گرنه منم یک روزی آدم حسابی بودم و زندگی درست و حسابی داشتم.
شیرعلی که هنگام سخن گفتن به خاطر آلودگی لباس ها و بوی بد آن سعی می کرد فاصله اش را رعایت کند، اضافه می کند: پس از پایان دوره خدمت سربازی و بیکاری وارد این عرصه شدم و امروز چنان آلودگی همه اعضای بدن مرا فراگرفته که از خودم فراری هستم اما چه کنم مجبورم، از بیکاری بهتر است.
این جوان پرتلاش خودش 24 ساله معرفی می کند و می گوید: روزانه حدود 12 ساعت پیاده روی می کنم. تنها کار من کسب روزی حلال با سرکشی به سطل های زباله و پیداکردن کارتن، پلاستیک، فلزاتی مثل آلومینیوم و غیره است آن هم با آن همه سختی هایی که نگویم بهتر است.
شیرعلی با وجود سن و تجربه کم زندگی مدام از آخرت صحبت می کند، می گوید: در این دنیا که جز غم و رنج چیزی نصیب من نشد اما امیدوارم عاقبت به خیر بشم و در آن دنیا جای خوبی داشته باشم.
او ادامه می دهد: بسیاری از مردم برای بارش باران دعا می کنند اما در این روزها، روزی ما قطع می شود. نمی توانیم کار کنیم و کار هم که نکنیم باید گرسنگی بکشیم.
شیرعلی که در جوانی چهره ای آفتاب سوخته و دستانی پینه زده دارد می گوید: از مسئولان می خواهم برای اشتغال آبرومند امثال من فکری بکنند آخر مگر تا کی می شود شکم خودم را با تکه نانی سیر کرد که از سطل زباله به دست می آوریم.
گزارش از بهروز سلطانیان