اگر انتخابات نتواند موجب تحقق خواستههای عموم یا بیشتر مردم شود، پس چرا باید در آن شرکت کرد؟ در این باره تاکنون چندین یادداشت و از زوایای گوناگون نوشتهام ولی اینجا فقط در پی توضیح بیشتر درباره یک وجه آن هستم. در جامعه ایران انتخابات به خودی خود نمیتواند موجب تحولی اساسی شود.
ولی انتخابات شیوه حل مسالمتآمیز اختلافات یا وزنکشی مدنی است. تعامل اصلی سیاست در عرصه جامعه رخ میدهد و نه در انتخابات. به میزانی که موازنه قوای اجتماعی به سود یک جناح بیشتر شود، آن جناح باید بتواند ایدهها و ارزشها و خواستهای حامیانش را در اداره عمومی اعمال کند.
ولی در جوامعی مثل ما واقعیت قدرت سیاسی عیناً معادل یا بازتابی از آرای سیاسی نیست. در واقع شکاف قابل توجهی میان نسبت آرای سیاسی و حضور و تأثیر در قدرت وجود دارد. ولی این شکاف نمیتواند بیشتر و بیشتر شود، بلکه در مواردی است که بر اثر درک از ماجرا
و خطرناک بودن ژرفای شکاف یکی از طرفین دست به عقبنشینی میزند. این عقب نشینی در واقع به هر دلیلی باشد، یک موضع مسئولانه است.
زیرا نتیجه برد- برد دارد. در چنین وضعیتی انتخابات بهترین شیوه برای نشان دادن ژرفای این شکاف است. شیوهای مدنی و عینی است و مهمتر از آن این است که نیروهای سیاسی سعی خواهند کرد خود را با معیار رأی مردم و جلب آرای عمومی تنظیم کنند تا بلکه بتوانند به قدرت برسند. بنابراین انتخابات یک راهنمای عمل و در عین حال یک ترازوی واقعی برای سنجش خیلی از امور سیاسی است.
اموری از جمله، اینکه رویگردانی مردم از ساختار چقدر است؟ اینکه نیروها تا چه حد میتوانند خود را با مطالبات عمومی هماهنگ کنند؛ اینکه شکاف میان نیروهای سیاسی برحسب میزان محبوبیت آنان چقدر است؟ بنابراین انتخابات یک نهاد مهم سیاسی است. ولی این نهاد به تنهایی مشکلی را حل نمیکند، اگر نیروها یکدیگر را به رسمیت نشناسند. واقعیت این است که جامعه ایران طی یک قرن گذشته دچار تلاطمات و تنشهای گوناگونی بوده است.
کمتر جامعهای در جهان است که تا این حد از تحولات را پشت سر گذاشته باشد. ولی در تمام این تحولات یک چیز به نسبت مشترک است. اینکه نیروهای سیاسی همواره سعی کردهاند یا طرف مقابل را حذف کنند یا جانشین آن شوند.
اگر در قدرت بودهاند، طبعاً در مقام حذف طرف مقابل بودهاند و اگر بیرون قدرت بودهاند، در پی جانشینی صد درصدی خودشان بودهاند. تنها وضعیت استثنا بر این قاعده را میتوان در شرایط کنونی دید.
نه به این معنا که طرفین به لحاظ اخلاقی باگذشت و رحیم شدهاند و در پی حذف یا جانشینی نیستند، بلکه به این علت که همه متوجه شدهاند که نمیتوانند طرف مقابل را حذف کنند و حتی اگر جانشین هم شوند، باید سایر نیروها را به رسمیت بشناسند.
این حقیقت محصول رسیدن به نقطهای است که موازنه نیروها را متعادل کرده و یکسویه نیست. امروز همه کمابیش متوجه شدهاند که باید هر گروهی را با هر گرایشی محترم بشمرند. ستیز میان سنت و مدرن کارآمد نیست.
این ستیزی است که به حذف و تضعیف همه میانجامد. ولی مشکل اینجاست که نگاه حذف و جانشینی گذشته هنوز در فضای روانی جامعه غلبه دارد و کمتر کسی حاضر است که برای این تفاهم گام بردارد و دست خود را برای وحدت و به رسمیت شناختن طرف مقابل دراز کند.
مقدمه لازم برای تحقق این هدف، گفتوگوی عمومی و ملی پیرامون منافع ملی و چگونگی به رسمیت شناختن عملی یکدیگر است. یکی از مسائل مهم این گفتوگو میتواند درباره جدا کردن حوزه سیاست از سایر حوزههای حیات اجتماعی چون اقتصاد و فرهنگ باشد.
حوزه سیاست را باید متناسب با خواست عمومی و اکثریت جامعه، با رعایت حقوق اقلیت شکل داد، ضمن اینکه اقلیت نیز میتواند در مسیر تحولات فکری و عملی تبدیل به اکثریت شود و همه نیروها از فرآیند ستیز بیرون آیند و وارد فرآیند رقابت شوند.
جامعه ایران در موقعیت منحصر بفردی است. متأسفانه مدیریت عمومی جامعه ما نمیتواند از بیش از 10 درصد توان مردم استفاده کند و بخش بسیار بزرگی از مردم خارج از گردونه سیاست قرار گرفتهاند.
این ادعا را میتوان ثابت کرد. با درصد شرکت کنندگان در انتخابات نمیتوان مدعی مشارکت مثلاً 70 درصدی مردم شد زیرا انتخابات محل انتخاب میان دو فرد یا گروه سیاسی است که هیچ کدام لزوماً تأمین کننده مطالبات همه رأیدهندگان نیستند، ولی چون چارهای ندارند، باید میان دو گزینه هزینه و فایده نموده و یکی را برگزینند. بنابراین چنین مشارکتی لزوماً به معنای داشتن نماینده در سیاست نیست.
بنابراین گفتوگوی ملی باید مبتنی بر قاعده همزیستی همه شهروندان ایرانی در کنار هم و با مشارکت همه آنان باشد. منافع ملی و خطراتی که بقای این تمدن را تهدید میکند و چگونگی رسیدن به تفاهم روی کلیات میتواند موضوعات محوری و پایه این گفتوگو قرار گیرد. گفتوگویی که باید ابتدا در عرصه عمومی آغاز شود.
عباس عبدی تحلیلگر مسائل سیاسی