جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳ - 2024 December 13 - ۱۰ جمادی الثانی ۱۴۴۶
۳۰ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۶

سروده‌هایی در شکوه حضرت زهرا(س): «ای مادرِ پدر، غرض از روشنا تویی»

جمعی از شاعران کشور با انتشار سروده‌های خود در وصف حضرت زهرا(س)، شهادت این بانوی گرانقدر را به عموم مسلمانان جهان تسلیت گفتند.
کد خبر: ۲۰۳۵۷۳
پیشینه شعر فاطمی به‌خلاف برخی از گونه‌های دیگر شعر آیینی در ادب فارسی شناخته‌شده نیست؛ گویی این گونه شعری تحت‌الشعاع دیگر شاخه‌های شعر آیینی قرار گرفته است. در دوران معاصر به‌ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شعر فاطمی با برپایی مجالس عزای حضرت زهرا(س)، جان بیشتری گرفته است؛ به‌طوری که طی سال‌های اخیر هم سروده‌های ارزشمندی از نظر کیفی در این رابطه منتشر شده است.

در روزهای اخیر همزمان با شروع ایام فاطمیه، تعدادی از شاعران کشور با انتشار مطالبی تازه‌ترین سروده‌های خود را به بانوی دو عالم تقدیم کردند که بخشی از آن منتشر می‌شود:

محمد سهرابی:

وقتی بگو بخند تو در خانه جا نشد
لفظ بیا ببند به زخمت روا نشد

صبح دراز تو سر مغرب شدن نداشت
مویت سفید گشت و رفیق حنا نشد

قدری غذا بخور جگرم ریش‌ریش شد
شاید که ماندی و سفرت از قضا نشد

در خانه روسری به سرت قاتل من است
قتل کسی به پارچه‌ای نخ‌نما نشد

قحط طبیب شرم علی را مضاف کرد
قحطی چنین پرآب عیان هیچ‌جا نشد

جان خودم قسم که همین چند روز پیش
گفتم که کج کنم سر این میخ را نشد

پهلوی و روی موی و وضوی جبیره‌ات
چون من بساط قتل کسی روبه‌راه نشد ...

***

سیدحمیدرضا برقعی:

زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا،‌ قدیمی‌تر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر
زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی‌تر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی‌تر

که قبل از قصۀ ‌«قالوا بلی» این زن بلی گفته‌ست
نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست

ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
به‌سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه

نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد

چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا
ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
چه می‌فهمم من از زهرا و ماأدراک ما زهرا!

مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم

مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر
که جبرائیل می‌بندد دخیل پر بر آن چادر
ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر
تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر

همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ است
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ است

غمی در جان زهرا می‌شود تکرار در تکرار
صدای گریه می‌آید به گوشش از در و دیوار
تمام آسمان‌ها می‌شود روی سرش آوار
که دارد در وجودش روضه می‌خواند کسی انگار

برایش روضه می‌خواند صدایی در دل باران
که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان

خدا را ناگهان در جلوه‌ای دیگر نشان دادند
که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند
صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند
ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند

صدای گریه آمد، مادرم می‌سوخت در باران
برای کودک خود پیرُهن می‌دوخت در باران

وصیت کرد مادر، آسمان بی‌وقفه می‌بارید
حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید!
تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید
جهان تشنه‌ است، بالای سر او آب بگذارید

زمان رفتنش فرمود: می‌بخشید مادر را
کفن‌هایم یکی کم بود، می‌بخشید مادر را

بمیرم بسته می‌شد آن نگاه آهسته آهسته
به‌چشم ما جهان می‌شد سیاه آهسته آهسته
صدای روضه می‌افتد به راه آهسته آهسته
زنی آمد به‌سوی قتلگاه آهسته آهسته

بُنَّیَ تشنه‌ای مادر برایت آب آورده...

***

قربان ولیئی:

آفرید از گل و آیینه و لبخند تو را
سپس از عطرِ نفس‌های خود آکند تو را

مصحفِ رازی و در صبحِ نخستینِ جهان
بر افق با قلمِ نور نوشتند تو را

بشر و این‌همه آیینگی و شفّافی؟
از چه خاکی مگر ای پاک، سرشتند تو را؟

گسترش یافت، افق تا افق، آن زیبایی
وقتی ای آینه‌ی حُسن! شکستند تو را

آسمان هرچه بلا بود نثارِ تو نمود
دید با این همه، دریادل و خرسند تو را

یازده سرخ‌گل و سبزیِ هستی از توست
گر فدک نیست، درختان همه هستند تو را

همه او هستی و لال است زبانم، لال است
می‌ستاید به‌زبانِ تو خداوند تو را

***

موسی عصمتی:

خانه‌ای در حوالی باران
باغی از گل, در آستان دارد

پدری که شبیه اقیانوس
مادری سخت مهربان دارد

خانه‌ای که شبیه منظومه
بیت بیتش ستاره‌باران است

خانه‌ای که اگرچه از خشت است
در خودش پنج کهکشان دارد

خانه‌ای که اگرچه ساده ولی
لحظه‌های اجابت افطار

هر فقیری که باز در بزند
توی سفره همیشه نان دارد

روی بام همیشه کوچکشان
ردپای فرشته‌ها باقی است

وای این بیت تا خدا جاری
ریشه‌هایی در آسمان دارد

کوثری از بهشت برگشته
سوره‌ای آبروی پیغمبر

آیه‌هایی بلند و دریایی
ساحلی سبز و بیکران دارد

باید اما دوباره برگردیم
به همان سفره‌های نان و نمک

به همان خانه‌ای که می‌گویند
خشت خشتش غمِ جهان دارد

به همان خانه‌ای که می‌گویند
کوچک اما بزرگ خواهد ماند

در آن رو به آسمان باز است
رو به خورشید نردبان دارد

***

عبدالرحیم سعیدی‌راد:

برخیز و روشن کن چراغ آسمان را
بیدار کن با مهربانی باغبان را

آهسته گلهای وجودت را صدا کن
از خواب نازک لاله‌هایت را جدا کن

آنگاه مهر مادری‌ات را نشان ده
گهواره گلپونه خود را تکان ده

حالا ولی ای مادر گلهای پرپر
از گوشه خانه کمی گندم بیاور

دل را به صاحبخانه دلدار بسپار
از چاه دلتنگی کمی هم آب بردار

یک‌بار دیگر همتی کن از دل و جان
دستاس را با پاره‌های دل بچرخان

وقتی تنور عاشقی دارد زبانه
نانی مهیا کن برای اهل خانه

عالم به‌قربان تو و کاشانه تو
پایان ندارد کارهای خانه تو

همراه کن با خود یکی از یارها را
تقسیم کن با «فضه» حجم کارها را

بانوی صبر و سادگی و استقامت
پل بسته‌ای بین نبوت تا امامت!

هرگز نکردی شکوه‌ای از درد بازو
هرگز نگفتی با علی از زخم پهلو

در سینه خود شوق بی‌مانند داری
از در که می آید علی(ع) لبخند داری

ای مخزن الاسرار!‌ ای آیینه راز
کم‌کم بیا آن سفره دل را بینداز

بر سفره مهرت برای شام حیدر
نان و نمک را با کمی خرما بیاور

اینک صدای در می‌آید؛ از دل و جان
تقسیم کن افطار خود را با گدایان

ای آنکه اشکت چون اناری دانه دانه
شرح دعایت از کران تا بیکرانه

هرچند خسته، نیمه‌های شب به‌پا خیز
در جان هستی شورشی دیگر برانگیز

پروردگار آسمانها را صدا کن
آهسته آهسته به زیر لب دعا کن

گل‌های خودرو، تشنه و بی‌ادعایند
همسایه‌ها محتاج دستان دعایند

غرق تلاطم مثل امواجند مردم
قدری دعا کن سخت محتاجند مردم

آخرین اخبار